سپید مشق

دل آدمی بزرگتر از این زندگیست ، و این راز تنهایی اوست

سپید مشق

دل آدمی بزرگتر از این زندگیست ، و این راز تنهایی اوست

سپید مشق

اینستاگرام »»» سپیدمشق 3pidmashgh
ایتا ٠۹۲۱۶۹۹۵۸۶۹

چون قناری به قفس؟ یا چو پرستو به سفر؟
هیچ یک ! من چو کبوتر؛ نه رهایم ، نه اسیر !
◆•◆•◆•◆
گویند رفیقانم کز عشق بپرهیزم
از عشق بپرهیزم ، پس با چه درآمیزم؟
◆•◆•◆•◆
گره خورده نگاهم
به در خانه که شاید
تو بیایی ز در و
گره گشایی ز دلم...

بایگانی

۲ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «توتوچان دخترکی آن سوی پنجره» ثبت شده است

او وقتی به خانه رسید ، موضوع را به مادرش گفت :" ماسوچان به من گفت که یک کره ای هستم ." مادرش از حیرت ، دست بر دهان گذاشت و توتوچان دید که چشمانش پر از اشک شده است . توتوچان بهت زده شد و فکر کرد لابد حرف خیلی بدی بوده است . از بس اشک هایش را پاک کرده بود ، نوک بینی مادر ، قرمز شده بود . او به توتوچان گفت :" لابد مردم به این کودک بیچاره دائما گفته اند کره ای ، و او فکر می کند این فحش است .

...

سپس ، در حالی که مادر اشک چشمانش را پاک می کرد به آرامی به توتوچان گفت:  " تو ژاپنی هستی و ماسوچان از کشوری به نام کُره به این جا آمده است . اما او هم مثل تو بچه است . بنابراین ، تو که عزیز من هستی ، نباید فکر کنی مردم با تو فرق دارند . هیچ وقت فکر نکن "این آدم ژاپنی یا آن یکی کُره ای است." با ماسوچان مهربان باش . این خیلی ناراحت کننده است که کسی فکر کند بعضی آدم ها صرفاً به خاطر این که کُره ای هستند ، آدم های خوبی نیستند!"*

از کتاب "توتوچان ، دخترکی آنسوی پنجره"ص124

◆◇◆◇◆◇◆◇◆◇◆◇◆◇◆◇◆

یاد چی افتادین؟ من که یاد رفتار ما ایرانی ها(البته نه همه مون) با مهاجرین افغانی افتادم! به دلایل منطقی و غیر منطقی این رفتار ، کاری ندارم؛ ولی واقعا این خیلی ناراحت کننده است که کسی فکر کند بعضی آدم ها صرفا به خاطر این که افغانی هستند ، آدم های خوبی نیستند!

گاهی وقت ها فکر می کنم ، کاش این رفتارمون به خاطر وطن پرستی و ناسیونالیست بودنمون بود ! که نیست!

مقایسه کنید عکس العمل مون رو در مواجهه با یه افریقایی سیاه ، یه اروپایی یا امریکایی مو بور چشم آبی ، یه ژاپنی یا یکی از همون شرق دور، با یکی از همسایگان افغانی یا پاکستانی یا حتی عربمون!!! خدایی این همسایگان افغان که تا همین یکی دو قرن پیش - زمانی که هنوز با خطهای فرضی مرزی حاصل از سیاست روباه پیر،  از هم جدا نشده بودیم -  ایرانی بودند! دین و زبونمون هم که مشترکه ! نه! بحث وطن و زبون و دین و آیین و ملیت و قومیت نیست ! 

اوضاع زمانی وخیم تر میشه که این مقایسه به رفتارهامون در برابر هموطنان ترک ، کرد ، لر ، عرب ، بلوچ ، ترکمن ، گیلک ، مازنی و ... میرسه! 
اونوقت یه نفر فقط صرف اینکه مال فلان شهره و با بهمان زبون و لهجه حرف می زنه ، متهم به بد بودن میشه! و اون خارجی ، تو همون نگاه اول ، بدون اطلاع از مسلک و مرامش ، دوستی یا دشمنیش، همینکه اروپایی یا امریکایی یاشه ، یا نه ، همین که مو بور و چشم آبی باشه ، کافیه که ما احترامات فائقه رو براش به جا بیاریم و اسمشو بگذاریم : مهمان نوازی!

به قول استاد محمد بهمن بیگی: 

"کشور ما ، کشور پهناورتری ست. وطن ما ، وطن بزرگتری ست .ما باید همه ی فارسی زبانان را هموطن خود بدانیم . چگونه ممکن است که مردم هرات و غزنه و سمرقند و خجند و فرغانه و بدخشان را بیگانه بدانیم و بخوانیم . این شهرها و ولایات، برای ما همانقدر گرامی و عزیزند ، که شیراز و اصفهان و تبریز و تهران."

پ ن: هرچند به قول حضرت مولانا: "هم دلی از همزبانی [هم ] خوشتر است"! که این یکی دیگه ربطی به زبان و زمان و مکان هم نداره!

ای بسا هندو و ترک همزبان        ای بسا دو ترک چون بیگانگان 

پس زبان محرمی خود دیگر است            همدلی از همزبانی خوشتر است 

۰ ۰۷ تیر ۹۴ ، ۰۹:۲۶
سپیدار

او به من گفت: " می دانی ، تو واقعاً دختر خوبی هستی!" نمی توانم برایتان بگویم او با تکرار این جمله چقدر به من اعتماد به نفس می داد. اگر به مدرسه ی توموئه نرفته و آقای کوبایاشی را ملاقات نکرده بودم ، احتمالاً برچسب " دختر بد" می خوردم و عقده ای و سردرگم می شدم.

توتوچان ، دخترکی آن سوی پنجره - نوشته ی تتسوکو کورویاناگی - نشر نی

**********

"توتوچان" قصه نیست . داستان یه زندگی واقعیه! زندگی دختر کوچولوی ژاپنی ای که همون کلاس اول ، از مدرسه اخراج میشه ؛ به خاطر برهم زدن کلاس! مادر توتوچان بدون اینکه به دخترش بگه اخراج شده(به اعتقاد اون ، توتوچان درک نمی کرد که کار بدی کرده و اگه می دونست اخراج شده ، عقده ای تو دلش به وجود می اومد!) ، تصمیم می گیره مدرسه اش رو عوض کنه.  مدرسه رو پس از جستجوی طولانی پیدا می کنه : توموئه گاکوئن! مدرسه ای که کلاسهاش تو شش واگن مستعمل قطار تشکیل می شد! با مدیریت آقای سوزاکو کوبایاشی!

توتوچان به آقای کوبایاشی قول میده که وقتی بزرگ شد ، آموزگار همون مدرسه باشه؛ قولی که جامه ی عمل نپوشید و توتوچان تلاش کرد به جای اون، آقای کوبایاشی و مدرسه ی توموئه رو به مردم بشناسونه. توتوچان تو کتابش خاطراتش رو از کارهای جالب و بدیع مدیر مدرسه اش نوشته.

از غذاخوری و سخنرانی های نوبتی دانش آموزان ؛ از آواز مخصوص مدرسه شون و خرابکاری هاش!خرابکاری هایی که مطمئنم خیــــــــــــــــــــــــــــــلی از ماها نمی تونیم تحملش کنیم!(شاهد مثال هم قضیه ی "همه را سر جای خود برگردان" جایی که کیف توتوچان در چاه توالت مدرسه می افته!)از خوابیدن ها و اردوهاشون تو مدرسه و ماجراهای گردش ها و تعطیلات تابستانی شون ، از درس موسیقی و مبانی ضرب آهنگ و بازی های جالب روز ورزش(یک روز در سال) ، از بچه هایی که دچار ناتوانایی های جسمی و حرکتی بودند و شگرد مدیر برای شاد کردن اونا؛ از واگن کتابخونه و از مربی کشت و کارشون* ؛ از آشپزخونه ی صحرایی و نقاشی با گچ روی کف سالن ؛ یا حتی توبیخ یکی از معلمهای مدرسه توسط مدیر!از ...

۰ ۰۷ تیر ۹۴ ، ۰۰:۱۴
سپیدار