سپید مشق

دل آدمی بزرگتر از این زندگیست ، و این راز تنهایی اوست

سپید مشق

دل آدمی بزرگتر از این زندگیست ، و این راز تنهایی اوست

سپید مشق

اینستاگرام »»» سپیدمشق 3pidmashgh
ایتا ٠۹۲۱۶۹۹۵۸۶۹

چون قناری به قفس؟ یا چو پرستو به سفر؟
هیچ یک ! من چو کبوتر؛ نه رهایم ، نه اسیر !
◆•◆•◆•◆
گویند رفیقانم کز عشق بپرهیزم
از عشق بپرهیزم ، پس با چه درآمیزم؟
◆•◆•◆•◆
گره خورده نگاهم
به در خانه که شاید
تو بیایی ز در و
گره گشایی ز دلم...

بایگانی

۲ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «ترس» ثبت شده است

میدونین وحشتناکتر از دیدن یه سوسک چیه؟

گم کردن همون سوسک!

♦ ♦ ♦ ♦ ♦

صبح که با صدای اذان گوشی بیدارشدم و رفتم تو حیاط تا وضو بگیرم ، بعد از وضو همینکه آب رو بستم یک دستگاه[!] سوسک دیدم که با سرعت داشت به طرف درِ بازِ اتاقم میرفت که نه ! رسما داشت می دوید! (شما هم اگه دیده بودینش تأیید می کردین که با اون ابهت و قد و قواره کسرِشأن بود اگه با واحدی کمتر از واحد شمارش تانک اسمشو بیارم!)

منی که با نصف لیوان یا حداکثر با یه لیوان آب وضو می گیرم ،آب رو باز کردم و مثل آتش نشانا شلنگ رو گرفتم طرف اون جانورِ اسمشو نیار! از اقبال بَدم دشمن مورد نظر بین گلدونایی که تا در اتاق چیده شده اند ، گم شد ! و من موندم و دشمنی که نمی دونستم کجاست!

- از اونجایی که در رزومه ی افتخارات ما ثبت شده که : یک شب که تا حوالی یک نیمه شب بیدار بودیم یک عدد حشره ی کوچیک بند انگشتی وارد حریم امن ما شد و خودش رو پشت وسایل اتاق پنهان کرد ، از اونجایی که امکان یافتنش نبود و خوابیدن تو جایی که دشمنی در اون خودش رو پنهان کرده خلاف عقل سلیم ! همون لحظه جلای وطن کرده و با یه تا پیراهن، فرار رو بر قرار ترجیح دادیم و فردای همون شب کذایی تا همه ی وسایل رو خارج نکرده و فرش اتاق رو نتکانده و مطمئن به عدم وجود جانور خطرناک نشدیم به خانه ی خود برنگشتیم!-

بعد از گم کردن هیولای مذکور بین گلدونا، به خاطر بیم جان و ترس از خورده شدن! تصمیم گرفتیم سرِ چهارپایِ درازگوشِ معروف رو کج کنیم به سمت دیگر خانه... که دیدم کنار یکی از گلدونا کمین کرده و دوباره رفتم تو فاز آتش نشان بودن بلکه آتش فتنه رو خاموش کنم ! وقتی اون دشمن قدار در اثر فشار آب زمین خورد و از همه بدتر دیدم در نیم متری در اتاقه و هر آن ممکنه برای نجات جونش خودش رو به اتاق دعوت کنه ، منی که تا حالا جرأت کشتن یه سوسک رو هم نداشتم و حداکثر عکس العملم با عرض شرمندگی! جیغ اونم از بالای یه بلندی بود ، نه تنها به خاطر تاریکی شب و وحشت همسایه ها نتونستم جیغ بکشم که دمپایی رو هم درآوردم ...!

♦ ♦ ♦ ♦ ♦

پ ن: به خودم میگم :

آدم موجود عجیبیه ! تمام شعارها و حرفهایی که تو امنیت میزنیم معلوم نیست تو بزنگاه آزمایش بهشون پایبند باشیم !(مثل اونهمه دقت تو مصرف آب و اونهمه آبی که برای دور کردن اون حیوون هدر دادم!)و تمام ترسها و عادت هامون که اون هم معلوم نیست اگه تو یه موقعیت جدید قرار بگیریم همراهمون بمونن یا نه !(جیغی که نزدم و دمپایی ای که به دست گرفتم!)

اینا که مثالهای دم دستی و بی ارزشی هستند ولی کی میدونه منی که الان شعار میدم و منم منم می کنم تا آخر پای حرفم بایستم ؟ کی میدونه تو موقعیتی که نمیدونم چیه و تو آزمایشی که نمیدونم چطوریه ، چقدر سنگینیِ بارِ مسئولیتِ انتخابی که کردم رو میتونم تحمل کنم؟ نرخ من چقدره؟ با چی و با وعده ی چی حاضرم چشممُ رو تمام گذشته و داشته ها و آرمان های خودم ببندم؟

تصورش هم وحشتناکه ولی حیف که غیرممکن نیست...

اللّهم اجعل عواقب امورنا خیرا!

بعداً نوشت : پُر واضح است که عنوان پست به پ ن  مربوط است !!!

۰ ۳۱ تیر ۹۴ ، ۱۰:۳۰
سپیدار

امروز داشتم به ترس فکر می کردم ! به ترس هام ! بله دیگه ، صاحب نظرا هم گویا میگن که ترس ، قدیمی ترین احساس بشره از لحظه تولد تا دم مرگ ! 

امروز فکر می کردم به ترس هایی که اگه ثروت بودند ، بی شک الان اگه ،ثروتمندترین نبودم ، یکی از "ترین ها" حتماً بودم !

شاید اینطور به نظر نرسه! ولی من آدم ترسویی ام! ... خیلی ترسو! و متأسفم و شرمسار از این اعتراف ! (البته الان که فکر می کنم ، همین که دارم اعتراف می کنم ، یعنی حداقل ، شجاعت اعتراف رو دارم ! ... پس سرم رو کمی بالا می گیرم! )

اما ترسهام: کلکسیونم کامله بحمدلله!  از ترس از چیزهای عینی گرفته تا چیزهای انتزاعی! از هست ها و نیست ها ؛ از هستی و نیستی!


 

بگذار بشمارم ؛ ارتفاع (ارتفاع مثبت و منفی ! بالای کوه و ته چاه!) ؛ تاریکی ، جایی یا چیزی که نور نداره، روشن نیست ! از ناشناخته ها (فکر کنم این نوعِ تاریکی ، انتزاعیه ! ) ؛ صدای موتور (ماجرا داره!) انواع جک و جونور و مخصوصا از اون کوچیکاش ، بیشتر !

(سوسک و موش و مار و مارمولک که هیچ ! من حتی از حر کت یه شاپرک روی دستم هم می ترسم ! من حتی نمی تونم یه پروانه رو تو دستم بگیرم! )


 

دیگه ؟... از بعضی آدمها هم می ترسم ؛ این بار اما ، هر چی بزرگتر ، بیشتر! اونایی که ...![توضیح این مورد خیلی سخته و ترجیح میدم همین طور سربسته بمونه!]

دیگه؟ ... از ناگهان و یکبارگی !فکر کنم اینم انتزاعیه ! ولی بگذار یه مثال عینی براش بزنم ! مثل تغییر ناگهانی ، انتخاب ناگهانی! اتفاق ناگهانی، مرگ ناگهانی!  یا ... حرکت و صدای ناگهانی ! 

و کلی از ترس های چیپِ اینطوری!

انتزاعیات هم که الی ماشاءالله! مثلا همین "زمان" ! من از زمان می ترسم؛ از ماضی ، از مضارع ، از مستقبل ؛ و ... از ماضی استمراری بیشتر ! از ماضی ای که گویا زمان دقیق انقضا نداره !  ماضی ای که تموم نمیشه ، ماضی ای که حالِ حال رو گرفته و سایه اش رو سر آینده سنگینی می کنه ! 

 از آینده ای که نمیاد ، نمی نونه بیاد ، شاید هم اصلا دیگه نیاد ! از مرگ!

دیگه از چی ؟ آهان ! از خلأ ! از هیچی ! از جایی یا چیزی که هیچی توش نیست ! از خلأهای بزرگ ، بیشتر ! 

و ترس هایی که نمیدونم عینی اند یا انتزاعی . مثلا از نگاه ؛نگاه مات ! نگاه مظلوم ، یا حتی از نگاه ظالم ! از آه؛ آهی که به صورتم می خوره ! آهی که از سینه ام میاد بیرون ، و از آهی که حبس میشه تو سینه ، بیشتر!

از خنده ؛ از نیشخند! از ریشخند! ... و از خنده ی تلخ، بیشتر! 


 

از حرف ؛ حرف زور ، حرفی که نمی توم جوابش رو بدم یا حتی حرفی که نمی تونم جوابش رو ندم! حرفی که زدم ، حرفی که نزدم و از حرفهایی که نمی تونم بزنم، بیشتر !

 

با استناد به آخرین جمله ی خط بالا ، این لیست دیگه نباید بیشتر از این ادامه پیدا کنه ولی...


 

من از یه چیز دیگه هم می ترسم از همه ی اینا بیشتر !


 

من می ترسم ، می ترسم از آدمی که گریه نمی کنه !

از "مردی" که گریه نمی کنه ، بیشتر !!!

۱ ۱۳ تیر ۹۴ ، ۰۰:۴۴
سپیدار