سپید مشق

دل آدمی بزرگتر از این زندگیست ، و این راز تنهایی اوست

سپید مشق

دل آدمی بزرگتر از این زندگیست ، و این راز تنهایی اوست

سپید مشق

اینستاگرام »»» سپیدمشق 3pidmashgh
ایتا ٠۹۲۱۶۹۹۵۸۶۹

چون قناری به قفس؟ یا چو پرستو به سفر؟
هیچ یک ! من چو کبوتر؛ نه رهایم ، نه اسیر !
◆•◆•◆•◆
گویند رفیقانم کز عشق بپرهیزم
از عشق بپرهیزم ، پس با چه درآمیزم؟
◆•◆•◆•◆
گره خورده نگاهم
به در خانه که شاید
تو بیایی ز در و
گره گشایی ز دلم...

بایگانی

۱۸ مطلب در خرداد ۱۳۹۵ ثبت شده است

ما را نخرد شاید، اما به همه گفتیم

ارباب کریم است و دست بخرش خوب است

۰ ۳۱ خرداد ۹۵ ، ۲۳:۳۹
سپیدار

 از مرحوم حاج اسماعیل دولابی نقلِ که می گفت خدا برای جذب آدمها یک تار داره یک تور و یک تیر .

تار خدا ، قرآنِ . خیلی ها رو از طریق قرآنش جذب می کنه . از طریق نغمه های آسمانی (همچین لطیف و نرم!)

خیلی ها رو هم با تور خودش جذب می کنه . مثل مراسم ماه رمضان و شب قدر و مراسم اعتکاف و از این دست (یه کم با شدت و سختی!)

(فکر کن! خدا تور پهن کرده برا جذب و شکار ما آدمای پیزوری!قلب)

 تیر خدا هم همون مشکلاتِ . بیشتر آدمها رو از این طریق مجذوب خودش می کنه .(با شدت بیشتر!)

*****

حق به قول دولابی هر که را به طرزی کُشت

صید چون منی را با تیر و تور و تار آمد

(قربان ولیئی)

◆•◆•◆•◆•◆•◆•◆•◆•◆•◆•◆•◆•◆•◆•◆•◆•◆•◆•◆•◆•◆•◆

پ ن: فکر کنم برا ما هم که به هیچ صراطی مستقیم نیستیم "تبر"  گذاشتن کنار ! حالا یا گردنمون رو میزنن یا "بت"های رنگ وارنگ و جورواجوری که برا خودمون تراشیدیم و اسیرشون شدیم رو میشکنن!

تبر به دوش بت شکن! خلیل آتشین سخن! ... خدای ما دوباره سنگ و چوب شد نیامدی

۰ ۳۱ خرداد ۹۵ ، ۱۴:۳۳
سپیدار

حیف ازتو اگر با این دم ، این دم دمِ لبریز از حال

دلشوره فروش امروز ، دلواپس فردا باشی

امیری اسفندقه

**************

پ ن: این آیه ی قرآن رو خیلی دوست دارم! هر چند اونطور که  باید و شاید تو قلبم هنوز جاش محکم نشده!

وَ عَسَىٰ أَن تَکْرَهُوا شَیْئًا وَ هُوَ خَیْرٌ لَّکُمْ وَ عَسَىٰ أَن تُحِبُّوا شَیْئًا وَ هُوَ شَرٌّ لَّکُمْ وَ اللَّـهُ یَعْلَمُ وَ أَنتُمْ لَا تَعْلَمُونَ   (بقره216)

چه بسا چیزی را خوش نداشته باشید ،‌حال آن که خیر شما در آن است ؛ و یا چیزی را دوست داشته باشید ،‌حال آن که شرّ شما در آن است .

به قول حافظ:

شاید که چو وابینی خیر تو در این باشد...

 

۱ ۲۶ خرداد ۹۵ ، ۲۲:۳۷
سپیدار

یک آقایی شغل شریفش راهزنی بوده و از این راه مال و منالی هم کاسب شده بود . ایشان علاوه بر مال و منال یک مادر پیر و پرهیز کاری هم داشت .(مادر! دستت درد نکند با این بچه تربیت کردنت!) یک روز راهزن به مادرش گفت ”ننه جان! دوست داری از این سفر چه چیزی برایت به ارمغان بیاورم ؟“(به ارمغان!!! چه دزد باکلاسی هم بوده!)  مادر که نمی‌دانست شغل شریف آقازاده اش دزدی است! گفت :”ننه! من آفتاب لب بومم! بی زحمت پارچه ی یک کفن برایم بیاور به شرطی که سعی کنی حلال باشد.“(راویان می گویند ایشان انگشت اشاره اش را هم در فضا تکان داده جهت محکم کاری و تأثیر بیشتر سخن!)

پسر قبول کرد و رفت پیِ کسبش . از قضای روزگار و از اقبال بلند مادرش کاروانی به پُستش خورد که بارِ پارچه داشت . آقای دزد بعد از لخت کردن کاروان پرسید: داداش!در کدام بسته پارچه ی سفید مناسب کفن هست؟ نشانش دادند. مرد دزد آن طاقه ی چلوار سفید را در آورد و به صاحبش گفت : ” این پارچه را برای کفن مادرم می خواهم، خودت که در جریان هستی باید حلال باشد آن را حلال بفرما“.

صاحب پارچه هم(مدیونی اگه فکر کنی از روی ترس !) با کمال میل گفت : ”آقا حلال! نوش  جان! از شیر مادر حلالتر!“ اما آقای دزد شریف قصه ی ما قانع نشد و چوب خود را برای زدن او بلند کرد و گفت ”نع! این طور فایده ندارد، باید آن‌قدر بلند بگوئی تا صدای تو به آسمان هفتم بلکم بالاتر برود و کلمه ی حلال حلال را خدا بشنود.“

صاحب پارچه هر چه توان داشت و حنجره اش یاری می کرد ، صدایش را انداخت توی سرش و آنقدر با صدای بلند "حلال حلال" گفت تا جناب دزد خیالش راحت شد و دست از سرش برداشت .

چون مرد راهزن با خوشحالی و خجسته دلی به خانه برگشت و چلوار سفید را دو دستی به مادر عزیزتر از جانش تقدیم کرد، مادرش گفت : ”پسر گلم! آیا مطمئن باشم که این پارچه کفنی، حلال است ؟یک وقت آتش نشود بچسبد به تنم! “ پسر به مادرش گفت : ”ننه ! خیالت تخت! کاری کردم که صدای حلال حلالش به آسمان رفت !“

(بقیه ی قصه در کتابها نیامده!)

بلانسبت حالا شده حکایت ما و همراه اول:

"همراه گرامی

با ارسال P1 به سامانه 990009 و غیرفعالسازی دریافت قبض کاغذی، به جمع همراهان طبیعت بپیوندید.

همراه اول"

تو این چند وقت ده ها بار همراه اول با مناسبت و بی مناسبت ،با فرستادن این پیام دعوت کرده با انصراف از دریافت قبض کاغذی به جمع همراهان طبیعت بپیوندیم! اما من هر بار پیام رو پاک کرده و دعوتشون رو قبول نمی کنم ! 

نه اینکه خیلی دلبسته و دلخسته ی رؤیت اون قبض کاغذی کذایی باشم! یا خدایی نکرده پدر کشتگی ای خُرده حسابی چیزی با درختهای بیچاره داشته باشم! نع! فقط می خوام ببینم کِی حضرات از رو میرن؟!

چند سالی هست که دیگه قبض کاغذی نمی بینیم و توسط همراه اول به اجبار و کَت بسته به جمع همراهان طبیعت سنجاق شده ایم ! ولی من موندم وقتی اون ها قبض کاغذی برا کسی نمی فرستن چه اصراری دارن ما حتماً P1 رو بفرستیم؟ چه اصراری دارن حتما از آدم رضایت نامه بگیرن ؟!مگه ما تا حالا چیزی گفتیم؟ خُب شما که دارین میرین همین دست فرمون رو برین جلو دیگه!

خلاصه من که از رو نمیرم ! ... میخوام ببینیم بعد از این دعوت به زبان خوش به چه حربه ای متوسل میشن؟ !نیشخند

۲ ۲۶ خرداد ۹۵ ، ۱۶:۳۸
سپیدار

هر چند جز شرنگ نصیب ام نشد ، ولی

ما ایستاده ایم هنوز استکان به دست!

۱ ۲۶ خرداد ۹۵ ، ۱۶:۲۰
سپیدار

دربند آن مباش که نشنید یا شنید

◆•◆•◆•◆•◆

پ ن: سایه روشن های خط ، فوق العاده ست :)

۰ ۲۴ خرداد ۹۵ ، ۱۲:۴۲
سپیدار

پ ن: این شعر حضرت مولانا رو همایون شجریان خونده ، شنیدنی!

پنهان چو دل-آلبوم ناشکیبا

۰ ۲۲ خرداد ۹۵ ، ۱۱:۱۳
سپیدار

نیایش حضرت سیدالساجدینعلیه السلام هنگامی که اندوهگین می‌شد:

-----------------------------------------------------------------

ای معبود من، جز پروردگار کسی پرورده‌ی خود را پناه ندهد، و پیروز است که انسان شکست خورده را امان تواند داد، و تنها جوینده است که می‌تواند از گریخته دستگیری کند.

*****

خدایا، اگر تو روی بزرگوار خود را از من بگردانی، یا فضل بسیارت را از من دریغ فرمایی، یا روزی‌ات را از من بازداری، و یا رشته‌ی پیوند خود را از من بگسلی، باز هم برای رسیدن به هر یک از آرزوهایم راهی جز تو نمی‌یابم، و به آنچه نزد توست، جز به یاری تو رسیدن نتوانم، که من بنده‌ی تو هستم و در اختیارت، و موی پیشانی‌ام چون زمامِ من در دست توست.

*****

ای معبود من، شب را به روز می‌آورم و روز را به شب می‌رسانم در حالی که بنده‌ی زبون تو هستم، و جز به یاری تو سود و زیانی به خود نتوانم رساند، و با این سخن علیه نَفْسِ خود گواهی می‌دهم و به بیچارگی‌ام اعتراف می‌کنم. پس آنچه را به من وعده فرموده‌ای، برآورده ساز،و هر چه را به من عطا کرده‌ای به کمال رسان، که من بنده‌ی تهی‌دستِ زارِ ناتوانِ رنجورِ بی‌سر و پایِ خوارِ فقیرِ ترسانِ پناهنده‌ی تواَم.

*****

خدایا، بر محمد و خاندانش درود فرست و چنان مکن که در برابر آنچه به من عطا کرده‌ای، به یادت نباشم، و در برابر آنچه به من بخشیده‌ای، از احسانت غفلت ورزم، و از اجابت دعایم، اگر چه تأخیر افتد، ناامید شوم؛ در هر حال که باشم، در خوشی یا ناخوشی، در سختی یا آسایش، در عافیت یا بلا، در توانگری یا تنگ دستی، در بینوایی یا بی‌نیازی.

*****

خدایا، بر محمد و خاندانش درود فرست و توفیقم ده که در همه حال از تو به نیکی سخن گویم و به ستایشت کمر بندم و سپاسگزار تو باشم، تا به آنچه از دنیا به من عطا کرده‌ای دلخوش نگردم، و برای آنچه از من دریغ داشته‌ای، اندوهگین نشوم. قلبم را جامه‌ی تقوا بپوشان و تنم را به کاری که بر من می‌پسندی بگمار، و مرا در برابر آنچه به من روی آورَد، به فرمانبرداری خود مشغول بدار، تا آنچه را تو دشمن می‌داری، دوست نپندارم، و آنچه را مایه‌ی خشنودی توست، دشمن ندارم.

بخش هایی از دعای بیست و یکم صحیفه ی سجادیه

◇◆◇◆◇◆◇◆◇◆◇◆◇

پ ن: میگن تو بیش از 90 سال گذشته امسال طولانی ترین روزهای روزه داری رو داریم میگذرونیم . با اینکه امسال بهار خوبی داشتیم ولی با این حال بعضی روزها خیییییلی گرم میشه! برای امثال من که تو خونه می مونیم و کار سنگین انجام نمیدیم ، تو فضای باز و ظل آفتاب نیستیم ، باز هم تحمل نزدیک 17 ساعت روزه داری سخته! 

در برابر روزه داری کسانی که تو گرما و فضای باز و با کار سنگین روزه میگیرن ، روزه ی ما کله گنجشکی هم محسوب نمیشه! خدا بهشون صبر بده! 

وقتی بی تابی می کنن و اظهار تشنگی و گرسنگی واقعا حتی نمیدونم چطوری باهاشون ابراز همدردی کنم ! آخه من چه میدونم روزه گرفتن تو شرایط اونها یعنی چی؟... به خاطر این ها هم که شده آرزو می کنم زودتر ماه رمضون تموم بشه !

۲ ۲۲ خرداد ۹۵ ، ۱۱:۰۹
سپیدار

درسته !شاید حرفهام ، تصمیمهام ، کارهام  و خواسته هام بی منطق باشن! ولی مگه تو دنیا همه چی منطق داره یا باید داشته باشه؟!

۰ ۲۱ خرداد ۹۵ ، ۱۴:۵۸
سپیدار

" این خاک، این مردم و این دنیا خیلی باید به شما افتخار کند ."

*****

26 خرداد پارسال بود که رفتیم تشییع 175 شهید غواص دست بسته مون. چند روز بعدش هم رفتیم استقبال از 2 تا شهید گمنامی که قرار بود تو بوستان نزدیک خونه مون به خاک سپرده بشن. دو شهید گمنامی که یکی شون از همون غواص ها بود!

...

تو نمایشگاه کتاب چشمم به کتابی افتاد که قبل از همه چیز ، عنوان کتاب و طرح و رنگ جلدش جذبم کرد !

http://qavaslar.ir/images/books/hamid-hesamqavaslar.ir.jpg

غواص ها بوی نعنا می دهند - حمید حسام - نشر صریر

*****

دو روز پیش کتاب رو برداشتم تا بخونم! کتاب کم حجمی که متن کتاب به جز عکسهاش حول و حوش 70 صفحه است . قصه ی رشادت 72 غواص لشکر انصارالحسین علیه السلام عملیات کربلای 4 تو منطقه ی اروند که از زبان معاون همون گردان غواصی - که تو همون عملیات هم اسیر شده بود- روایت میشه.

وقتی که کتاب رو می خوندم یا وقتی به عکس و اسم شهدایی که تو این کتاب اومده نگاه می کردم، فکر می کردم یعنی ممکنه شهید محل ما یکی از اینها باشه؟ ...یعنی کدومشون؟ ...

کتاب قشنگیه ! کوتاه و مختصر . داستانواره ای که به صورت فشرده و خیلی کوتاه آدم رو میبره به دل اروند و عملیات کربلای چهار و چند پرده ی کوچک از اون کربلا و حماسه اش رو بهش نشون میده . خیلی خوبه مخصوصا برا کسانی که حال و حوصله ی خوندن کتاب حجیم "لشگر خوبان" رو ندارن !

متن پشت جلد کتاب:

خودم را غلتاندم روی سیم خاردارها و خورشیدی‌ها و درد را تحمل کردم و فقط دعا می‌کردم لباس غواصی‌ام زیاد پاره نشود و آن آرپی‌جی زن عراقی بیاید لب سنگر و در تیررس من. که آمد.

کلاش را گرفتم طرفش و شلیک کردم و چند جای بدنم گر گرفت و سوخت و سنگین شدم و با صورت افتادم روی باتلاق.

آمدم دست راستم را ستون تنم کنم و بلند شوم که یک نارنجک آمد افتاد کنار زانوی چپم، توی گِل. فقط توانستم صورتم را برگردانم و انفجار را بشنوم و آن گر گرفتگی باز بیاید...

آسمان و زمین و خط سرخ تیرها و آتش دور سرم می‌چرخیدند و من به خودم می‌گفتم چیزی نیست و صلوات می‌فرستادم و بو می‌کشیدم، تا باز بوی نعنا بیاید...

یه تصویر انتهای کتاب هست که خیلی عجیب و تأمل برانگیزه! " شفاعت نامه" و " خون نامه" !که هر دو با خون امضا شدن!

خون نامه خوب خونده نمیشه ولی شفاعت نامه واضح و خواناست . نکته ی مهمی توی این شفاعت نامه هست :

 ما امضا کنندگان ذیل در حضور خداوند تبارک و تعالی و انبیاء و اولیاء و ملائکه الله و شهداء با یکدیگر عهد و پیمان می بندیم هرگاه که فیض عظمای شهادت نصیب هر کدام از ما گردید و خداوند متعال اذن شفاعت داد شفاعت دیگر یاران و امضاکنندگان ذیل "منوط به پذیرفتن رسالت خون ما بعد از ما" را نمائیم .

بخشی از کتاب :

۰ ۲۰ خرداد ۹۵ ، ۱۰:۰۴
سپیدار