سپید مشق

دل آدمی بزرگتر از این زندگیست ، و این راز تنهایی اوست

سپید مشق

دل آدمی بزرگتر از این زندگیست ، و این راز تنهایی اوست

سپید مشق

اینستاگرام »»» سپیدمشق 3pidmashgh
ایتا ٠۹۲۱۶۹۹۵۸۶۹

چون قناری به قفس؟ یا چو پرستو به سفر؟
هیچ یک ! من چو کبوتر؛ نه رهایم ، نه اسیر !
◆•◆•◆•◆
گویند رفیقانم کز عشق بپرهیزم
از عشق بپرهیزم ، پس با چه درآمیزم؟
◆•◆•◆•◆
گره خورده نگاهم
به در خانه که شاید
تو بیایی ز در و
گره گشایی ز دلم...

بایگانی

ترس

شنبه, ۱۳ تیر ۱۳۹۴، ۱۲:۴۴ ق.ظ

امروز داشتم به ترس فکر می کردم ! به ترس هام ! بله دیگه ، صاحب نظرا هم گویا میگن که ترس ، قدیمی ترین احساس بشره از لحظه تولد تا دم مرگ ! 

امروز فکر می کردم به ترس هایی که اگه ثروت بودند ، بی شک الان اگه ،ثروتمندترین نبودم ، یکی از "ترین ها" حتماً بودم !

شاید اینطور به نظر نرسه! ولی من آدم ترسویی ام! ... خیلی ترسو! و متأسفم و شرمسار از این اعتراف ! (البته الان که فکر می کنم ، همین که دارم اعتراف می کنم ، یعنی حداقل ، شجاعت اعتراف رو دارم ! ... پس سرم رو کمی بالا می گیرم! )

اما ترسهام: کلکسیونم کامله بحمدلله!  از ترس از چیزهای عینی گرفته تا چیزهای انتزاعی! از هست ها و نیست ها ؛ از هستی و نیستی!


 

بگذار بشمارم ؛ ارتفاع (ارتفاع مثبت و منفی ! بالای کوه و ته چاه!) ؛ تاریکی ، جایی یا چیزی که نور نداره، روشن نیست ! از ناشناخته ها (فکر کنم این نوعِ تاریکی ، انتزاعیه ! ) ؛ صدای موتور (ماجرا داره!) انواع جک و جونور و مخصوصا از اون کوچیکاش ، بیشتر !

(سوسک و موش و مار و مارمولک که هیچ ! من حتی از حر کت یه شاپرک روی دستم هم می ترسم ! من حتی نمی تونم یه پروانه رو تو دستم بگیرم! )


 

دیگه ؟... از بعضی آدمها هم می ترسم ؛ این بار اما ، هر چی بزرگتر ، بیشتر! اونایی که ...![توضیح این مورد خیلی سخته و ترجیح میدم همین طور سربسته بمونه!]

دیگه؟ ... از ناگهان و یکبارگی !فکر کنم اینم انتزاعیه ! ولی بگذار یه مثال عینی براش بزنم ! مثل تغییر ناگهانی ، انتخاب ناگهانی! اتفاق ناگهانی، مرگ ناگهانی!  یا ... حرکت و صدای ناگهانی ! 

و کلی از ترس های چیپِ اینطوری!

انتزاعیات هم که الی ماشاءالله! مثلا همین "زمان" ! من از زمان می ترسم؛ از ماضی ، از مضارع ، از مستقبل ؛ و ... از ماضی استمراری بیشتر ! از ماضی ای که گویا زمان دقیق انقضا نداره !  ماضی ای که تموم نمیشه ، ماضی ای که حالِ حال رو گرفته و سایه اش رو سر آینده سنگینی می کنه ! 

 از آینده ای که نمیاد ، نمی نونه بیاد ، شاید هم اصلا دیگه نیاد ! از مرگ!

دیگه از چی ؟ آهان ! از خلأ ! از هیچی ! از جایی یا چیزی که هیچی توش نیست ! از خلأهای بزرگ ، بیشتر ! 

و ترس هایی که نمیدونم عینی اند یا انتزاعی . مثلا از نگاه ؛نگاه مات ! نگاه مظلوم ، یا حتی از نگاه ظالم ! از آه؛ آهی که به صورتم می خوره ! آهی که از سینه ام میاد بیرون ، و از آهی که حبس میشه تو سینه ، بیشتر!

از خنده ؛ از نیشخند! از ریشخند! ... و از خنده ی تلخ، بیشتر! 


 

از حرف ؛ حرف زور ، حرفی که نمی توم جوابش رو بدم یا حتی حرفی که نمی تونم جوابش رو ندم! حرفی که زدم ، حرفی که نزدم و از حرفهایی که نمی تونم بزنم، بیشتر !

 

با استناد به آخرین جمله ی خط بالا ، این لیست دیگه نباید بیشتر از این ادامه پیدا کنه ولی...


 

من از یه چیز دیگه هم می ترسم از همه ی اینا بیشتر !


 

من می ترسم ، می ترسم از آدمی که گریه نمی کنه !

از "مردی" که گریه نمی کنه ، بیشتر !!!

۹۴/۰۴/۱۳
سپیدار

ترس

گریه

نظرات (۱)

۱۵ تیر ۹۴ ، ۲۲:۲۹ روزهای دوست داشتنی
نوشته ترس هم خیلی خوب بود .
 بالاخص دو جمله آخر!
 ...
پاسخ:
گریه آبی به رخ سوختگان باز آورد! 
...
به نظرم آدمی که گریه نکنه خیلی خطرناکه و خیلی رقت انگیز!

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی