سپید مشق

دل آدمی بزرگتر از این زندگیست ، و این راز تنهایی اوست

سپید مشق

دل آدمی بزرگتر از این زندگیست ، و این راز تنهایی اوست

سپید مشق

اینستاگرام »»» سپیدمشق 3pidmashgh
ایتا ٠۹۲۱۶۹۹۵۸۶۹

چون قناری به قفس؟ یا چو پرستو به سفر؟
هیچ یک ! من چو کبوتر؛ نه رهایم ، نه اسیر !
◆•◆•◆•◆
گویند رفیقانم کز عشق بپرهیزم
از عشق بپرهیزم ، پس با چه درآمیزم؟
◆•◆•◆•◆
گره خورده نگاهم
به در خانه که شاید
تو بیایی ز در و
گره گشایی ز دلم...

بایگانی

۵ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «ابوالمشاغل» ثبت شده است

راه ، تنها زمانی بسیار دراز است که در ابتدای آن باشی ، یا حتی در کمرکشِ آن .

در پایان، به ناگهان ، می بینی که یک لحظه بیشتر نبوده است و بسی کمتر از لحظه : یک قدمِ مورچگان.

در حقیقت، این کوتاهی و بلندیِ راه نیست که مسأله ی ماست . مسأله ، آن چیزی ست که ما، در امتدادِ این راه ، برای دیگران که ناگزیر از پی ما می آیند باقی می گذاریم تا که طی کردنش را مختصری مطبوع ، گوارا، شیرین و لذّت بخش کند.

پس، حق است که خودمان را، اگر نه برای ساختن کاروانسراهای بزرگ و آب انبارهای خنک،لااقل برای برپا داشتنِ یک سایه بانِ کوچک ، خلق یک بیت شعر خوب، روشن کردن یک چراغ ابدی ، و یا ضبطِ یک صدای مهربانِ "خسته نباشی" خسته کنیم، خسته کنیم و از نَفَس بیندازیم ...

به حق که چه از نَفَس افتادن شیرینی ست آن و چه خستگیِ غریبی ...

نادر ابراهیمی - ابوالمشاغل ص20

***

پ ن: اینطوری که پیش میره انگار باید به قول دوستی یک بار برای همیشه تمام کتاب ابوالمشاغل نادر خان ابراهیمی رو همینجا تایپ کنم نیشخند ولی نع! ... این ریزه خواری خوش مزه تره!

۰ ۱۷ ارديبهشت ۹۶ ، ۲۳:۱۲
سپیدار

من آدمی بسیار دیر انتقال و کند ذهن هستم . این را ، بدون هیچ شک و شبهه ای ، همه ی نزدیکان من می دانند . من آنقدر دیر انتقالم که هرگز، در تمام عمرم ، موفق نشده ام یک متلک را به موقع جواب بدهم ، یا یک دشنام را، یا حتی یک زخم زبان را .

همیشه وقتی متوجه شده ام که گوینده چه گفته و چه مقصودی داشته و چه جوابی می بایست به او د اده باشم که چند ساعت ، چند شبانه روز ، چند ماه ، و حتی چند سال از آن سخن گذشته بوده است . (شاید باور نکنید ؛ اما من، هنوز هم ، در سن پنجاه سالگی ، گاهی اوقات به خودم می آیم و می بینم که در عالم خیال ، مشغول جواب دادن به زخم زبان هایی هستم که حدود سی چهل سال پیش از معلم های خوبم خورده ام ؛ همان ها که مرا "ابله ! حیوان! گاومیش! عقب مانده! گیج! بدبخت! حیفِ نان! الاغ! مفت خور! و یا اهوی !" صدا می کردند ... )

من اصفهانی جماعت را فقط به خاطر حاضرجوابی های بی بدیل و شگفت انگیز و برق آسا و دندان شکنش ستایش می کنم ، و همیشه هم حیرانِ این آدم ها هستم که انگاری جواب هر حرفی را ، هر قدر هم پیچیده و چند پهلو و کنایی باشد، توی آستین شان دارند . آخر نگاه کن که چند صد بار ، آدم ها، در فرصت های مناسبی که به دست آورده اند ، سخت و بی مهابا زده اند ، و من حتی یک بار هم نتوانسته ام جوابی بدهم که اگر دندان شکن نیست ، لااقل، یکی از دندانهای پوسیده و کرم خورده ی طرف را قدری لق کند . به همین دلیل نیز همیشه ی خدا ، داغ به دل هستم و زخم خورده و متأسف ، و همیشه توی سرِ خودم می زنم که چرا نتوانسته ام به موقع و در جا، پادزهرِ زهری را که وارد بدنم کرده اند ، ترشح کنم . تو تنها اگر همدرد من باشی ، معنی حرف مرا می فهمی و معنیِ این درد را .

خیال می کنی چقدر "جوابِ خوبِ دیر" توی ذهنم انبار شده ؟ها؟ خیال می کنی چقدر بد و بیراه شنیده ام و مثل عقب مانده های معصوم و ضربه فنی شده های گیجِ بی گناه ، نگاه کرده ام -بِرّ و بِرّ- و رنگ باخته ام یا سرخ شده ام و درد کشیده ام ، و شب ، توی رخت خواب ، بهترین ، سوزنده ترین ، ناب ترین، و ماندگارترین جوابهای دنیا را مقابل آن بد و بیراه و پرت و پلاها پیدا کرده ام؛ اما کسی نبوده که بشنود؟ها؟ 

نادر ابراهیمی - ابوالمشاغل - انتشارات روزبهان

چند خط بالاتر از این اعتراف هم جمله ی درخشانی نوشته :

انسان ، تا معنی سؤال را نفهمد و ابعاد آن را درک نکند، باید خیلی ابله باشد که جواب بدهد .

*********

پ ن: ممکنه واقعا اینقدر هم آدم دیر انتقالی نباشیم و اینهمه هم آستینمون از جواب خالی نباشه و شاید خیلی وقتها یا حداقل گاهی ، به موقع هم جواب دقیق ، لطیف ، شیرین و یا دندان شکنی هم داده باشیم . با این حال حتما وقت هایی بوده که در لحظه جوابی نداشتیم و بعدها جواب های جورواجور مثل کرم به مغزمون حمله کرده و مستأصلمون کرده باشن ! 

به نظرم پیدا کردن جوابهای مناسب زمانی که دیگه قابل استفاده نیستن و موقعیت پاسخگویی از دست رفته ، دردناکتر و غم انگیزتر از پیدا نکردنشون در وقت لازمه! جوابهایی که در زمان لازم حاضر نبودن و بعدها عین آینه ی دق جلوی چشممون خودنمایی میکنن! و شاید اگه موقعیت مناسب دیگه ای پیش نیاد که ازشون استفاده کنیم باید با این کرمهای آزار دهنده مسالمت آمیز کنار بیاییم!

۱ ۰۴ ارديبهشت ۹۶ ، ۲۳:۵۳
سپیدار

مردی را دیدم که سخت در خشم و رنج بود از اینکه چهل سال است شب و روز در نفیِ وجودِ حق تعالی کوشیده است و انواع راه ها را رفته و علوم و فنون و منطق ها را به کار گرفته و ادلّه و براهین و حجّت ها گرد آورده ولیکن هنوز راه به هیچ کجا نبُرده ؛ چنانکه حالیا جمیع دلائلش به پشیزی نمی ارزد .

گفتم : پس اینک در اثبات حق بکوش ، که کاری ست ممکن و مقدور و دلنشین .

گفت: اگر چنین کنم و خدای ناکرده ، به پاسخ های درست و کافی و کامل برسم و به اثباتِ مسلّمِ حق تعالی دست یابم ، با این همه گناه که در طول عمر خویش کرده ام و این همه پافشاری که در نفی وجود مبارکش کرده ام ، چه کنم؟ در این حال ، بی شک، خداوند مرا جهنمی خواهد فرمود و در آتش دوزخ ، به سختی خواهدم سوزاند ؛ و این، به هیچ حال ، به مصلحت ما نیست .

گفتم: ای برادر ! راه توبه و ندامت هنوز بر تو گشوده است . خالصانه و بی ریا از گناهانی که تا این دم کرده ای پشیمان شو و به درگاه احدیّت روی آور و الباقی عمر را به خدمت حق بکوش تا از این دغدغه و عذاب آسوده شوی .

گفت: این نیز مقدور نیست ؛ چرا که از پسِ توبه ، طهارت لازم است ، و آدمی مجازِ به گناه کردن مکرر نخواهد بود ؛ و عمده ی تلاش من در جهتِ نفی وجود حق به سبب همین میل به ادامه ی عشرت است و لذّت ، نه هیچ چیز دیگر ...

نادر ابراهیمی - ابوالمشاغل

***

پ ن۱: تو خود حجاب خودی حافظ از میان برخیز ...

پ ن۲: از نادر ابراهیمی بیشتر باید گفت ... و خواهم گفت 

۰ ۲۸ فروردين ۹۶ ، ۲۳:۴۲
سپیدار

1

"خلاف مسیر حرکت شتابان رودخانه نمی توان شنا کرد" حرفِ مفتِ پرتِ مبتذلی که فقط همان خودفروختگانِ خودباخته می زنند ؛ چرا که اگر، به حق، شنایی هم وجود داشته باشد ، همان خلافِ مسیرِ حرکتِ شتابانِ رودخانه رفتن است؛ والّا، در مسیر حرکت دیوانه وش رودی خروشان رفتن که رفتن نیست . این، خود رودخانه است که تو را می برد ، تو را اسیر می کند ، تو را مطیع و تسلیم و نابود می کند . این که دیگر شنا نمی خواهد برادرجان!

رودخانه ی خروشان، یک کنده ی درخت یا لاشه ی کفتار را هم می تواند ببرد - به سادگی. من اگر با رودخانه ی خروشان می روم ، تو بگو ، چه چیز بیشتر از لاشه ی گندیده ی یک کفتارم؟

...

2

مسأله ی اساسیِ انسانِ مسئولِ عصر ماغلبه بر ظلم نیست ؛ ناسازگاریِ قطعی و لجوجانه با ظلم است .

برای ما ، اینک ، همین کافی ست که "خوبی" با هر تعریف و تعبیر که باشد ، وجود داشته باشد و معتقدانی داشته باشد . این که نمی تواند بر "بدی" چیره شود و بدی را بشکند و خُرد کند و نابود، هیچ مسأله ی عمده ای نیست .

ما، مهم این است که باور داشته باشیم که آمده ایم تأثیر بگذاریم و تغییر بدهیم ؛ نیامده ایم که فقط "باشیم" و بودنی بدون شدن را تجربه کنیم .

ما آمده ایم که صورت سنگیِ دیوار را ، دستِ کم ، بخراشیم ؛ اگر نه دیوار را از پی و پایه فرو بریریم ...

نادر ابراهیمی - ابوالمشاغل

http://static.asset.aparat.com/lp/4388253-1071-l.jpg

پ ن1: شنا بر خلاف مسیر رودخونه ، حرفش هم سخته چه برسه به عمل! اگه تصمیم گرفتیم خلاف مسیر رود شنا کنیم ، باید خودمون رو آماده کنیم برای شکستن استخونامون .

پ ن2: درسته که اگه خلاف مسیر رودخونه شنا کنی احتمالاً آدم بَده ی قصه محسوب میشی ؛ ولی می ارزه ! می ارزه چون وجدانت راحته . چرا که به چیزی که میدونی درسته عمل کردی .

...

بی ربط: امروز 14 فروردین بود ! مثلا اولین روز کاری مملکت تو سال جدید! ... همین.

۱ ۱۴ فروردين ۹۶ ، ۲۱:۴۹
سپیدار

 "نادر ابراهیمی" مردی به واقع عزیز، شریف و دوست داشتنی و نادر . مردی که نمیشه دوستش نداشت .(البته به شرط نداشتن خرده شیشه !)

بعد از "ابن مشغله" که دوستش داشتم نوبت "ابوالمشاغل" شد که بخونمش .


ابوالمشاغل

ابوالمشاغل هم مثل و بعد از ابن مشغله یه جور اتوبیوگرافی هست . و به قول خود نویسنده:

پس ، نوشتنِ "ابوالمشاغل" ، تجدید عهدی ست با آن جوانیِ پُرشور، آن جوانی ابدی ، آن سلامت و غرور و التهاب و ایمان ... گر چه آنجا ، در "ابنِ" مشغله ، فرزند بودم و اینجا در "ابوالمشاغل" ، پدرم ...

***

تو ابن مشغله نادرابراهیمی از بیشمار کارهایی گفته که انجام داده و اینکه چرا مدام مجبور شده شغل عوض کنه ! از عقاید و اعتقاداتش گفته از قوانین و قواعدی که بهشون پایبند بوده! چرا که به قول نادر ابراهیمی عزیز:

هر انسان واقعی ، در زندگی ، پایبند به اصولی ست که با تهدید و تطمیع و تمسخر ، از آن اصول ، منحرف نمی شود ...

نکته :(هر انسان واقعی!!! نه اشباحُ الرجال)

و در ابوالمشاغل ، نادر از تجربیاتش گفته وقتی که یه نویسنده و کارگردان مشهور و موفقی بوده و از سختی های پایبندی به همون اصولی که با تهدید و تطمیع و تمسخر هم ازشون منحرف نشد . چرا که :

حال آنکه ، بدون هیچ تردیدی ، در هر شرایطی، و اوضاعی ، می توان، قطعاً ، درست بود و درست ماند ؛ منتهی ، در برخی شرایط ، درست بودن و ماندن ، بسیار بسیار دشوار است ، و در برخی شرایط ، فقط دشوار .

***

 بخش هایی از این کتاب خوشگل رو بعدها تو وبلاگ میگذارم البته بعد از اینکه یک بار دیگه خوندمش! عجالتا یه بخش رو با هم بخونیم و لذتش رو ببریم :

شبی ، در سفری ، در خانه ی یک روستایی فرود آمده بودم و با پسر کم سالِ صاحبخانه به شوخ طبعی و شادابی سخن می گفتم ، که به آنجا کشید که زور کداممان بیش است .

گفت : تو پیری . من با یک انگشتبه زمینت می زنم .

سرسری گفتم : خیال می کنی .

بلامعطّلی پاسخ داد: خیال می کنی که خیال می کنم .

یکّه خوردم و ماندم . آن سخن ، این جواب را می طلبید ؛ اما چنین جوابی را یک طفلِ ساده دلِ روستایی ، چگونه توانسته بود بیابد - آن هم با آن شتابِ بی فاصله؟

در دلِ خویش گفتم بیازمایمش به کم و بیشیِ هوش.

خندان به میدان بازگشتم که : اگر اینگونه باشد ، تو هم خیال می کنی که من خیال می کنم که تو خیال می کنی.

این بار ،پسرک ماند تا جوابش را جمع و جور کند ؛ اما روستاییِ صاحبخانه ، فرصت از هر دوی ما گرفت و گفت: اینطور ، تمامی ندارد ؛ اما طور دیگر خیلی زود تمام می شود .

پرسیدم : چطور؟

گفت : دربیفتید ! حق با کسی ست که حریفش را سه بار خاک کند .

گفتم : تبارک الله ! فقط عمل است که میدانِ حرف را تنگ می کند ، و روستاییِ مردِ عمل ، این را بهتر از هر کسی می داند - به خلافِ روشنفکرِ اهلِ حرف ... (ص160)

***

پ ن1: ابوالمشاغل رو باید خوند (البته بعد از خوندن ابن مشغله ، حتماً!) و از لحن صادقانه و قلم روان و ادبیات زیبا و خاص نادر ابراهیمی لذت برد! با تمام غم و دردی که تو لحن نادر ابراهیمی هست یه امید پیدا و پنهانی توش هست که به آدم قوت قلب میده! انرژی و توان برا رفتن و درست رفتن ،برا ماندن و درست ماندن  !

کاش دنیا پُر بود از نادر ابراهیمی ها! در رنگها و شکلها و شغل های مختلف و ... البته در هر دو جنس!

پ ن2:دکتر یونس جان! کتاب قشنگیه بخون! بخون و نظرت رو هم بگو!

۴ ۰۹ فروردين ۹۶ ، ۲۲:۰۸
سپیدار