سپید مشق

دل آدمی بزرگتر از این زندگیست ، و این راز تنهایی اوست

سپید مشق

دل آدمی بزرگتر از این زندگیست ، و این راز تنهایی اوست

سپید مشق

اینستاگرام »»» سپیدمشق 3pidmashgh
ایتا ٠۹۲۱۶۹۹۵۸۶۹

چون قناری به قفس؟ یا چو پرستو به سفر؟
هیچ یک ! من چو کبوتر؛ نه رهایم ، نه اسیر !
◆•◆•◆•◆
گویند رفیقانم کز عشق بپرهیزم
از عشق بپرهیزم ، پس با چه درآمیزم؟
◆•◆•◆•◆
گره خورده نگاهم
به در خانه که شاید
تو بیایی ز در و
گره گشایی ز دلم...

بایگانی

۱۳ مطلب در خرداد ۱۳۹۳ ثبت شده است

داور سرمونو برید!

حیف شد !

آخه دقیقه ی 91 وقت گل زدن بود ، مسی؟!!!!

۰ ۳۱ خرداد ۹۳ ، ۲۲:۳۸
سپیدار

ای مانده در حجاب ستبر ، آفتاب من

افسرده اند آینه های مذاب من

ای آذرخش واقعه دیگر شتاب کن

بشکاف ابرهای حجیم حجاب من

باران! بگیر حافظه ام را ، سپید کن

انبوه سطرهای سیاه کتاب من

طوفان ! بیا و خاطره های مرا ببر

خالی کن از جنازه ی تصویر ، قاب من

ای هرچه هرچه هرچه تو، من هیچ هیچ هیچ

از شرم ، آب می شود آخر سراب من

من خواب دیده ام که مرا خواب دیده ای

تعبیر کن به لحظه توحید ، خواب من

سرشارم از هوای نبودن ، خطور کن

دریا ، خطور کن به خیال حباب من


قربان ولیئى ، ترنم داوودی سکوت ، کتاب نیستان

 

۰ ۳۱ خرداد ۹۳ ، ۰۱:۰۵
سپیدار

اسم کتاب "چت مقدس " رو شنیده بودم ، کنجکاو شدم و خریدمش! کتابی که مهر "مجموعه داستان فتنه" روش خورده ، به کوشش رحیم مخدومی

کتاب200 صفحه ای شامل 24 داستان کوتاه . از این 24 داستان 15 تاش به نظر من خیلی خیلی بد و افتضاحند! خیلی آبکی و نچسب! یه کلام : مزخرف!

از 9 تای باقی مونده 4 تا قابل قبول ، 4 تا خوب و تنها یکی خیلی خوبه ! یکی ای که اگه نبود من این کتاب رو میگذاشتم تو سبد کاغذهای باطله!

اما اون یکی : داستان کوتاه "جارو فروش " به قلم "سلمان کدیور"

جارو فروش حرفهای یه بساز و بفروش امروز و رزمنده ی دیروزه که توی دل و ذهن خودش ، خطاب به مشتری بدهکار امروز و فرمانده ی دیروزش میگه. زاویه ی نگاه ، شیوه ی بیان و قوام کلی داستان یه سر و گردن که نه یه تمام قد از بقیه بالاتره !

پ ن 1: اگه به من بود اسم کتاب رو میذاشتم "جارو فروش"

پ ن2: چهار تا داستان خوب هم از نظر من : گزارش یک قتل ، من آدم کشتم ، ریه های سوخته و داستان فتنه

پ ن3: سلمان کدیور همون "سلیم " یا "پسرک چوپان" است که با شعرهاش می شناسمش 

پ ن4: حدیثی از امیر ملک سخن علیه السلام به شیشه ی کتابخونه م چسبوندم با این مضمون:

کسی که از کتاب آرامش می گیرد ، هیچ چیز آرامش او را به هم نمیزند

-این روزها خودم رو بستم به کتاب

۰ ۲۸ خرداد ۹۳ ، ۱۹:۲۰
سپیدار

در حالی که مسیحیان به تصاویر واقعی از خدا و قدیسان علاقه داشتند ، مسلمانان بر روی خطاطی و طرح های هندسی برای ارائه زیبایی جهان پروردگار تمرکز کزده بودند . مسلمانان اعتقاد داشتند فقط خداست که خالق موجودات است ، و از این رو انسان در خلق تصاویر موجودات هیچ جایگاهی ندارد -نه تصویری از خدا ، نه از انسان ، و نه حتی از حیوانات .

لنگدان به یاد مدتی قبل افتاد که می کوشید این مفهوم را برای دانشجویانش شرح دهد : " اگر میکل آنژ مسلمان بود ، هیچ گاه چهره ای از خدا را در سقف نمازخانه ی سیستین نمی کشید ؛ بلکه نام خدا را خطاطی می کرد . در اسلام ، کشیدن تصویر خدا نوعی کفرگویی تلقی می شود ."

 

 

 

لنگدان در ادامه به دلیل این موضوع پرداخته بود :"مسیحیت و اسلام، هر دو معناگرا هستند ، به این معنی که بر روی کلمه تمرکز دارند . در مسیحیت ، اعتقاد دارند که کلمه به جسم تبدیل شد ، همان طور که در انجیل یوحنا آمده است :"و کلمه جسم ساخت و او در میان ما قرار گرفت." بنابراین پذیرفت که می توان کلمه را در قالب انسان نشان داد .

 

 

 

 

اما در اسلام ، اعتقاد دارند که کلمه به جسم تبدیل نشد ، و از این رو کلمه باید در قالب کلمه بیان شود . . . در بیشتر حالت ها ، اسم شخصیت های مقدس اسلام را در قالب خطاطی نشان می دهند." 

 

از کتاب دوزخ اثر دن براون

۰ ۲۶ خرداد ۹۳ ، ۱۴:۰۷
سپیدار

کجای کمدی الهی دانته کمدی است؟!!

کمدی الهی گزارش زنده و بی پرده ای از سفر خیالی نویسنده (دانته آلیگیری)به دوزخ ، عبور از دوزخ ، فرودی غایی در بهشت و ملاقات با خدا . طبق معیارهای امروزی ، کمدی الهی چیزی ندارد که جنبه کمدی به آن ببخشد . این اثر را به دلیل دیگری کمدی نامیده اند .در قرن چهاردهم ، ادبیات ایتالیا ، طبق مقتضیات زمان ، به دو مقوله تقسیم می شد :

تراژدی ، که ادبیات عالی را ارائه می داد و به زبان ایتالیایی رسمی نوشته می شد ؛ و

کمدی ، که ادبیات عوامانه را ارائه می داد و به زبان محلی و برای عامه ی مردم به تحریر در می آمد.


 

  کتاب "دوزخ " اثر دن براون نشر افراز

۰ ۲۶ خرداد ۹۳ ، ۱۴:۰۶
سپیدار

جملاتی از "دوزخ " دن براون

* تاریک ترین مکان جهنم جایگاه کسانی است که در بحران اخلاقی ، بی طرفی از خود نشان می دهند .

* لحظه ای در تارخ فرا می رسد که نادانی دیگر گناهی بخشودنی نخواهد بود . . . لحطه ای که فقط دانایی قدرت بخشایش دارد.

* طمع گناهی بین المللی بود.

 

 

*انسان وقتی با نا امیدی مواجه شود . . . در حد حیوان تنزل می کند .

۰ ۲۶ خرداد ۹۳ ، ۱۴:۰۵
سپیدار

"دن براون" نویسنده ای که از خوندن کتابهاش لذت میبرم.

تو هر کتاب ، "رابرت لنگدان" شخصیت اصلی کتابهای براون است - استاد تاریخ هنر و نماد شناسی دانشگاه هاروارد - یه معمای پیچیده رو با پیدا کردن مفهوم نمادها حل می کنه .

دن براون تو قصه هاش با دستمایه قرار دادن یه اثر هنری یا ادبی ، خواننده رو به دنیای نمادهای باستانی میبره و در بستر یه ماجرای هیجان انگیز خواننده رو برای پیدا کردن مفهوم و ارتباط نمادها به شهرها و موزه های مشهور اروپا می کشونه و مشت تابلوها ، مجسمه ها و آثار هنری ادبی باستانی رو براش باز می کنه!

البته برای من به شخصه قسمت هنری و تاریخی قصه و همینطور نمادها و ارتباط اونا باهم از اصل قصه جذابتره!

اولین بار دن براون رو با "رمز داوینچی" شناختم . داستان فوق العاده ای که کتاب الکترونیکی اون رو تو گوشی تلفن همراه خوندم! اینقدر از خوندنش لذت بردم که شدم مشتری ثابت کتابهای دن براون! بعدها "نماد گمشده " و "شیاطین و فرشتگان" و "تزویر" و در آخر "دوزخ"!

" دوزخ" کتاب حجیمیه با بیش از 600 صفحه! اینقدر داستانش پرکشش و جذاب بود که 2 روزه تمومش کردم!

"دوزخ" با دستمایه قرار دادن کمدی الهی دانته و با الهام از بخش دوزخ اون خواننده رو به فلورانس و ونیز ایتالیا می بره!

پ ن 1:نکته ای که بعد از خوندن رمز داوینچی و نماد گمشده به ذهنم رسیده اینه که دن براون یا فراماسونره یا طرفدار اونا یا ...هر دو!

پ ن 2: من که نسبت به کتابهام خیلی حساسم و برام مهمه که کتابهام تمیز و سالم بمونن!"دوزخ" اولین کتابی بود که در حین خوندن عین جگر زلیخا!!! ورق ورق شد، طوری که دو سوم ابتدایی که ورق ورق و تکه تکه شده بود رو بعد خوندن کنار گذاشتم و یک سوم آخر کتاب به تنهایی دست گرفتم! از بس که صحافی و شیرازه بندیش بد بود! 

بعدا نوشت: نسخه الکترونیکی "تزویر" رو خیلی وقت پیش خونده بودم . البته با اسم "نقطه ی فریب" . یه رمان علمی خووووووب درباره ناسا ، سنگهای آسمانی و فسیل و حیات در کرات دیگه و دروغ و سیاست و خیلی چیزهای دیگه ! که البته برخلاف بقیه ی کتابهای دن براون ، خبری از رابرت لانگدان توش نیست ! بعدها که کتاب تزویر رو خریدم ، دیدم همون نقطه ی فریبه! دست نخورده گذاشتمش تو کتابخونه م تا همین چند روز پیش که رفتم سراغش ! . . . و دوباره خوندم و لذت بردم

۰ ۲۶ خرداد ۹۳ ، ۱۴:۰۴
سپیدار

مأمور کتابی نوشته علی مؤذنی از سری متون فاخر کتاب نیستان

الهام فرشته ای که در جان هنرمندان میدمد تا اثر هنری آفریده شود برای ایلیا نوایی نویسنده ، به صورت زنی مجسم میشود برای نوشته شدن داستانهای انبیا اولوالعزم !

البته من داستان "مأمور" رو تا جایی که الهام برای ایلیا مجسم میشه رو بیشتر دوست دارم بعدش به نظرم کمی لوس و سبک میشه!

جملاتی از کتاب:

قول یک تعهد دو طرفه است که اگر یکی به آن عمل نکند ، دیگریدر می ماند . اگر درمانده نشود ، سرگردان می شود .

* عجله سلاحی است در دست شیطان که آن را به جان آدمیزاد می اندازد تا تحقیرش را به چشم ببیند .

*همه ما در عالم ذر مأموریت دنیایی مان را خودمان انتخاب کرده ایم و جایگاه ما در آخرت بر اساس نتیجه ی همین مأموریت است که آیا درست انجامش داده ایم یا نه؟ آیا در انجامش سهل انگاری کرده ایم یا نه ، برایش ایثار کرده ایم؟

*تا حالا فکر می کردم ابلیس فقط قرار بوده در مقابل حضرت آدم سجده کند ، اما حالا می فهمم که این قضیه استمرار دارد و ابلیس باید در مقابل هر یک از ما سجده کند . اما نه تنها این کار را نمی کند ، بلکه همه توانش را به کار می گیرد تا گرده ی ما را به خاک بکشد.

* در واقع میوه ی ممنوع عاملی بوده برای اثبات این که آدم و حوا برخوردار از قدرت اختیارند.

*باید بنای زندگی را بر اساس ایمان گذاشت نه بر اساس ادراک . مگر عقل و ادراک ما چه حجمی از دانش این دنیا را می توانند به خود بپذیرند یا مگر چه قدر تحلیل روابط پیچیده ی این دنیا در ما وجود دارد؟ موسای عقل هم که باشیم ، به خضر که می رسیم ، باید تابع باشیم . خصر را هم دیدیم که چه طور خط بطلان کشید روی روابط ظاهری این دنیا . پس راه درست همان است که تو گفته ای ، هما جان : دل سپردن به ایمان!

* لزوما گرانترین جنس بهترین جنس نیست، اما آدم به جنسی که بابتش بیشتر پول می دهد ، بیشتر اعتماد می کند تا به جنس ارزان .

* ایلیا پرسید :می دانست آتش گلستان می شود ؟ الهام گفت : به یقین نمی دانست ، اما به خداوند کریم اعتماد داشت ، آن قدر که ذره ای از هرم آن آتش افروخته هراس به دل او راه نداد .   

۰ ۲۶ خرداد ۹۳ ، ۱۴:۰۳
سپیدار

چند خط از صفحه ی اول فصل اول کتاب "مأمور" علی مؤذنی:

اما خواننده ی عزیز ، بدان و آگاه باش که در نوشتن خاصیتی هست که در گفتن نیست . وقتی قلم به دست می گیری -چه نویسنده باشی چه نباشی - قلم خواصی دارد که آن خواص را به تو - چه بخواهی چه نخواهی - منتقل می کند . برای این که قلم صاحب دارد و مثل هر چیز دیگر این دنیا حساب دارد . برای همین است که نویسنده ها وقتی می نویسند ، یک جور آدمند و وقتی نمی نویسند و مثل ما اسیر زندگی روزمره اند ، یک جور دیگر . و معمولا از سطح توقع ما پایین تر ، چرا که وقت نوشتن از خود دورند و به صاحب قلم نزدیک .

۰ ۲۳ خرداد ۹۳ ، ۲۰:۵۵
سپیدار

دیروز جلوی کتابخونه م ایستادم و کتابهایی رو که از نمایشگاه کتاب امسال خریدم تماشاکردم. موندم کدوم کتاب رو بردارم برای خوندن ؟! شعر؟ رمان؟ ایرانی ؟ خارجی؟ جدی؟ طنز؟ اجتماعی؟ سیاسی؟ مذهبی؟ تاریخی؟ آموزشی؟ خاطرات؟ زندگینامه؟ ...

 چشمم خورد به کتاب کم حجم (152 صفحه) "ملاقات در شب آفتابی" کتابی از آقای علی مؤذنی که انتشارات قدیانی زحمت نشرش رو کشیده  و من چاپ نهم این کتاب رو از نمایشگاه امسال خریدم . نویسنده ای که قبلا کتاب خوب "خوش نشین"(انتشارات عصر داستان) 

و کتاب "مأمور" از سری رمان فاخر کتاب نیستان ، رو ازش خونده بودم.

 

رفتم کتاب مامور رو آوردم تا ببینم در انتهای کتاب درباره اش چی نوشتم .

 

 

 

 

 

 

" مامور " داستانیه با موضوعی جدید و غیر تکراری! گفتم چند صفحه ای ازش رو بخونم تا یادم بیاد قصه ای رو که "شیرین و لذت بخش" توصیفش کرده بودم و عنوان "متون فاخر " رو "برازنده "ی این سری کتابها! اما داستان اصلی یادم نیومد! 30 صفحه ای خوندم و از بس برام جالب شیرین بود که گویی اولین باره این کتاب رو می خونم! و یادم رفت برای چی برداشتمش!کتاب رو بستم تا بعد از نوشتن این پست دوباره باید بخونمش !

 

 

 

 

 

 

از روی کتاب خوش خوان "خوش نشین" فیلمی هم ساخته شد که به نظرم اصلا خوب نشده و تغییراتی که در داستان ، بخصوص تو پایان اون داده بودند زیبایی و جدابیت اصل داستان رو نداره! شخصیت "عالیه خانوم" هم که اینقدر تو کتاب دوست داشتنیه و آرزو کردم کاش تعدادشون تو خانواده ها و جامعه زیاد باشه و زیادتر بشه ، تو فیلم چندان چنگی به دل نمیزنه!

 

 

 

 

 

 

 

"ملاقات در شب آفتابی" هم مثل "خوش نشین " داستانی واقعی است( بهتره بگم نویسنده اینطور وانمود می کنه!)

 

آغاز کتابهای آقای مؤذنی رو خیلی دوست دارم درست مثل یه قصه گوی قهار که میدونه چه طوری شنونده رو مشتاق شنیدن کنه ، شروع می کنه و اینطور وانمود می کنه که داره یه قصه ی واقعی رو که خودش شاهد و بازیگرش بوده ، تعریف می کنه! مخصوصا تو کتاب مامور و ملاقات در شب آفتابی ، نویسنده ، خواننده رو مورد خطاب قرار میده که به شخصه این حالت رو دوست میدارم!

 

 

 

 

 

 

موضوع کتاب "ملاقات در شب آفتابی" هم در صورتی که بخواهیم یه خطی تعریفش کنیم شاید خیلی ساده و تکراری به نظر برسه ، ولی زاویه ی روایت و پرداخت و تعلیق های عالی ، از موضوع تقریبا تکراری ، داستانی بدیع و جذاب به وجود آورده  !

 

 

برای اینکه نمیخوام موضوع داستان رو لو بدم - چون اونوقت برای کسی که کتاب رو نخونده و اتفاقی این مطلب من رو میخونه، تعلیق شیرین قصه نابود میشه! - فقط میگم که کتاب از زاویه ی دید یه دفتردار ساده ی مدرسه روایت میشه که برای کمک به معیشت خانواده اش کار دومی شروع میکنه .کارش چیه ؟ پیاده کردن و بعد بازنویسی نوار مصاحبه هایی که با جانبازان صورت گرفته! و اتفاق جالبی که در طی این کار می افته قصه ی اصلی داستانه!

 

 

 

 

 

 

 

کتاب "ملاقات در شب آفتابی" از اون کتابهاست که پیشنهاد خوندنش رو به دوستان و کتاب دوستان می کنم و احتمالا بدم چند نفر هم بخونندش!

 

 

 

 

 

 

 

پ ن1 : یادم باشه پیگیری کنم ببینم کتابهایی که دست دوستان و آشنایان دارم کی به خونه برمیگردند! کتابهایی که یادم رفته کی و کی (چه کسی و چه وقت!) برده! از جمله ی این کتابهای دور از وطن : نامیرا ، داستان سیستان ، من مادر مصطفی هستم ، بادبادک باز ، هزار خورشید تابان ، کشتی پهلو گرفته(شکسته!) 7-8 تا کتاب کوچیک تربیتی که یک سالی میشه دست خانواده و دوستان داره دست به دست میشه! ) شاید کتابهای دیگه ای هم باشند که من فراموششون کردم!

 

 

 

 

 

 

پ ن2: خب برم دوباره کتاب "مأمور" رو بخونم!

 

 

 

 

 

 

 

پ ن3: این مطلب رو حدود ساعت سه و نیم عصر (ظهر؟) نوشتم ولی به علت اینکه اینترنت وصال نداد ! الان تو وب گذاشتمش!

۰ ۲۳ خرداد ۹۳ ، ۲۰:۵۴
سپیدار