سپید مشق

دل آدمی بزرگتر از این زندگیست ، و این راز تنهایی اوست

سپید مشق

دل آدمی بزرگتر از این زندگیست ، و این راز تنهایی اوست

سپید مشق

اینستاگرام »»» سپیدمشق 3pidmashgh
ایتا ٠۹۲۱۶۹۹۵۸۶۹

چون قناری به قفس؟ یا چو پرستو به سفر؟
هیچ یک ! من چو کبوتر؛ نه رهایم ، نه اسیر !
◆•◆•◆•◆
گویند رفیقانم کز عشق بپرهیزم
از عشق بپرهیزم ، پس با چه درآمیزم؟
◆•◆•◆•◆
گره خورده نگاهم
به در خانه که شاید
تو بیایی ز در و
گره گشایی ز دلم...

بایگانی

بار دیگر مردی که دوست می داشتم /می دارم

چهارشنبه, ۹ فروردين ۱۳۹۶، ۱۰:۰۸ ب.ظ

 "نادر ابراهیمی" مردی به واقع عزیز، شریف و دوست داشتنی و نادر . مردی که نمیشه دوستش نداشت .(البته به شرط نداشتن خرده شیشه !)

بعد از "ابن مشغله" که دوستش داشتم نوبت "ابوالمشاغل" شد که بخونمش .


ابوالمشاغل

ابوالمشاغل هم مثل و بعد از ابن مشغله یه جور اتوبیوگرافی هست . و به قول خود نویسنده:

پس ، نوشتنِ "ابوالمشاغل" ، تجدید عهدی ست با آن جوانیِ پُرشور، آن جوانی ابدی ، آن سلامت و غرور و التهاب و ایمان ... گر چه آنجا ، در "ابنِ" مشغله ، فرزند بودم و اینجا در "ابوالمشاغل" ، پدرم ...

***

تو ابن مشغله نادرابراهیمی از بیشمار کارهایی گفته که انجام داده و اینکه چرا مدام مجبور شده شغل عوض کنه ! از عقاید و اعتقاداتش گفته از قوانین و قواعدی که بهشون پایبند بوده! چرا که به قول نادر ابراهیمی عزیز:

هر انسان واقعی ، در زندگی ، پایبند به اصولی ست که با تهدید و تطمیع و تمسخر ، از آن اصول ، منحرف نمی شود ...

نکته :(هر انسان واقعی!!! نه اشباحُ الرجال)

و در ابوالمشاغل ، نادر از تجربیاتش گفته وقتی که یه نویسنده و کارگردان مشهور و موفقی بوده و از سختی های پایبندی به همون اصولی که با تهدید و تطمیع و تمسخر هم ازشون منحرف نشد . چرا که :

حال آنکه ، بدون هیچ تردیدی ، در هر شرایطی، و اوضاعی ، می توان، قطعاً ، درست بود و درست ماند ؛ منتهی ، در برخی شرایط ، درست بودن و ماندن ، بسیار بسیار دشوار است ، و در برخی شرایط ، فقط دشوار .

***

 بخش هایی از این کتاب خوشگل رو بعدها تو وبلاگ میگذارم البته بعد از اینکه یک بار دیگه خوندمش! عجالتا یه بخش رو با هم بخونیم و لذتش رو ببریم :

شبی ، در سفری ، در خانه ی یک روستایی فرود آمده بودم و با پسر کم سالِ صاحبخانه به شوخ طبعی و شادابی سخن می گفتم ، که به آنجا کشید که زور کداممان بیش است .

گفت : تو پیری . من با یک انگشتبه زمینت می زنم .

سرسری گفتم : خیال می کنی .

بلامعطّلی پاسخ داد: خیال می کنی که خیال می کنم .

یکّه خوردم و ماندم . آن سخن ، این جواب را می طلبید ؛ اما چنین جوابی را یک طفلِ ساده دلِ روستایی ، چگونه توانسته بود بیابد - آن هم با آن شتابِ بی فاصله؟

در دلِ خویش گفتم بیازمایمش به کم و بیشیِ هوش.

خندان به میدان بازگشتم که : اگر اینگونه باشد ، تو هم خیال می کنی که من خیال می کنم که تو خیال می کنی.

این بار ،پسرک ماند تا جوابش را جمع و جور کند ؛ اما روستاییِ صاحبخانه ، فرصت از هر دوی ما گرفت و گفت: اینطور ، تمامی ندارد ؛ اما طور دیگر خیلی زود تمام می شود .

پرسیدم : چطور؟

گفت : دربیفتید ! حق با کسی ست که حریفش را سه بار خاک کند .

گفتم : تبارک الله ! فقط عمل است که میدانِ حرف را تنگ می کند ، و روستاییِ مردِ عمل ، این را بهتر از هر کسی می داند - به خلافِ روشنفکرِ اهلِ حرف ... (ص160)

***

پ ن1: ابوالمشاغل رو باید خوند (البته بعد از خوندن ابن مشغله ، حتماً!) و از لحن صادقانه و قلم روان و ادبیات زیبا و خاص نادر ابراهیمی لذت برد! با تمام غم و دردی که تو لحن نادر ابراهیمی هست یه امید پیدا و پنهانی توش هست که به آدم قوت قلب میده! انرژی و توان برا رفتن و درست رفتن ،برا ماندن و درست ماندن  !

کاش دنیا پُر بود از نادر ابراهیمی ها! در رنگها و شکلها و شغل های مختلف و ... البته در هر دو جنس!

پ ن2:دکتر یونس جان! کتاب قشنگیه بخون! بخون و نظرت رو هم بگو!

نظرات (۴)

۱۰ فروردين ۹۶ ، ۲۳:۲۹ اول شخص غائب
سال نو مبارک .

 وقتی داشت با چاقوی دسته زنجانی  واقعا قشنگش     می‌رفت  سراغ اون مدیر  ،   تمام وجودم داشت پر پر  می‌زد از شوق و  ذوق   .  
 گفت   بیچاره  بچه ها ... ( سخت و ساکت  بر جا موندم) ! 

وقتی فهمیدم با محمود فتوحی   اومدن    تو یکی از روستاهای نزدیک ما  (قصر یعقوب)   !  هر     وقتی  سر می‌زنم  به اون سمت ها ، حتما یادی می کنم از نادر عزیزم .  

این ترم  خدا رو شکر به دلایلی     مجبورم (آخ چه اجبار دلنشینی )  دوبار بنشینم نادر ابراهیمی بخونم  .
سفر ناتمام    یه مستند است  در باره   نادر خان  که حسن فتحی ساخته .  ببینیدش ...  


محمود . 
 
 
پاسخ:
سلام
سال نوی شما هم مبارک
تا باشه از این اجبارها باشه .خوش به حالتون چی بهتر از همنشینی با نادر ابراهیمی واقعا عزیز 
ممنون انشاءالله در اولین فرصت می بینمش
سپیدار جان معلومه اساسی بی مشغله بودی که دمار کتابهات رو درآوردی.. دست راستت رو سر من. الان تنها امیدم اینه که با اینهمه صله رحمی که شدیم عمرم طولانی شده باشه!
پاسخ:
با اینکه عید واقعا بی مشغله بودم ولی فقط ابوالمشاغل رو خوندم ... بقیه رو قبل عید خونده بودم !
از اونجایی که صله ی رحم چندانی هم در کار نیست و بالطبع عمر طولانی هم ، پر! در نتیجه باید تو همین عمر کوتاه فکری به حال کتابهای نخونده کرد دیگه!
با این حال بهار کتابخونی من ، تابستونه جانم تابستون:)

سلام خانوم سپیدار.چند سالی هست که به واسطه ای وبلاگ تون و زیاد می‌خونم
مطالبتون خوبن!!!!خیلیییییی خیییییلی خیلیییییی خوب.اصلا نمیدونم کی هستید و‌کجایید و هر چی،اما بودنتون یه حس خیلی خیلی خوب و درون من به جوش میاره.
شاد باشید.
زهرا
پاسخ:
سلام زهرا جان
چوب کاری می فرمایید . حتما و قطعا خوبی در نگاه خود شماست . آدمها دنیا رو همونطور می بینن که هستن .
متشکرم از اون «واسطه ای» که باعث شده به ما سر بزنید :)
شما هم:
چون صبح نشابور که شاداب ترین است
همواره الهی که پر از خنده بمانی

قلب ، مهمانخانه نیست که آدم‌ ها بیایند
دو سه ساعت یا دو سه روز توی آن بمانند و بعد بروند
قلب ، لانه‌ ی گنجشک نیست که در بهار ساخته بشود
و در پاییز باد آن را با خودش ببرد
قلب؟ راستش نمی دانم چیست،

اما این را می دانم که فقط جای آدمهای خیلی خوب است!

یک عاشقانه آرام _ نادر ابراهیمی

و شما در قلب من خواهید ماند با قلم خوبتان

پاسخ:
متشکرم از محبتت زهرای عزیزم
...
و چقدر این نادر ابراهیمی خوبه:)

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی