سپید مشق

دل آدمی بزرگتر از این زندگیست ، و این راز تنهایی اوست

سپید مشق

دل آدمی بزرگتر از این زندگیست ، و این راز تنهایی اوست

سپید مشق

اینستاگرام »»» سپیدمشق 3pidmashgh
ایتا ٠۹۲۱۶۹۹۵۸۶۹

چون قناری به قفس؟ یا چو پرستو به سفر؟
هیچ یک ! من چو کبوتر؛ نه رهایم ، نه اسیر !
◆•◆•◆•◆
گویند رفیقانم کز عشق بپرهیزم
از عشق بپرهیزم ، پس با چه درآمیزم؟
◆•◆•◆•◆
گره خورده نگاهم
به در خانه که شاید
تو بیایی ز در و
گره گشایی ز دلم...

بایگانی

او به من گفت: " می دانی ، تو واقعاً دختر خوبی هستی!" نمی توانم برایتان بگویم او با تکرار این جمله چقدر به من اعتماد به نفس می داد. اگر به مدرسه ی توموئه نرفته و آقای کوبایاشی را ملاقات نکرده بودم ، احتمالاً برچسب " دختر بد" می خوردم و عقده ای و سردرگم می شدم.

توتوچان ، دخترکی آن سوی پنجره - نوشته ی تتسوکو کورویاناگی - نشر نی

**********

"توتوچان" قصه نیست . داستان یه زندگی واقعیه! زندگی دختر کوچولوی ژاپنی ای که همون کلاس اول ، از مدرسه اخراج میشه ؛ به خاطر برهم زدن کلاس! مادر توتوچان بدون اینکه به دخترش بگه اخراج شده(به اعتقاد اون ، توتوچان درک نمی کرد که کار بدی کرده و اگه می دونست اخراج شده ، عقده ای تو دلش به وجود می اومد!) ، تصمیم می گیره مدرسه اش رو عوض کنه.  مدرسه رو پس از جستجوی طولانی پیدا می کنه : توموئه گاکوئن! مدرسه ای که کلاسهاش تو شش واگن مستعمل قطار تشکیل می شد! با مدیریت آقای سوزاکو کوبایاشی!

توتوچان به آقای کوبایاشی قول میده که وقتی بزرگ شد ، آموزگار همون مدرسه باشه؛ قولی که جامه ی عمل نپوشید و توتوچان تلاش کرد به جای اون، آقای کوبایاشی و مدرسه ی توموئه رو به مردم بشناسونه. توتوچان تو کتابش خاطراتش رو از کارهای جالب و بدیع مدیر مدرسه اش نوشته.

از غذاخوری و سخنرانی های نوبتی دانش آموزان ؛ از آواز مخصوص مدرسه شون و خرابکاری هاش!خرابکاری هایی که مطمئنم خیــــــــــــــــــــــــــــــلی از ماها نمی تونیم تحملش کنیم!(شاهد مثال هم قضیه ی "همه را سر جای خود برگردان" جایی که کیف توتوچان در چاه توالت مدرسه می افته!)از خوابیدن ها و اردوهاشون تو مدرسه و ماجراهای گردش ها و تعطیلات تابستانی شون ، از درس موسیقی و مبانی ضرب آهنگ و بازی های جالب روز ورزش(یک روز در سال) ، از بچه هایی که دچار ناتوانایی های جسمی و حرکتی بودند و شگرد مدیر برای شاد کردن اونا؛ از واگن کتابخونه و از مربی کشت و کارشون* ؛ از آشپزخونه ی صحرایی و نقاشی با گچ روی کف سالن ؛ یا حتی توبیخ یکی از معلمهای مدرسه توسط مدیر!از ...

خلاصه کتاب خیلی قشنگیه؛ تصور 50 دانش آموز در واگن های قطار ، با مدیریت آقای کوبایاشی هم شیرینه! هر چند ما باز هم خجالت کشیدیم از این که معلم خوبی نیستیم!خجالتی

به نظرم آقای کوبایاشی ، نمونه ی در اشل بسیار بسیار کوچکتر استاد محمد بهمن بیگی خودمونه!(چند پست قبل درباره ی استاد ،کارها و کتابهاشون نوشتم!) و وجه تشابه این کتاب و "به اجاقت قسم" هم برای من ، نپرداختن به روشها و ریزه کاری های کار معلم های مدرسه هاست! تو هر دو کتاب دنبال شنیدن از روش کار معلم ها بودم و ... ندیدم! و کاش توتوچان از معلم هاش هم چیزی می نوشت! و کاش بچه های عشایر از معلمهاشون چیزی می نوشتن!

قسمتی از متن پشت جلد کتاب:

در مدرسه ی توموئه که دانش آموزان آن مجاز بودند روی هر موضوعی که به آن علاقه مندندکار کنند ، باید بدون توجه به آنچه در اطرافشان جریان داشت ، ذهن خود را روی موضوع مورد علاقه شان متمرکز کنند. به این ترتیب، هیچ کس به بچه ای که آواز " چشم، چشم، دو ابرو" را می خواند ، توجهی نمی کرد ...

بخش هایی از کتاب:

به دانش آموزان مدرسه ی توموئه ، هرگز گفته نشده بود که باید به صف حرکت کنند ، آهسته قدم بردارند ، در قطار ساکت باشند ، و وقت غذا خوردن چیزی روی زمین نریزند . در زندگی روزمره ی آن ها در این مدرسه ، با روشهایی به آن ها چنین القا شده بود که نباید افراد کوچک تر یا ضعیف تر از خود را هل دهند ؛ رفتار خارج از قانون از نظر اخلاقی شرم آور است ؛ هر وقت آشغالی روی زمین می بینند باید آن را از زمین بردارند ؛ و هرگز نباید کاری کنند که باعث رنجش و زحمت دیگران شود .

مدیر مدرسه همیشه از والدین دانش آموزان درخواست می کرد فرزندان خود را با بدترین لباس هایی که دارند به مدرسه بفرستند . او می خواست دانش آموزان لباس های بد خود را بپوشند تا گِل آلود یا پاره شدن لباس ها اهمیتی نداشته باشد.

 **************

پ ن: این کتاب هم پیشنهاد یکی از دوستان وبلاگی بود (تو سپید مشق محتضر بلاگفا!) و من ممنونم از آقای مهرداد، بابت این پیشنهاد خوب!

 *معلم کشت و کار گفت ، یادم افتاد این رو بنویسم: باغچه ی حیاط ما خیلی کوچیکه ! برای همین رفتم چند تا گلدون سفالی خریدم با چند تا نشای گوجه و فلفل و بادمجون! بوته ها خوشحالمون کردن و یه دونه فلفل و یه دونه گوجه دادن! (خسته نباشن!) اما از اونجایی که ما معلم کشت و کار نداشتیم ، نمی دونم چه آفتی بهشون رسیده که تمام برگهای گوجه های نازنینمون، سوراخ سوراخ شدن!!! تازه یه هزارپای بزرگ سبز هم از رو درخت انگور حیاط افتاده و یه کاره ! رفته نصف تنها گوجه ی جالیز! ما رو هم خورده!(عوضش، هر روز دستهامو با عطر برگ بوته ی گوجه فرنگی خوش بو می کنمچشمکبعد از برگ های عطرآگین شمعدونی ،برگهای بوته ی گوجه فرنگی ، از دست من آسایش ندارن! )

************

بیت عنوان از فاضل نظری

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی