او می شود من
اندازه یک حبّه قند است
گاهی می افتد توی فنجانِ دلِ ما
حل می شود آرام آرام
بی آنکه اصلا ً ما بفهمیم
و روحمان سر می کشد آن را
آن چای شیرین را
شیطان زهرآگین ِدیرین را
آن وقت او
خون می شود در خانه تن
می چرخد و می گردد و می ماند آنجا
او می شود من
...
...
...
عرفان نظرآهاری
◆•◆•◆•◆
پ ن: مسخ ! ... به همین راحتی ...
گاهی می افتد توی فنجان دل ما ...
همون "گاهی" که آینه هم من رو به جا نمیاره ....
اما ...
دلگرمی من ز دیدن توست
این آینه رو بر آفتاب است
...
1.
اندازه یک حبّه قند است
گاهی می افتد توی فنجانِ دلِ ما
حل می شود آرام آرام
بی آنکه اصلا ً ما بفهمیم
و روحمان سر می کشد آن را
آن چای شیرین را
شیطان زهرآگین ِدیرین را
...
2.
زندگی جیره مختصری است
مثل یک فنجان چای
و کنارش عشق است
مثل یک حبّه قند
زندگی را با عشق
نوش جان باید کرد
...
جالبِ! فضای دو تا شعر تقریبا شبیه هم اند . از کلمات مشابه هم تقریبا استفاده شده . "فنجان، حبّه قند" . تنها تفاوت "عشق و شیطان " با کارکردی مشابه ...
حالا از کجا می فهمید این حبّه قندی که تو فنجان دلتون حل شده عشقِ یا شیطان؟