سپید مشق

دل آدمی بزرگتر از این زندگیست ، و این راز تنهایی اوست

سپید مشق

دل آدمی بزرگتر از این زندگیست ، و این راز تنهایی اوست

سپید مشق

اینستاگرام »»» سپیدمشق 3pidmashgh
ایتا ٠۹۲۱۶۹۹۵۸۶۹

چون قناری به قفس؟ یا چو پرستو به سفر؟
هیچ یک ! من چو کبوتر؛ نه رهایم ، نه اسیر !
◆•◆•◆•◆
گویند رفیقانم کز عشق بپرهیزم
از عشق بپرهیزم ، پس با چه درآمیزم؟
◆•◆•◆•◆
گره خورده نگاهم
به در خانه که شاید
تو بیایی ز در و
گره گشایی ز دلم...

بایگانی

۲۹ مطلب در خرداد ۱۳۹۶ ثبت شده است

آقای ژوزه ! هرگز تنهایی همراه خوبی برای انسان نیست . تمام غم های بزرگ وسوسه های بزرگ و اشتباه های بزرگ همیشه در نتیجه ی تنهایی انسان در زندگی و نداشتن دوستی است که هنگام مواجهه با مشکلاتی که فراتر از مشکلات روزمره ی ما هستند ، ما را راهنمایی کند.

***

قبلا رمان معرکه ی "کوری" اثر ژوزه ساراماگو رو خونده بودم . تو نمایشگاه کتاب دیدم 3 کتاب از این نویسنده رو با هم یه مجموعه کردن . کوری ، بینایی و همه ی نام ها .

دوست داشتم بینایی رو هم بخونم . اما کوری هم چشمم رو گرفته بود که دوباره بخونمش . پس چون کتاب کوری رو نداشتم خواستم فقط کوری و بینایی رو بگیرم ولی دیدم خریدن مجموعه ی 3 کتاب که تخفیف خورده بود فرق چندانی با قیمت دوتا کتاب نداره . این شد که مجموعه رو برداشتم .

کتاب من با ترجمه ی "رضا فاطمی "نشر به سخن هست . نمیدونم در مقایسه با ترجمه های دیگه تو چه رده ای قرار داره (تجربه ثابت کرده کتابها از مترجمی به مترجم دیگه اونقدر متفاوتند که گاه اصلا دو تا کتابِ متفاوتِ مشابه می شوند .)

همه‌ی نام‌ها

همه ی نام ها، قصه ی ژوزه کارمند و منشی معمولی اداره ی مرکزی ثبت تولدها ، ازدواج ها و فوت هاست . مردی میان سال و مجرد که تو تنها خونه ی چسبیده به اداره ی ثبت به تنهایی زندگی می کنه .

جالبه که قبلا از خونه ی تمام کارمندها دری اضافی و مخفی به اداره بود که کارمندها بدون گذشتن از شهر و اتلاف وقت از اون در به سر کارشون برن .اینطوری نمی تونستن بهونه ی ترافیک رو بیارن برای دیر رسیدن !!

یا اگه کارمندی ادعای بیماری می کرد ، بازرسهایی به خونه اش می فرستادن تا صحت و سقم این ادعا مشخص بشه !!!(واقعا چه فکر بکری!!! چه شغل هیجان انگیزی!)

همه ی خونه ها تو طرح توسعه ی اجباری ساختمان ثبت از بین رفته(بالاخره مدام تولد و مرگ اتفاق می افته) و فقط خونه ی ژوزه می مونه با همون در مخفی که برای یکسان بودن شرایط برای همه، بسته می مونه .

موضوع جالب درباره ی این اداره اینه که به خاطر وسعت زیاد و پیچ در پیچ و تاریک بودن بخش بایگانی (به خصوص در بخش مردگان) هر کس می خواست وارد بخش بایگانی بشه باید یه سر طنابی رو به پاش می بست  که سرِ دیگه اش به میز رئیس وصل بود و اینطوری وارد بایگانی می شد تا گم نشه ! انگار بخش مردگان می تونست هر کسی رو که بدون برنامه و نقشه واردش بشه ببلعه !

ژوزه هم که تنهاست و تنهایی دلبستگی ها و سرگرمی های خودش رو می طلبه . سرگرمی این کارمند جزء هم بی ارتباط با کارش نیست . اون کلکسیونی از اتفاقات زندگی 100 چهره ی مشهور و 40 چهره ی نیمه مشهور رو جمع می کنه .(شاید برای اینکه خودش یه آدم کاملا معمولیه!) ژوزه مطالب مورد نیازش رو از روزنامه ها و مجلات جدا می کنه اما یه روز به این نتیجه میرسه که مدارک مهمی تو اداره ی ثبت درباره ی همه ی اون افراد وجود داره ، مطالبی که بر خلاف مطالب روزنامه ها غیرقابل خدشه اند .

اینطوری میشه که زندگی شبانه ی ژوزه شروع میشه . رفتن از در مخفی به اداره . گشتن میون کاغذها و اسناد و گرد و خاک و تارعنکبوت و بید و تاریکی .

قصه ی اصلی از جایی شروع میشه که ژوزه همراه کارتهای مربوط به افراد مشهور ، به اشتباه کارت مربوط به یه خانم 36 ساله ی عادی رو هم بر می داره و همین اشتباه ژوزه رو می کشونه به طرف پیدا کردن اون زن و البته انجام کارهایی بر خلاف مقررات رسمی و خشک اداره ی ثبت ! (تنهایی از این جور مرض ها و دردسرها هم داره دیگه!)

ژوزه با اون زندگی یکنواخت و کسل کننده اش مجبور میشه نامه ی رئیسش رو جعل کنه ، دزدانه وارد مدرسه ای بشه ، در قبرستانی شب رو به روز برسونه و ...

***

۰ ۲۲ خرداد ۹۶ ، ۱۵:۵۲
سپیدار

اندازه یک حبّه قند است

گاهی می افتد توی فنجانِ دلِ ما

حل می شود آرام آرام

بی آنکه اصلا ً ما بفهمیم

و روحمان سر می کشد آن را

آن چای شیرین را

شیطان زهرآگین ِدیرین را

آن وقت او

 

خون می شود در خانه تن

می چرخد و می گردد و می ماند آنجا

او می شود من

...

...

...

 عرفان نظرآهاری


◆•◆•◆•◆

پ ن: مسخ ! ... به همین راحتی ... 

گاهی می افتد توی فنجان دل ما ... 

همون "گاهی" که آینه هم من رو به جا نمیاره ....

اما ...

دلگرمی من ز دیدن توست

این آینه رو بر آفتاب است 

...

۱ ۲۱ خرداد ۹۶ ، ۲۲:۳۵
سپیدار

تو شبکه های مجازی خیلی دیدم که یه تصویر رؤیایی از یه گوشه ی دنیا گذاشتن با افرادی که تو این بهشت زمینی غرق نعمتند.. و جمله ای تکراری زیر این تصاویر که: آخه من بهشت رو چطوری برا اینها توصیف کنم که ایمان بیارن و به راه راست هدایت بشن ...

***

 تنها چیزی که اونوقت بهش فکر می کنم ، تنها کسی که تصویرش میاد جلوی چشمم ،ادواردو آنیلی هست ! ثروتمندترین شیعه ی تاریخ جهان! شهید ادواردو آنیلی!

اونوقت جواب اون سؤال رو اینجور به خودم میدم:

همونطور که به ادواردو گفتن و اون از کارخونه ی مازاراتی و فراری و فیات و باشگاه یوونتوس و کلی چیزهای افسانه ای و باورنکردنی دیگه گذشت...

 19 خرداد روز تولدش بود ...

***

Edoardo Agnelli

پ ن: حیف که خیلی نمی شناسیمش وگرنه شاید کمتر حسرت نداشته هامونو می خوردیم و کمتر دلمون هوایی می شد ...

شاید اگه میشناختیم با فکر مازاراتی و لامبورگینی و پورشه راهمون رو گم نمی کردیم و با داشتن یکی از این ماشین ها و امثالهم خودمون رو بی نیاز از بندگی خدای بی نیاز نمی دونستیم . ماشین هایی که ادواردو مالک کل کارخونه اش بود ...

مستند ادواردو

۰ ۲۰ خرداد ۹۶ ، ۱۳:۵۲
سپیدار

شاید نخرد ما را ، اما به همه گفتیم

ارباب کریم است و دست بخرش خوب است

***

شیرین ترین شب و روز ماه مبارک همین روز و شب نیمه ی ماهه ! ... 

۱ ۱۹ خرداد ۹۶ ، ۲۱:۳۸
سپیدار

 امروز دوازدهم ماه مبارک بود و تروریست ها شیرینی مهمانی خدا رو به کاممون تلخ کردن ! 

از صبح چشممون به تلویزیونه که خدایا داره چه اتفاقی می افته ؟ چند نفر از عزیزانمون رو ازمون گرفتن؟ چند خانوار روزه شون رو با اشک و خون افطار می کنند؟ ... خیلی سخته ... 

...

12 نفر شهید دو عملیات تروریستی امروز ! بعلاوه ی بالای هزار نفر شهید مدافع حرم تو این چند سال! بهای داشتن امنیتی  که قدرش رو نمیدونیم ! 

اتفاقهایی که امروز تو تهران افتاد، شاید برای من و امثال من جدید باشه ولی برای پدران ما آشناست . خیلی آشنا ... دهه ی شصت و 17 هزار شهید ترور ! تیراندازی ، انفجار ، سیانور ، شهید ... کلماتی که پدران و مادران ما باهاشون زندگی کردن... خدایا اون روزها رو دیگه برنگردون ...

...

اینکه چرا این اتفاق تو تهران افتاد و اشکال کار کجاست ! اینکه کجای این حلقه ی امن حفاظتی که ایران ما رو بغل کرده و ما هنوز بهش اعتماد داریم و به وجودش افتخار می کنیم دچار مشکل شده  ، روزهای بعد و توسط کارشناسا باید واکاوی و رفع مشکل بشه ان شاءالله اما ...

منافقین دهه ی شصت با داعشی های دهه ی نود ، هیچ فرقی باهم ندارند. هر دو شاخه های یه درختند و سرشون تو یه آخوره ... همه شون فرزندان یه پدرند : شیطان ! (البته یه فرق دارند: منافقین وحشی تر بوده و هستند! ) امیدوارم همون بلایی که سال 67 سر منافقین اومد دوباره سرشون و سر دوستان داعشی شون بیاد ...(احمق ها فکر می کنند اینجا هم عراق و سوریه است ! یه نفر قصه ی یکی از عملیاتهای دفاع مقدسمون رو براشون تعریف کنه تا خوابیدن یادشون بره! )

...

پ ن: خدا به سردار سلیمانی و مدافعین حرم، طول عمر با عزت بده (هرچند که امروز هم سردار و بچه های رزمنده اش عزیز و با عزت اند ) و ما رو قدردان وجود عزیزشون کنه . ان شاءالله

امروز بیشتر از هر روز براشون دعا می کنم ...

۰ ۱۷ خرداد ۹۶ ، ۱۶:۲۸
سپیدار

من و تو می دانیم
زندگی یک سفر است
زندگی جاده و راهی است به آن سوی خیال

***
صبح تلویزیون روشن بود اتفاقی یه بخش از برنامه ای رو تو شبکه نسیم دیدم . یه خانوم ایرانی جهانگرد که به تنهایی سفر می کرد آفریقا و آمریکا و آلاسکا و ...  و از اون جالبتر یه زوج که سال 90 پول رهن خونه شون رو گرفته و باهاش یه فولکس ون خریده بودن و اونو کرده بودن خونه شون ! یه خونه ی قشنگ و نقلی و رؤیاییــــــــــــــــــــــ ! حالا 5 سال بود که دو تایی با این خونه ی باحالشون ایران و چندتا کشور همسایه رو میگشتن

امکان همچین زندگی ای برای من وجود نداره ولی رؤیاش ... چرا!

حتی فکر کردن بهش هم قشنگهلبخند

http://linkzan.ir/wp-content/uploads/2013/01/il_fullxfull.195952634.jpg

این مصاحبه ی اون زوج هم خوندنیه ...(+)

۱ ۱۶ خرداد ۹۶ ، ۱۸:۲۷
سپیدار

سنجش کلاس اولی های سال آینده آغاز شده . نمیدونم چقدر دقیقند و چقدر میشه رو نتایج این سنجش ها حساب کرد ! اما ...

***

سال گذشته تو کلاس اولی های مدرسه مون 5 دانش آموز بودن که سنجش، اون ها رو به عنوان دانش آموزان مشکل دار از نظر یادگیری معرفی کرده بود و باید یه معلم کمکی می اومد مدرسه تا به این دانش آموزا کمک کنه!(بماند که تعداد واقعی شون 2 برابر بود!)

 3 نفر این 5 نفر تو کلاس من بودند !نیشخند و جالب اینکه یک نفر از این 3 نفر نه تنها مشکل یادگیری و ذهنی نداشت که جزو بچه های زرنگ کلاس هم بود!(نمیدونم جزو بنویسم یا جزء!)

عوضش یه دانش آموز دیگه که خیلی مشکل یادگیری داشت و داره ، پرونده اش می گفت که مشکلی نداره و میتونه تو کلاس اول بشینه !متفکر

اما سرنوشت 2 تای دیگه چی شد؟

یه روز تو همون روزهای اواخر پاییز و اوایل زمستون از معاون اجرایی مدرسه پرسیدم: پس این معلم کمکی چی شد؟ این بچه ها دیگه دارن خیلی عقب می افتند!

و جواب شنیدم : درست شد!

: درست شد؟ چی درست شد؟ معلم می فرستند؟

گفت : نه! پرونده شون اصلاح شد!

:یعنی چی؟

- هیچی دیگه تو سیستم مشکل بچه ها رو رفع کردند و الان اونها دانش آموزان عادی هستند و می تونند تو کلاس اول بنشینند!و طبعا دیگه نیازی به معلم کمکی هم نیست !

خسته نباشید !تشویق

راهی که عزیزان حلّال مشکلات انجام دادن اینه به نظرم : دانش آموزی که ضریب هوشیش مثلا 80 بوده یه 1 گذشتن اولش شده 180 ! تبریک میگم دانش آموز شما جزو تیزهوشان شد!هورا

به همین راحتی !

البته اگه فکر می کنید آموزش و پرورش از این شیوه ی نوین حل مسائل فقط برای رفع این موضوع کوچیک استفاده کرده سخت در اشتباهید ! این راه اصلا شاه کلید حل مشکلاته !شما خودت شاه کلید داشته باشی کاسه ی چه کنم دست می گیری ؟ معلومه که نع! آ.پ هم دقیقا مثل من و شما ! میگید چطور؟ بفرمایید:

1- چند سال پیش صدای معلمان ابتدایی دراومد که ساعت کاری ما فرقی با ساعت کاری راهنمایی و دبیرستان نداره، چرا باید حقوقمون کمتر باشه؟

راه حل: تو ابلاغ معلمان ابتدایی ساعت موظف از 28 ساعت به 24 ساعت تقلیل یافت و بدون اینکه کوچکترین تغییری در عالَم واقع اتفاق بیفته مشکل حل شد !تشویق

به همین راحتی!

2- هر عقل سلیمی میگه ورزش و تربیت بدنی برای بچه های کوچکتر که در سن رشد هستند و استخوانهاشون در حال شکل گیری ، از بچه های بزرگتر دبیرستانی واجب تره ! اما ...

آموزش و پرورش: میتونیم ساعت ورزش بچه های دبیرستانی رو 2 برابر کنیم اما پول نداریم معلم ورزش برای کلاس های اول و دوم و سوم استخدام کنیم ! ...پس چه کار کنیم؟ ... شاه کلید مژه!

24 ساعت تدریس موظف هفتگی معلمان دوره اول ابتدایی رو به جای اینکه بنویسیم 24 ساعت می نویسیم 22+2 ! یعنی چی؟ 22 ساعت تدریس همه چی 2 ساعت هم تربیت بدنی !تشویق

حالا یه نگاهی به ابلاغ دو سال گذشته ی من و همکارای دیگه ام بندازیم ببینیم این شاه کلید چه کارها که نکرده !

ابلاغ سال گذشته ام اینطوری بود: 22 ساعت همین مدرسه ای که توش بودم و 2 ساعت هم تربیت بدنی تو یه مدرسه ی دیگه که نمی دونم کجاست!نیشخند

درسته! در حالی که من تمام وقت و گاهی بیش از تمام وقت تو همین مدرسه در حال انجام وظیفه بودم، 2 ساعت هم تو یه مدرسه ی دیگه که تا حالا ندیده امش تربیت بدنی تدریس می کردم !

آخه چرا؟

برای اینکه طبق قانون معلم ورزش به دوره ی اول ابتدایی تعلق نمی گیره . خب چه کار کنیم ؟

کاری نداره روی کاغذ می نویسیم ایشون علاوه بر 22 ساعت این مدرسه ی اصلی، 2 ساعت هم تو یه مدرسه ی دیگه تربیت بدنی تدریس می کنند ! ولی نگران نباشید لازم نیست حتی یک ثانیه تو اون مدرسه حضور داشته باشه !

به همین راحتی !نیشخند

پ ن: یه چیز بی ربط هم اینکه شنیدم آموزش و پرورش به ازای هر دانش آموزسالانه 1000 تومان ! به مدارس میده !(همین الان از معاون مدرسه مون پرسیدم . میگه اون هم اگه بدن!)

(500 تا دانش آموز به عبارتی میشه ... 500 هزار تومان، ورشکست نشن مثل صندوق ذخیره صلوات!) و رِ به رِ هم تو رسانه ها اعلام می کنه گرفتن پول قدغنه!

خب آدم (نا)حسابی ! خودتون با ماهی 50 میلیون حقوقی که می گیرین نمی تونین خانواده تون رو اداره کنید و بچه های مظلومتون مجبورند دست به بیزینس و واردات و قاچاق و ... بزنند ،اونوقت مدیر با این پول چطور مدرسه رو اداره کنه؟متفکر

...

البته غصه نخورید شاه کلید، مشکل رو حل کرده ! مدیرا بعدا دست کسانی که دوست دارن داوطلبانه[!] به مدرسه کمک کنند رو رد نمی کنند !

اینکه مدیرا این پولهای اهدایی رو چطوری و کجا هزینه می کنند یا باید بکنند ، خودش یه کتابِ که تو یه موقعیت مناسب ان شاءالله درباره اش می نویسم تا با هم غصه شو بخوریمنیشخند

۱ ۱۶ خرداد ۹۶ ، ۱۵:۵۶
سپیدار

ما ز یاران چشم یاری داشتیم

خود غلط بود آنچه می پنداشتیم

 

تا درخت دوستی بر کی دهد

حالیا رفتیم و تخمی کاشتیم

گفت و گو آیین درویشی نبود

ور نه با تو ماجراها داشتیم

شیوه ی چشمت فریب جنگ داشت

ما غلط کردیم و صلح انگاشتیم

گلبن حسنت نه خود شد دلفروز

ما دم همت بر او بگماشتیم

نکته‌ها رفت و شکایت کس نکرد

جانب حرمت فرو نگذاشتیم

گفت خود دادی به ما دل حافظا

ما محصل بر کسی نگماشتیم

 

۱ ۱۵ خرداد ۹۶ ، ۱۲:۲۱
سپیدار

آن روز که مجلس و دولت خوی کاخ نشینی پیدا کند باید فاتحه کشور را بخوانید .

*

اگر ربا در بانک باشد ، ما نمی توانیم بگوییم که جمهوریمان جمهوری اسلامی است.

*

در اذهان ما فرو رفته که «منکرات» فقط همینهایى هستند که هر روز می ‏بینیم یا می ‏شنویم. مثلًا اگر در اتوبوس نشسته ‏ایم، موسیقى گرفتند... باید از آن نهى کرد. ولى به آن منکرات بزرگ توجه نداریم. آن مردمى را که دارند حیثیت اسلام را از بین می برند، حقوق ضعفا را پایمال می کنند و... باید نهى از منکر کرد.

*

باید همه توانشان را روى هم بگذارند براى اصلاح دانشگاه. خطر دانشگاه از خطر بمب خوشه ‏اى بالاتر است. چنانچه خطر حوزه‏ هاى علمیه هم از خطر دانشگاه بالاتر است.

*

به مجرد اینکه این آدم یک آدم خوبى است خیلى، اول وقت نمازش را میخواند و نماز شب مى‏خواند، این براى نمایندگی مجلس کفایت نمی‏کند. مجلس اشخاص سیاسى... اقتصاددان... مطلع بر اوضاع جهان لازم دارد.

*

از تمام دستگاههاى تبلیغاتى الآن، امروز نقش رادیو تلویزیون از همه دستگاهها بالاتر است. اگر این اصلاح بشود، یک کشور را مى‏ تواند اصلاح کند و اگر- خداى نخواسته- انحراف در این باشد، یک کشور را مى ‏تواند منحرف کند.

*

دولت جمهوری اسلامی باید تمام سعی خود را برای اداره هرچه بهتر مردم بنماید. ولی این بدان معنا نیست که آنها را از اهداف عظیم انقلاب که ایجاد حکومت جهانی اسلام است منصرف کند.

*

نباید ماها گمان کنیم که هرچه می گوییم و می کنیم کسى را حق اشکال نیست. اشکال، بلکه تخطئه، یک هدیه الهى است براى رشد انسانها.

*

آنقدر که اسلام از این مقدسین روحانی نما ضربه خورده است، از هیچ قشر دیگر نخورده است.

*

آنهایی هم که تصور می کنند سرمایه داران و مرفهان بی درد با نصیحت و پند و اندرز متنبه می شوند و به مبارزان راه آزادی پیوسته و یا به آنان کمک می کنند، آب در هاون می کوبند.

*

و قاضى اگر چنانچه - خداى نخواسته - نالایق باشد، ناصحیح باشد، این در اعراض و نفوس مردم سلطه پیدا بکند، معلوم است که چه خواهد شد. قوه قضائیه باید توجه بکند که سر و کارش با جان و مال مردم است و نوامیس مردم، سر و کار این با آنهاست ؛ و باید افراد صالح در آن جا باشند، سالم باشند و توجه بکنند که خطاى قاضى بزرگ است، عمدش مصیبت ‏بار است، خطایش هم بزرگ است.

*

http://nmedia.afs-cdn.ir/v1/image/MZA_Us7XyC_0-H4niO366HdhmHdVXs0I15pHeJsHvmIoCZ6xO4Gu6g/s/w535/

پ ن: قبلا سالی حداقل یه بار می رفتیم حرم امام ولی از وقتی که حرم تبدیل به قصر شده هنوز نرفتیم ...

حرم امام کوخ نشینان تبدیل شده به قصر امام کاخ نشینان ...

***

تا تو هستی و غزل هست دلم تنها نیست

 محرمی چون تو هنوزم به چنین دنیا نیست

از تو تا ما سخن عشق همان است که رفت

 که در این وصف زبان دگری گویا نیست

محمدعلی بهمنی

۱ ۱۴ خرداد ۹۶ ، ۱۴:۲۸
سپیدار

وقتی چندتا کتاب میخرم ، بزرگترین و پرحجم ترین کتاب رو که احتمالا خیلی هم مشتاق خوندنشم نگه میدارم بعد از همه میخونم .

گاهی بهترین قسمت غذا رو میگذارم برای آخر تا منِ به قول خیلی ها کم غذا ، به امید اون تکه هم که شده کمی بیشتر غذا بخورم .

تو گذشته ی دور هم که میخواستم نقاشی کنم ،قشنگترین بخش طرح رو که خیلی دوسش داشتم میگذاشتم برای آخر کار.

یه جورایی اون بخش به تعویق افتاده میشد امید و انرژی انجام دادن بقیه ی بخش ها...

***

چند بار اصرار کردند که برو پاسپورتت رو بگیر با هم بریم کربلا .

اما من پشت گوش انداختم .

اصرار کردند که میریم و دلت می سوزه ها ! ... می دونستم که دلم می سوزه . مثل دفعه های قبل که سوخت...

حتی رفتم پلیس 10+ و خیلی از مدارک گرفتن پاسپورت رو جور کردم ولی بعد پشیمون شدم و پوشه و برگه ها رو انداختم دور...

چند وقت پیش که دکتر یونس عزیز برام روضه خوند که زیارت امام حسین واجبه و اگه طرف بمیره و کربلا نرفته باشه شیعه حساب نمیشه و ... یه کم ته دلم لرزید از مرگ و نرسیدن ... ولی همچنان در بر همون پاشنه ی قبل می چرخید ...

گفت کربلا رفتن از مشهد و شیراز رفتن هم کم هزینه تره هم راحت تر ...به شوخی و طعنه گفت خجالت نمی کشی تخت جمشید رو زیارت میکنی و سیدالشهدا و حضرت امیر رو نع؟ ... خجالت میکشم... راحتی و هزینه هم اصلا برام مهم نیست ... اما ...

گفت اگه این ور رو خودم جور کنم ، اون ور رو برام درست می کنه ... اما من آسمون و ریسمون بافتم ... الکی ... 

تا که از جانب معشوق نباشد کششی/ کوشش عاشق بیچاره به جایی نرسد

و راست می گفت ... من عاشق نبودم

***
۳ ۱۳ خرداد ۹۶ ، ۱۹:۳۵
سپیدار