سپید مشق

دل آدمی بزرگتر از این زندگیست ، و این راز تنهایی اوست

سپید مشق

دل آدمی بزرگتر از این زندگیست ، و این راز تنهایی اوست

سپید مشق

اینستاگرام »»» سپیدمشق 3pidmashgh
ایتا ٠۹۲۱۶۹۹۵۸۶۹

چون قناری به قفس؟ یا چو پرستو به سفر؟
هیچ یک ! من چو کبوتر؛ نه رهایم ، نه اسیر !
◆•◆•◆•◆
گویند رفیقانم کز عشق بپرهیزم
از عشق بپرهیزم ، پس با چه درآمیزم؟
◆•◆•◆•◆
گره خورده نگاهم
به در خانه که شاید
تو بیایی ز در و
گره گشایی ز دلم...

بایگانی

همه ی نام ها

دوشنبه, ۲۲ خرداد ۱۳۹۶، ۰۳:۵۲ ب.ظ

آقای ژوزه ! هرگز تنهایی همراه خوبی برای انسان نیست . تمام غم های بزرگ وسوسه های بزرگ و اشتباه های بزرگ همیشه در نتیجه ی تنهایی انسان در زندگی و نداشتن دوستی است که هنگام مواجهه با مشکلاتی که فراتر از مشکلات روزمره ی ما هستند ، ما را راهنمایی کند.

***

قبلا رمان معرکه ی "کوری" اثر ژوزه ساراماگو رو خونده بودم . تو نمایشگاه کتاب دیدم 3 کتاب از این نویسنده رو با هم یه مجموعه کردن . کوری ، بینایی و همه ی نام ها .

دوست داشتم بینایی رو هم بخونم . اما کوری هم چشمم رو گرفته بود که دوباره بخونمش . پس چون کتاب کوری رو نداشتم خواستم فقط کوری و بینایی رو بگیرم ولی دیدم خریدن مجموعه ی 3 کتاب که تخفیف خورده بود فرق چندانی با قیمت دوتا کتاب نداره . این شد که مجموعه رو برداشتم .

کتاب من با ترجمه ی "رضا فاطمی "نشر به سخن هست . نمیدونم در مقایسه با ترجمه های دیگه تو چه رده ای قرار داره (تجربه ثابت کرده کتابها از مترجمی به مترجم دیگه اونقدر متفاوتند که گاه اصلا دو تا کتابِ متفاوتِ مشابه می شوند .)

همه‌ی نام‌ها

همه ی نام ها، قصه ی ژوزه کارمند و منشی معمولی اداره ی مرکزی ثبت تولدها ، ازدواج ها و فوت هاست . مردی میان سال و مجرد که تو تنها خونه ی چسبیده به اداره ی ثبت به تنهایی زندگی می کنه .

جالبه که قبلا از خونه ی تمام کارمندها دری اضافی و مخفی به اداره بود که کارمندها بدون گذشتن از شهر و اتلاف وقت از اون در به سر کارشون برن .اینطوری نمی تونستن بهونه ی ترافیک رو بیارن برای دیر رسیدن !!

یا اگه کارمندی ادعای بیماری می کرد ، بازرسهایی به خونه اش می فرستادن تا صحت و سقم این ادعا مشخص بشه !!!(واقعا چه فکر بکری!!! چه شغل هیجان انگیزی!)

همه ی خونه ها تو طرح توسعه ی اجباری ساختمان ثبت از بین رفته(بالاخره مدام تولد و مرگ اتفاق می افته) و فقط خونه ی ژوزه می مونه با همون در مخفی که برای یکسان بودن شرایط برای همه، بسته می مونه .

موضوع جالب درباره ی این اداره اینه که به خاطر وسعت زیاد و پیچ در پیچ و تاریک بودن بخش بایگانی (به خصوص در بخش مردگان) هر کس می خواست وارد بخش بایگانی بشه باید یه سر طنابی رو به پاش می بست  که سرِ دیگه اش به میز رئیس وصل بود و اینطوری وارد بایگانی می شد تا گم نشه ! انگار بخش مردگان می تونست هر کسی رو که بدون برنامه و نقشه واردش بشه ببلعه !

ژوزه هم که تنهاست و تنهایی دلبستگی ها و سرگرمی های خودش رو می طلبه . سرگرمی این کارمند جزء هم بی ارتباط با کارش نیست . اون کلکسیونی از اتفاقات زندگی 100 چهره ی مشهور و 40 چهره ی نیمه مشهور رو جمع می کنه .(شاید برای اینکه خودش یه آدم کاملا معمولیه!) ژوزه مطالب مورد نیازش رو از روزنامه ها و مجلات جدا می کنه اما یه روز به این نتیجه میرسه که مدارک مهمی تو اداره ی ثبت درباره ی همه ی اون افراد وجود داره ، مطالبی که بر خلاف مطالب روزنامه ها غیرقابل خدشه اند .

اینطوری میشه که زندگی شبانه ی ژوزه شروع میشه . رفتن از در مخفی به اداره . گشتن میون کاغذها و اسناد و گرد و خاک و تارعنکبوت و بید و تاریکی .

قصه ی اصلی از جایی شروع میشه که ژوزه همراه کارتهای مربوط به افراد مشهور ، به اشتباه کارت مربوط به یه خانم 36 ساله ی عادی رو هم بر می داره و همین اشتباه ژوزه رو می کشونه به طرف پیدا کردن اون زن و البته انجام کارهایی بر خلاف مقررات رسمی و خشک اداره ی ثبت ! (تنهایی از این جور مرض ها و دردسرها هم داره دیگه!)

ژوزه با اون زندگی یکنواخت و کسل کننده اش مجبور میشه نامه ی رئیسش رو جعل کنه ، دزدانه وارد مدرسه ای بشه ، در قبرستانی شب رو به روز برسونه و ...

***

تو یه جایی از کتاب ژوزه تو قبرستان - قسمت مربوط به خودکشی کننده ها- به چوپانی بر می خوره که رازی رو براش افشا می کنه . چوپان میگه :

هیچ کدام از کسانی که تو این قطعه دفن شده اند ، اسمشان آن اسمی نیست که روی سنگ قبرهای شان می بینی.

و ماجرا از این قرار بود : قبل از گذاشتن سنگ روی قبرها یه شماره ای روی اونها نصب میشده و چوپان مذکور قبل از نصب سنگ قبر ، شماره ها رو عوض می کرده ... اما دلیل چوپان برای این کار :

به نظر من اگر این قضیه درست باشد ، کسانی که خودکشی می کنند دلیلشان این است که نمی خواهند دیگران پیدای شان کنند ، کسانی که در این قطعه دفن شده اند به لطف گفته ی شما ، یک چوپان بدجنس آن ها را از  شر دیدارکننده های مزاحم در امان گذاشته است .

استدلال جالبی بود !

 ***

------ پیوستگی دنیای زندگان و مردگان ! اتفاقی که تو قبرستان اتفاق افتاده بود و رئیس اداره ی ثبت می خواست تو اداره هم اتفاق بیفته ...-------

همه ی نام ها، بیشتر از هر چیزی قصه ی تنهایی آدمها و انسان تنهاست به نظرم ...

***

چند جمله از کتاب :

زندگی ها مثل تابلوی نقاشی هستند ، همیشه باید از دور به آنها نگاه کرد ؛ حتا اگر روزی برسد که بتوان ان ها را لمس کرد بوییدشان یا طعمشان را چشید .

.

برای استفاده از صبر و حوصله به تنها چیزی که نیاز دارید ، زمان است .

.

میان تفریح کردن و فراموش کردن مشکلات ، تفاوت وجود دارد .

***

پ ن 1: در کل کتابی نیست که بخوام خوندنش رو به همه پیشنهاد کنم . اگه کتاب فلسفی دوست دارین بخونیدش !

پ ن 2: نمی دونم چه اصراری هست مردگان را "مرده گان" بنویسند و زندگان را " زنده گان"

تو مدرسه کلی زحمت می کشیم و حرص می خوریم و گودرز رو به شقایق ربط میدیم که بچه ها اون "ه" ی آخر کلماتی مثل زنده ، مرده، پرنده، ستاره و ... رو موقع جمع بستن ننویسند و اونوقت با همچین تناقضاتی روبه رو میشیم و میشند ...

راستی کدوم درسته؟ زندگان یا زنده گان؟

۹۶/۰۳/۲۲

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی