سپید مشق

دل آدمی بزرگتر از این زندگیست ، و این راز تنهایی اوست

سپید مشق

دل آدمی بزرگتر از این زندگیست ، و این راز تنهایی اوست

سپید مشق

اینستاگرام »»» سپیدمشق 3pidmashgh
ایتا ٠۹۲۱۶۹۹۵۸۶۹

چون قناری به قفس؟ یا چو پرستو به سفر؟
هیچ یک ! من چو کبوتر؛ نه رهایم ، نه اسیر !
◆•◆•◆•◆
گویند رفیقانم کز عشق بپرهیزم
از عشق بپرهیزم ، پس با چه درآمیزم؟
◆•◆•◆•◆
گره خورده نگاهم
به در خانه که شاید
تو بیایی ز در و
گره گشایی ز دلم...

بایگانی

۲۹ مطلب در خرداد ۱۳۹۶ ثبت شده است

نمی دونم چطور روحی به اون بزرگی تو اون جسم جا شده بود؟ اقیانوس چطور تو اون قالب معمولی جا گرفته بود؟ اصلا مگه میشه آدمی اینقدر آمیخته با حماسه و عشق و عرفان باشه؟ چطور دانشمندی در اون سطح اینقدر با اشک و عشق و اسلحه مأنوس بود؟

یه جایی نوشتم که "ادواردو آنیلی" جواب اوناییه که میگن بهشت چی داره که فلان ابَرثروتمند دنیا بخواد به خاطرش از لذات دنیا چشم بپوشه. نه اون ابَرثروتمند ، بهشت چی داره که منِ نوعی بخوام به خاطرش از خیلی چیزها چشم بپوشم؟!

امروز که به چمران فکر می کردم جواب اون سوال رو یه جور دیگه یافتم :

اون چیزی که بهشت داره چیزی که چشم بعضی ها رو اونقدر می گیره که دنیا رو دیگه نمی بینن "عشق"ه!

عشق همون چیزیه که مصطفی چمران به هوای اون از ناسا و فیزیک اتم و استادی دانشگاه و آمریکا و همسر و سه فرزندش بُرید و پرید . اون هم نه به سمت وطنش که به سمت مصر و لبنان .

عشقی که مصطفی -با اون روح لطیف و مهربونیِ وصف نشدنی و با اون حجم عظیم از عاطفه و محبت- به خاطرش تا آخر عمر از دیدن فرزندانش محروم شد و شد پدر چند صد بچه یتیمِ جنوب لبنان ... اون هم نه لبنانِ الان که شیعیان عزت و حرمت و احترامی دارند ، بلکه زمانی که شیعه ی لبنان پست ترین طبقه ی جامعه اش بود و وضع بچه های یتیم شیعه از همه بدتر !

عشقی که مصطفی رو از پشت میز دانشگاهی معتبر تو امریکا کشوند به پشت خاکریزهایی تو جنوب و غرب ایران ... از دل امنیت به دل خطر !

عشقی که از دریای نعمت و روزی فراوان آمریکا ، مصطفی رو کَند بُرد لبنان و بعد هم آورد ایران تا بی خوابی و گرسنگی و خستگی بهش بده!

.."و عشق نام دیگر اوست "

نقاشی رنگ و روغن اثر دکتر چمران که اصلش تو موزه ی دهلاویه ، محل شهادتش، نگهداری میشه.

***

با خودش عهد کرده بود تا نیروی دشمن در خاک ایران است برنگردد تهران. نه مجلس می رفت، نه شورای عالی دفاع.

یک روز از تهران زنگ زدند. حاج احمد آقا بود گفت "به دکتر بگو بیا تهران."

گفتم "عهد کرده با خودش، نمی آد."

گفت "نه، بگو بیاد. امام دلش برای دکتر تنگ شده."

به ش گفتم. گفت "چشم. همین فردا می ریم."

کتاب چمران-رهی رسولی فر-انتشارات روایت فتح

مصطفی به خاطر "دل امام"ش هم از خواسته ی خودش میگذشت چه برسه به حُکم و امرش ... فرق چمران و همت و باکری و امثالهم با من و تو و بقیه تو خیلی چیزهاست از جمله مهمترین هاش همین ولایت پذیری ش!

***

https://newsmedia.tasnimnews.com/Tasnim/Uploaded/Image/1395/03/30/1395033010293397379490510.jpgامروز 31 خرداد ، آخرین روز بهار ! 36 سال پیش در چنین روزی بالاخره مصطفی چمران به مقصد رسید... به "عِندَ رَبِّهِم یُرزَقون"

...

عنوان مطلب برگرفته از کتاب "مرگ از من فرار می کند" داستانهایی خواندنی و باور نکردنی از زندگی شهید دکتر مصطفی چمران ...

۰ ۳۱ خرداد ۹۶ ، ۱۹:۳۹
سپیدار

با صدای زنگ در از جا می پری . منتظر اومدن کسی نیستی . خانمی مؤدبانه ازت میخواد که چند لحظه از وقتت رو بگیره . تو هم سخاوتمندانه این وقت رو در اختیارش قرار میدی !

: من از فلان خیریه اومدم و برای فلان گروه نیازمند ، کمک جمع می کنم و ...

***

تو خیابون داری راه میری که صدایی تو رو به بخشیدن چند لحظه از وقتت دعوت می کنه . خانمی (و گاهی آقایی) با ظاهری آراسته و با دفتر دستکی در دست ، از تو میخواد به فلان قشر آسیب دیده و آسیب پذیر با دست این گروه خیریه کمک کنی !

***

نمیدونم شاید کسانی جنبه های مثبت این حرکت رو ببینند و ازش دفاع کنند ولی من بهشون اطمینان ندارم و عملشون رو همون تکدّی گری و گدایی می دونم که فقط به جای برانگیختن حس ترحم مردم نسبت به خودشون با ظاهری رقّت انگیز و ادبیاتی ذلیلانه ، شیوه ی مدرن تری در پیش گرفتن . ظاهری شیک و ادبیاتی با کلاس .

پول دادن به متکدیان ترویج این کاره و تا جایی که کنترل احساساتم دست خودم باشه و جز در مواقعی که واقعا راه فراری از دستشون نداشته باشم بهشون کمک نمی کنم . ولی واقعا تعدادشون زیاد شده و هفته ای نیست که تو تور یک یا چند تا از این گدایان و کلاهبرداران مدرن نیفتیم . کاش راهی برای ندیدنشون بود ...

***

یه بار یکی از این خانم ها جلوی در اومده بود .بهش گفتم که شرمنده ام ، ما ترجیح میدیم از طریق مؤسساتی که خودمون می شناسیم به افراد نیازمند کمک کنیم و ...

خانومه در حین این گفتگو چیزی گفت که بیشتر از قبل به این نتیجه رسیدم که نباید به این جور افراد کمک کرد .

می گفت بهشون میگن آرایش کرده و کمی بد حجاب باشند تا پول بیشتری جمع کنند !!!

***

براتون عجیب نیست خانومی از صبح تا شب کوچه به کوچه و خونه به خونه راه بیفته و در بزنه و اعانه جمع کنه؟!متفکر

به قول این داش مشتی های قدیم (که حیف نسلشون منقرض شده!) اگه من جای پدر ، برادر یا شوهر این زنهای نیکوکار[!] بودم سرشون رو میذاشتم لب باغچه و گوش تا گوش می بریدم ! والا!

***

پ ن 1: مامان میگه نباید کسی رو که میاد جلوی در ، دست خالی برگردوند !

ولی من میگم اتفاقا باید دست خالی برگردوند ! اونها هم به اعتبار همین تفکر و اعتقاد ما تو کوچه ها پلاسند! اگه بهشون کمک کنی تعدادشون کم نمیشه که هیچ ، یواش یواش کار به جایی میرسه که باید یه صندلی پشت در خونه بذاری و با یه گونی پول بشینی جلوی در تا خدایی نکرده کسی از صف طویل این گدایان مدرن از در خونه ات دست خالی برنگرده !

پ ن2: نیازمندان واقعی آبرومندند و نیکوکاران واقعی هم همینطور !

۰ ۳۰ خرداد ۹۶ ، ۱۳:۲۹
سپیدار

هر چند تموم داعشی ها و طرفدارانشون هم کشته بشن خون بهای حتی یک نفر از شهدای 12 رمضان تهران و مدافعان حرم ما نمیشه ولی حمله ی موشکی سپاه و به قول دوستان #سیلی - سپاه حالِمون رو خوب کرد و به رسیدن روز موعود ، امیدوارتر .

به قول امام خمینی (رحمت الله علیه):

اگر از صدام بگذریم، اگر مسأله قدس را فراموش کنیم، اگر از جنایت های امریکا بگذریم از آل سعود نخواهیم گذشت. ان‌شاالله اندوه دلمان را را در وقت مناسب با انتقام از امریکا و آل سعود برطرف خواهیم کرد.

***

پ ن : فقط یه چیز ! یادتونه زمان حمله ی تروریستی به حرم امام و مجلس، خیــــــــــــــــــــــــــــــــلی ها از جمله همین هنرمندا و بازیگرا و ورزشکارا و ... رو شور گرفته بود و هشتگ (همه با همیم ) راه انداخته بودند ؛ الان که انتقام اون خونها گرفته شده ساکت شدن و عکس العملی نشون نمیدن!!!...  دیگه با ما نیستن؟ ...

۰ ۳۰ خرداد ۹۶ ، ۱۲:۳۷
سپیدار

نمایشگاهِ کتاب گردیِ امسال من بیشتر از هر چیز رنگ و بوی نادر ابراهیمی رو داشت .(نادر ابراهیمی دوست داشتنی) و چه رنگ و بوی خوبی!

"رونوشت ، بدون اصل" یکی از اون کتاب هاست . که طبق معمول انتشارات روزبهان که ناشر آثار نادر ابراهیمی هست چاپش کرده.

رونوشت بدون اصل

"رونوشت بدون اصل "- کتابی 100 صفحه ای و کم حجم که میشه یکی دو ساعته خوندش و ازش لذت برد. کتابی با صفحه های کاهی که خوندن کتاب رو شیرین تر هم کرده بغل. - شامل 7 داستان کوتاهه که اولین بار سال 56 چاپ شده . داستان هایی درباره ی توهم ، مرگ و زندگی ، جنگ و عشق و ...

"رونوشت ..." از اون کتابهاست که از خوندش لذت می برید . لذتی همراه با کمی درد ، کمی خشم ، کمی افسوس ، کمی فکر ، کمی دیگه فکر و کمی بیشتر فکر ...

اما اسامی اون 7 قصه:

  1. گفت و گوی من و غریبه ی صبحگاهی
  2. کارˆمرگ
  3. سکوت
  4. قهرمانِ من، قهرمان ذلیلِ من ...
  5. تپّه
  6. قصه ی نقاشی که عاشق شد و معشوق از او خانه یی خواست
  7. عشقِ من ، چاد

...

1- گفت و گوی من و غریبه ی صبحگاهی

گفت و گوی مردی بی حوصله و تنها با جوجه تیغی ای که معلوم نیست از کجا اول صبح سر و کلّه اش تو اتاقی تو طبقه ی چهارم پیدا شده اونهم به قول خودش بدون آسانسور!

جوجه تیغی ای فیلسوف و مؤدب که مرد بی حوصله و گاه بی ادب رو وادار می کنه ساعت هفت صبح سفره ی صبحانه ای پهن کنه با چای داغ و نونِ گرم ... جوجه تیغی ای که با حرف ها و مهربونی هاش باعث میشه بوی زندگی به اتاق مرد تنهای بی حوصله وارد بشه ...

آدمهای این قرن هر کدوم به یه دونه از این جوجه تیغی ها نیاز دارند برای زندگی کردن!

-دوست داشتن چه ربطی به عکس دارد؟ شما خوب می دانید که خود ما به عکس هایی که به دیوار اتاقمان می کوبیم نگاه نمی کنیم ، یا خیلی به ندرت و تصادفاً نگاه می کنیم . ما به حضور دائم و به چشم نیامدنی آن ها عادت می کنیم . عکس ، فقط برای مهمان است . آیا این طور نیست آقا؟

- اشتباه می کنید . شما مهربان هستید ؛ امّا همه ی قلب های مهربان ، واژه های مهربان را در اختیار ندارند .

♠♠♠

2- کارˆمرگ

یکی از بهترین های مجموعه .  

داستان سفر راوی به سرزمینی بی نام که تو هیچ نقشه و تاریخ و جغرافیایی نشانی ازش نیست . ناکجایی که هیچ جاست و همه جاست .

راوی به دعوت شخصی "اومیاسیاکو" نام -که نامش هم نشاندهنده ی هیچ جا نیست - به میهن بی نام او وارد میشه و با مراسمی به نام " کارˆمرگ" روبه رو میشه . مراسمی که بدون استثنا همه ی مردم باید انجامش بِدن و هیچ شناسنامه ای تا کارمرگ توش ثبت نشه اعتبار نداره .  داوطلبان انجام این مراسم باید تمام مراسم یک مرگ واقعی رو قبول کنند و تحمل . از آغاز تا انجام . از غسل و کفن تا زمانی که سنگی روی گور آنها گذاشته بشه و تاریکی مطلق ! و بعد از زمانی کوتاه سنگ برداشته میشه و مراسم تمام .

دلیل این کارمرگی چیه؟ به قول اومیاسیاکو:

انسانِ مرگ آشنا ، بی نیاز از تباه کردنِ روح است .

و راوی با وجود قبول نداشتن کارکردها و اهداف کارمرگ ، برای نشان دادن بیهوده بودن این مراسم قبول می کنه اجراش کنه ...

داستان قشنگیه اما من به جمله ای که راوی قبل از انجام کارمرگ میگه فکر می کنم:

چرا گمان می کنید که درک بی اعتباریِ حیات ، انسان را آن چنان ناامید نمی کند که بخواهد به مدد هر وسیله یی شیره ی زندگی را  بمکد . حتی به مدد فساد؟

به نظرم غیر از مرگ آگاهی آنچه باعث میشه انسان روحش رو نفروشه و تباه نکنه ، ترس از ناشناخته ای به نامِ زندگیِ پس از مرگ و حساب و کتابی هست که ازش گریزی نیست .

♠♠♠

3- سکوت

دون خوزه فدریکو محکوم میشه به 2 سال سکوت . حق نداره کلمه ای بر زبان بیاره ، بنویسه و یا حتی اشاره و علامتی به کار ببره که مقصود و منظوری در آن نهفته باشه . هر حرکتی که نشان دهنده ی ارسال پیامی باشه ، این حکم لغو و حکم اعدام جانشین اون میشه ...

برای کسانی شاید 2 سال سکوت کار چندان سختی نباشه ولی برای کسانی که حرفی برای گفتن دارند و یا حتی برای کسانی که حرف زدن براشون خود زندگیه ، سکوت فرقی با مرگ نداره ...

یکی از نگهبان ها به دون خوزه میگه:

سکوت، یک جور موریانه است که بی صدا می جَوَد و قلب آدم را سوراخ می کند .

چوب چوب ! چوب پوسیده ی ترک خورده ... از قلبش کمی خاکه ی چوب بیرون ریخته بود ...

♠♠♠

4- قهرمانِ من، قهرمان ذلیلِ من ...

نویسنده ای که کارمند بانکه . قهرمان و شخصیت داستانش رو پیدا کرده قهرمانی مهربان و مؤدب ، ولی نمی تونه برای اون قهرمان، قصه و ماجرا بنویسه . و این ناتوانی یعنی بگومگو و درگیری بین نویسنده و قهرمانش ...

قهرمان من سر به جانب من گرداند و گفت: بیچاره! تو حتی نمی توانی از چاه خودت آب بکشی . کسی که می خواهد برای دیگران زندگی بسازد باید زندگی ساخته یی داشته باشد .

قهرمان رفته رفته خسته و غمگین و خشمگین و درمانده میشه و دیگه نمیتونه صبر کنه و ...

داستان زندگی خیلی از ما آدم ها که برای قهرمانان و شخصیت های قصه ی زندگی مون برنامه و ماجرایی نداریم ... ذلیل میشیم و ذلیلش می کنیم ...

♠♠♠

5 - تپّه

داستانی نمادین از یه گروه سرباز آمریکایی در جنگ ویتنام . 5 سرباز از شرق و غرب و شمال و جنوب و مرکز آمریکا که برای فتح تپّه ای در ویتنام می جنگیده اند . راوی داستان تنها سرباز بازمانده از اون گروه 5 نفریه که تو بیمارستان ارتش برای پرستاری روایت می کنه . سربازی با رگه هایی از روشنفکری و تبختر آمریکایی .

داستان کسانی که نمیدونن برای کی و برای چی می جنگند ...

جایی از داستان طعنه ای به ارنست همینگوی زده که جالبه:

راستش همینگوی خیلی زحمت کشیده تا صورت واقعی جنگ رو نشون بده . نشون بده جنگ چه نکبت بزرگیه؛ اما "واقعیت" رو از جنگ گرفته . اونو توی داستان آورده . آدم ، داستان های همینگوی رو با لذت می خونه . و خودشو ، گاهی یکی از آدمهای داستان خیال می کنه . جنگ براش اون حالت خوفناکش رو از دست میده . جنگ میشه قصه ، میشه رمان، میشه فیلم . آدم توی جنگ ، گاری کوپر و آوا گاردنر و این جور عروسک ها رو می بینه نه اون چیزی رو که فقط توی خود جنگ میشه دید . حتی اون لاشه های روی هم ریخته ی همینگوی هیچ شباهتی به مغز پخش شده ی یه سرباز جوون یا دست قطع شده ی یه بچه که گوشه ی خیابان افتاده یا تو دهن یک سگ ولگرده ، نداره .

نادر ابراهیمی 40 سال پیش یه حرفی از زبون این سرباز آمریکایی زده که تاریخ مصرف نداره . حتی جغرافیای مصرف هم نداره . حرفی بدون تاریخ و جغرافیای انقضا !

ما باید شکر خدا رو کنیم که مردم دنیا خیلی فراموشکارن ؛ یا خیلی دسّ و دل باز. اونا همه ی بلاهایی را که سرشون اومده فراموش می کنن یا می بخشن . اگه ابنجور نبود الان ملت آلمان باید تنهاترین ملت روی خاک باشه . باید هیچ کس باهاش معامله نکنه . و اگه این جور باشه باید سی چل سال دیگه مردم دنیا از گوشت تن ما بیفتک سرخ کرده درست کنن ، اما الجزایریا با فرانسه دوست میشن، فرانسویا با آلمان ، و مردم مجارستان با روس ها . و ما می دونیم که یه روزی مردم دنیا کارایی رو که ما داریم می کنیم فراموش می کنن.

امروز سی چل سال دیگه است و ما همچنان فراموشکار و خوش بین و ...

♠♠♠


6- قصه ی نقاشی که عاشق شد و معشوق از او خانه یی خواست

یکی از جالب ترین بخش های کتاب . اصلا جالب ترین بخش کتاب . چرا این بخش خاص و جالبه؟ به خاطر اینکه این بخش تایپ شده نیست . دست نویس خود نادره با اون خط قشنگش!

داستان هنرمندی عاشق با تعریفی خاص از لذت و زندگی و عشق و معشوقی که تعریفش از لذت و عشق به کلی با نگاه عاشق فرق می کنه . تقابل هنر و ثروت ... و معلومه که چه بلایی سر عشق و عاشق میاد .

رونوشت بدون اصل

رونوشت بدون اصل

♠♠♠

7- عشقِ من ، چادقصه ای کوتاه از مثنوی هفتاد من درد و رنج استعمار . مستعمره ای آفریقایی به نام (چاد) و استعمارگری حق به جانب و مظلوم [!] به اسم فرانسه!

قصه ی تقابل استعمارگر و استعمار شده ... قصه ی انتقام ها ...قصه ی سربازی فرانسوی و تجاوز به دختر بچه ی ۹ساله ی احمدبن سالم ، قصه ی انتقام احمد ، قصه ی انتقام استعمارگرا از خانواده ی احمد بن سالم ... انتقام از همه ی آفریقایی ها ، همه ی استثمار شده ها! ... قصه ی تکراری همه ی ظالمان و مظلومهای عالم!

"... جهان متعلق به جنایتکاران است ؛ و خوشبختانه ملت من هم به خوبی ثابت کرده است که در وحشیگری ، چیزی از پرچم داران بزرگ جنایت در جهان امروز کم ندارد ؛ و این نشانه ی وفاداری کامل ما به شعارها و آرمان های مقدس انقلاب کبیر است : آزادی ، برابری، برادری و محبت ..."

دکتر بلموند گروسه

♠♠♠

۰ ۲۸ خرداد ۹۶ ، ۱۸:۳۸
سپیدار

زیر این سقف های بی باران

با نگاهت

که طعم باران است

مزه ی عشق را ...http://photos01.wisgoon.com/media/pin/photos01/images/o/2015/12/3/23/500x509_1449174317899951.png

مهربان خداے من
مےشود این روزها
در بازار داغ خرید بنده نوازیت

مشترے من نیز بشوے
دلم از آن خریدارهاے
پر پا قرص مےخواهد

***

پ ن: چشانده ای "بیشتر" بچشان ...

۱ ۲۸ خرداد ۹۶ ، ۰۳:۱۰
سپیدار

سلام بر شب زیبای قدر تا سحرش

قطار باغ بهشت است و باز مانده درش

به سمت و سوی دلم آمده ست و سوزنبان

فرشته ای ست که قرآن گرفته روی سرش

صدا از آینه و سنگ در نمی آید

کسی که غرق تو باشد نمی رسد خبرش

شبی ست روز تر از صد هزار سال و دریغ

از این دلی که در این شب شکسته بال و پرش

سیاه نامه تر از خود... تو آبرو دادی

خودت مریز، خودت جمع کن، خودت بخرش

بگیر دست زمین را، زمانه ی تلخی ست

ببر زمین و زمان را به سمت خوب ترش

کجاست آن که به تقدیر خلق آگاه است

سلام و عرض ارادت،به ساحت نظرش

مسافران قطار بهشت در شب قدر

دعا کنید که او باز گردد از سفرش

نغمه مستشارنظامی

خودت مریز ، خودت جمع کن ، خودت بخرش ...

مرا هزار امید است و ... هر هزار تویی

۱ ۲۷ خرداد ۹۶ ، ۱۹:۵۰
سپیدار

مرغ از قفس پرید و ندا داد جبرئیل

اینک شما و وحشت دنیای بی علی

***

"آی مردم! آی مردم ! ... علی از دستتون پیره ! علی از دنیاتون سیره! ..."

تلخ ترین جمله ای که دیشب شنیدم .

***

مردم زمان امیرالمؤمنین هم نماز می خوندن . خیلی بیشتر از ما

اونا هم قرآن می خوندن . خیلی بیشتر از ما

اونا هم روزه می گرفتن . خیلی بیشتر از ما

...

اما علی رو پیر کردن ... علی رو از زندگی سیر کردن ... علی رو تنها گذاشتن ... کمر علی رو شکستن ...

***

وضع ما هم خیلی بهتر از اونا نیست ...اسم "علی" لقلقه ی زبونمون شده ! ما دنیا طلب تر از اونی هستیم که بخواهیم شیعه ی علی یا حتی محبّ علی باشیم ...

***

خطبه 27 نهج البلاغه:


امّا بعد، بی ‏تردید جهاد دری است از درهای بهشت که خداوند به روی ویژگان از دوستانش برگشوده است. آری، جهاد لباس برازنده ی پاکدامنی و پرهیزکاری، و زره امان بخش الهی، و سپر محکم اوست.

آن کس که از جهاد بگریزد خداوند تن‏ پوش ذلّت بر او پوشانَد، و در طوفان فتنه و بلا سقوط کند، و در زیر چکمه فلاکت خرد و زبون شود، و عقل خود را از دست دهد، و به کیفر فرار از جبهه، حق از او روی گردانَد، و سختی و مشقّت بر او فرود آید، و عدالت از او روی بر تابد. آگاه باشید که من شب و روز، و آشکار و نهان شمایان را به نبرد با اینان فراخواندم و گفتم پیش از آنکه به جنگتان آیند به جنگشان روید.

به خدا سوگند، مردمی که در خانه‏ هاشان نشینند تا دشمن به سراغشان آید، قطعاً ذلیل و خوار شوند.

شما آن قدر امروز و فردا کردید و به این و آن پاس دادید تا سیل غارتگران، شما را درنوردید و شهرتان سقوط کرد.

اینک لشکر معاویه به سرکردگی مرد «غامدی» به «شهر انبار» درآمده و «حسّان بن حسّان» فرماندار مرا کشته و سپاهیان شما را از مرزها گریزانده است. به من خبر رسیده که بعضی از لشکریان دشمن بر زنان مسلمان و دیگر زنانی که در پناه دولت اسلامند، هجوم برده و خلخال و دستبند و گردن بند و گوشواره آنان را به یغما برده‏ اند، و هیچ مردی یاور و مدافع آنها نبوده جز ناله و التماس آنان به دشمن. آنگاه غارتگران باد به غبغب افکنده و بی آنکه کشته و مجروحی بر جای گذارند، باز گشته ‏اند. فریاد از این سستی براستی مردن به از این ماندن.

ای شگفتا و شگفتا به خدا سوگند، همدستی و همداستانی لشکر معاویه بر باطلشان، و جدایی و ناهماهنگی شمایان از حقّتان، دل را می‏میرانَد و لشکر اندوه را بر آدمی چیره می‏ سازد.

رویتان سیاه باد و اندوهتان پایدار که آماج تیرهای بلایید از هر سو مورد تاخت و تازید، امّا به پا نمی‏ خیزید.

بر شما حمله و هجوم آرند و اموالتان را به غارت برند، و شما دست بسته نشسته‏ اید و دفاع نمی ‏کنید.

آنها با ظلم بر شما، خدای را نافرمانی کنند، و شمایان با تن آسایی و ذلّت‏ پذیری، بدان رضایت دهید.

وقتی شما را در تابستان فرمان جهاد دهم، گویید گرما شدید است، مهلتی تا صولت گرما بشکند و اگر در زمستان فرمان دهم که بر دشمن بتازید، گویید شدّت سرماست، فرصتی تا سورت سرما فرو افتد.

شما ای تن پروران که به بهانه گرما و سرما از جهاد می‏گریزید، پس در برابر شمشیرها چگونه خواهید ایستاد .

ای مشابه مردان که از مردانگی دورید، و ای کودک فکران و حجله اندیشان، دوست می‏ داشتم اصلًا شما را نمی ‏دیدم و نمی‏ شناختم این چه آشنایی است که به خدا سوگند موجب پشیمانی، و سرانجامِ آن اندوه است.

خدا مرگتان دهد که دلم را خون کردید، و سینه‏ ام را از خشم آکندید، و جرعه ‏های غم را یکی پس از دیگری به کامم ریختید، و با نافرمانی و کار شکنی‏تان اندیشه‏ ام را تباه کردید، تا آنجا که قریش گفت: پسر ابو طالب دلیر مرد است امّا از دانش نبرد بهره ندارد. خدا پدرشان را بیامرزد آیا کسی از من جنگاورتر، و در جبهه پرسابقه‏ تر هست من هنوز بیست سال نداشتم که پای در جبهه گذاشتم تا امروز که شصت سال را پشت سر نهاده‏ ام. ا

امّا چه کنم، آن که فرمانش را نبرند، اندیشه ‏اش را نیز از دست دهند.

***

ما را چه به فدای علی شدن، وقتی اینطور خطابمون میکنه و ... خودمون رو به نشنیدن می زنیم ؟!!!

ما دنیا طلب تر از اونی هستیم که علی اماممون باشه ...

...

پ ن: حساب مدافعان حرم از ما جداست .

۰ ۲۶ خرداد ۹۶ ، ۱۴:۴۸
سپیدار

شیطان
اندازه یک حبّه قند است
گاهی می افتد توی فنجانِ دلِ ما
حل می شود آرام آرام
بی آنکه اصلا ً ما بفهمیم
و روحمان سر می کشد آن را
آن چای شیرین را
شیطانِ زهرآگین ِدیرین را
آن وقت او
خون می شود در خانه ی تن
می چرخد و می گردد و می ماند آنجا
او  می شود  من

***

طعم دهانم تلخ ِتلخ است

 انگار سمی قطره قطره

 رفته میان تار و پودم

 این لکه ها چیست؟

 بر روح ِ سرتاپا کبودم!

ای وای پیش از آنکه از این سم بمیرم

باید که از دست خودت دارو بگیرم

 

ای آنکه داروخانه ات

هر موقع باز است

من ناخوشم

داروی من راز و نیاز است

 

چشمان من ابر است و هی باران می آید

اما بگو

کِی می رود این درد و کِی درمان می آید؟

***

لطفت برایم نسخه پیچید:

یک شیشه شربت، آسمان

یک قرص ِخورشید

یک استکان یاد خدا باید بنوشم

معجونی از نور و دعا باید بنوشم...

عرفان نظرآهاری

http://niniweblog.com/upl/mamanschool/13130657424.jpg?78

عاشق این عکسم ...آرامش عجیبی توشه ... 

پ ن: سه چهار پست قبل (او می شود من)، قسمت اول این شعر خانم نظرآهاری رو برای مقایسه با یه شعری از سهراب گذاشته بودم . بعد دیدم شعر کاملش هم قشنگه :))

۱ ۲۵ خرداد ۹۶ ، ۱۲:۰۱
سپیدار

با ساقی میخانه کسی گفت امیرا!‌

خورشیدوشا! باده‌کَشا! ماهِ منیرا!

یارا و نگارا و بزرگا و دلیرا!

باید در این خانه بخوانم چه کسی را؟

خندیدی و گفتی ذَکَرُ اللهَ کثیرا

 یا صاحبَه‌ی سجن! علی واحد قهار

مولاست علی یخلُقُ ما شاءَ و یَختار

فردوس محبّان علی، تحتها الأنهار

بدخواه علی فی الدَّرک الأسفل ِفی النّار

اغراق نباشد که علی الله یسیرا

 

 هر روز اگر یک در خیبر نگشایی

با مدعیان معنی حیدر نگشایی

جز خود به روی ما در دیگر نگشایی

نشنیده کسی روی کسی در نگشایی

ماییم فقیراً و یتیماً و اسیرا

 

 أکملتُ لکُم دینکم آمد، فَهَدینا 

 تَاللهِ لقد آثرک اللهُ علینا

 گفتند أطعنا و نوشتند عصَینا

 گوساله چراندند در آن وادی سَینا

 انگار نه انگار که هارونَ وزیرا


گفتند نه وحی آمده و نه خبری هست

 گفتند نه از دین محمد اثری هست

 غافل که علی را به شجاعت پسری هست

 برخاست و دیدند که خونین‌جگری هست

 برخاست شهیداً و بشیراً و نذیرا

 

این کیست که در می‌زند این در زدنِ کیست؟

 این بوی گل ای باد صبا! از چمن کیست؟

 پیراهن یوسف دگر امروز تن کیست؟

 این پیرهن این پیرهن این پیرهن کیست؟‌

 ألقوهُ علی وجهِ أبی یأتِ بصیرا

مهدی جهاندار

imam ali(pbuh)-c-2

***

یه مخمس دیگه قبلا تو وبلاگ گذاشتم با عنوان" از ازل عاشق توأم نه از ازل قدیمتر" که فوق العاده قشنگه .

و از هر دوی این ها قشنگتر مخمس آقای محمد سهرابی در مدح امیرالمؤمنین که من عاشقشم با عنوان "آسی بکش که باز ببازم قمار را"

پ ن :مخمس از اون قالب شعرهایی هست که دوسِش می دارم .

 این هم دکلمه ی شعر این پست توسط خود شاعر(+)

۳ ۲۳ خرداد ۹۶ ، ۱۵:۵۶
سپیدار

1.

زمان برای همه ی انسان ها یکسان نیست ؛ اگرچه ساعت دیواری قصد دارد تا ما را متقاعد کند که یکسان است.


به قول سعدی بزرگ:

شب فراق که داند که تا سحر چند است / مگر کسی که به زندان عشق در بند است

زمان یه واقعیت روانی و مجازیِ ...

2.

اگر موقعیت پیش بیاید حتا انسان های خوب هم می توانند تبدیل به انسان هایی نامطلوب و ظالم بشوند .

شاعر:

خوش آن که از تو جفایی ندیده می گفتم / فرشته خوی من آیا ستمگری داند؟(عرفی شیرازی)

همه ی آدمها یه گرگ خفته درونشون دارند ... نه فرشته ام نه شیطان ...

***

3.

اما انسان ها یک دیگر را دوست دارند و به همین خاطر هم دیگر را می بخشند.

آن که برگشت و جفا کرد به هیچم بفروخت/به همه عالمش از من نتوانند خرید(سعدی بزرگ)

ما آدمها کسی رو که دوست داریم می بخشیم و گاهی هم کسی رو می بخشیم فقط برای اینکه خودمون رو دوست داریم ... در هر حال باید ببخشیم ... یا به خاطر خودم یا به خاطر خودش ... یا به خاطر خدای خودم و خودش ...

***

4.

پرندگان نمی دانند چرا آواز می خوانند ؛ اما این کار را می کنند ...


من ناگزیرم از دوست داشتن
باد اگر بایستد
مرده است ... (مژگان عباسلو)

...

***
5.
این جستجو است که به هر یافتنی معنا می دهد و انسان باید اغلب راهی طولانی را بپیماید تا به چیزی که نزدیک اوست، برسد .
...
اصولا چیزهایی که به سختی به دست میان با ارزشترند و انگار چیزهایی که اصلا به دستمون نمیان ارزشمندتر و عزیزتر !
آنچه به آسانی به دست آید بی بها شود ، اگر چه گوهر باشد ...
***
توضیح:
آبی ها از کتاب "همه ی نام ها" اثر ژوزه ساراماگو
برای آخری شعر یادم نیومد ... به قول امیرعباس کچلیک : فراموش  کردم
...
 بعدا نوشت:
به لطف دوستان :
سعدی به لب دریا دردانه کجا یابی؟/ در کام نهنگان رو گر می طلبی کامی
۱ ۲۲ خرداد ۹۶ ، ۱۷:۰۹
سپیدار