سپید مشق

دل آدمی بزرگتر از این زندگیست ، و این راز تنهایی اوست

سپید مشق

دل آدمی بزرگتر از این زندگیست ، و این راز تنهایی اوست

سپید مشق

اینستاگرام »»» سپیدمشق 3pidmashgh
ایتا ٠۹۲۱۶۹۹۵۸۶۹

چون قناری به قفس؟ یا چو پرستو به سفر؟
هیچ یک ! من چو کبوتر؛ نه رهایم ، نه اسیر !
◆•◆•◆•◆
گویند رفیقانم کز عشق بپرهیزم
از عشق بپرهیزم ، پس با چه درآمیزم؟
◆•◆•◆•◆
گره خورده نگاهم
به در خانه که شاید
تو بیایی ز در و
گره گشایی ز دلم...

بایگانی

رجزمویه

سه شنبه, ۱۷ شهریور ۱۳۹۴، ۰۶:۰۹ ب.ظ

 رجز مویه - امید مهدی نژاد - انتشارات سپیده باوران

 "رجز مویه"! اولین چیزی که تو این کتاب برام جالب بود همین اسمشِ! رجز - مویه ؛ تناقض و پارادوکس جالبی تو اسمشه که تأمل برانگیزه و بعد از خوندن کتاب دیدم چه اسم بامسمّایی هم هست!

کتاب رو برداشتم بخونم . از اون کتابها نیست که شعرهاش فقط در بند خطّ و خال و چشم و ابروی یار باشه ! یه جور شعر حماسه و اعتراضِ! شعر فریاد و درد!  شعر 1:

اوج می خواهم ، اما در این شهر

جاده ای جز تنزّل ندارند

از تو می پرسم ، ای قلّه ی دور

هیچ این درّه ها پُل ندارند؟

یه تیکه کاغذ از سر برگه ی کنار دستم می کنم و به عنوان نشانه ی شعری که دوسِش دارم بالای صفحه میگذارم.

همین طور جلو میرم . ... اینجا رو بشنو :از شعر 2

ای سینه زن ها! از چه می گویید؟ این نی نوا دشت ِ شهادت نیست

ای آهوانِ خسته ! بگریزید ، نام رضا نیرنگ مأمون است

یه تیکه کاغذ دیگه!

وای چقدر این شعر "نیاز آستان حضرت عبدالعظیم حسنی" قشنگه !شعر 5

رود از جناب دریا فرمان گرفته است

یعنی دوباره راه بیابان گرفته است

تا حرف آب را برساند به گوش خاک

در عین وصل رخصت هجران گرفته است*

یه تیکه کاغذ دیگه!

... ! اینجا رو گوش کن: شعر 6

آقا هنوز ضامن آهوها ، آدم هنوز تشنه ی باران است

یه تیکه کاغذ دیگه!

این چقدر قشنگه! شعر 7

روحم - وبالِ پیکرم - را می فروشم

ته مانده های باورم را میفروشم

یه تیکه کاغذ ...

شعر 8:

دل خوش به قصّه های قدیمی ، نشسته ایم

تا از غبار سربرسد قهرمان مان

یه تیکه کاغذ...

به به ! این بیت رو خیلی دوست دارم!(از شعر10):

انتخابت چیست حالا؟ ماهی کوچک ! بگو:

تُنگ و این کابوسها؟ دریا و اختاپوس ها؟

 یه تیکه ...

شعر 14:

خواب هزار ساله ی غربت ربودمان

شیواترین سلامِ خدا بی جواب ماند

یه تیکه...

شام است و تیغِ خورشید زندانیِ غلاف است

شمشیرها ! بخوابید ، دعوا سرِ لحاف است

.

.

.

شام است و آسمان در نورِ ستاره غرق است

اما ستاره ی صبح آنسویِ کوه قاف است

یه تیکه ...

اینجا رو گوش کن! از شعر 16:

آرزو بیهوده ست ، گِرد خود می گردیم

بی تو فردایی نیست ، روز و شب همدستند

یه تیکه ...

شبِ بیداد ، قفس امن ترین خانه ی توست

آسمان خانه ی باز است ، قناری ! برگرد

...

کافی ست سجده ای به خدایانشان کنیم

آن وقت گنجِ درهم و دینار سهم ماست

حتی اگر سری به صداشان تکان دهیم

تشویق های ممتدِ حضّار سهم ماست

...

برخاست رو به سمت ِ بهاری که رفته بود

آهو عجیب بوی پرستو گرفته بود

(برای حضرت زهرا سلام الله علیها)

...

میانِ خیلِ خدایانِ تازه گم شده ام

مرا به آن طرف ِ لا اله برگردان

...

اما دلم - این کودکِ بی تاب - می خواند :

فردا چرا ؟ موعود من! فردا چرا؟

امشب !

...

ای سنگ سرشکسته ! چه می گریی ؟ برخیز و با نسیم وضویی کن

دستی بکش به سینه ی غمگینت ، این چندمین دل است که می بازی؟

...

شاعر لمیده است و غزل ساز می کند

در وصف خطّ و خالِ ظریفانِ شوخ و شنگ

کار از قلم نمی رود آری ، نمی رود

حالی تو غیرتی کن، معشوق من، تفنگ!

...

ای دیوِ سپیدِ پای در بند!

این جنگلِ گرگ را بسوزان

آری، بخروش ، ای دماوند!

تهرانِ بزرگ را بسوزان

یه تیکه کاغذ دیگه!

کتاب تموم شد ! کاغذ کنار دستم رو موش خورد ! کاکلی از تکه کاغذهای سفید روی سر کتابم سبز شد!

مثل اینکه بیشتر کتاب نشان دار شد ! پس همه ی کاغذها رو برمیدارم!

 

این هم شعر امید مهدی نژاد[شاعری که فکر کنم خندیدن بلد نیست!] برای حضرت عبدالعظیم حسنی علیه السّلام . شاهی که بارها با دوستان تا جلوی آستانشون رفتم و خیلی وقت ها موندم تو حیاط یا بیرون در که : من از همین جا سلامش میدم !(از بس که شعله ی معرفتمون کم سو شده و داره پت پت می کنه! باید یه وقت و یه همسفر جور کنم برم برا عرض سلام!)

***

رود از جناب دریا فرمان گرفته است
یعنی دوباره راه بیابان گرفته است

تا حرف آب را برساند به گوش خاک
در عین وصل رخصت هجران گرفته است


هم تا بهار را به جهان منتشر کنند
دریا ز باد و باران پیمان گرفته است


تجدید نوبهار به باران رحمت است
باران، که خوی حضرت رحمان گرفته است


ای تشنگان شهر فراموش، خواب نیست
آری، حقیقت است که باران گرفته است


.
بر جاده‌های یخ‌زده این ردّ گامِ کیست؟
این بیرق از کجاست که جولان گرفته است؟

بوی مدینه می‌وزد، این شور از کجاست؟
آیا رضاست راه خراسان گرفته است؟


بر کشتی نجات بگوییدمان که کیست
این ناخدا که دست به سکّان گرفته است؟


ری کربلاست یا تو حسینی، که هجرتت
بغداد را چو شام گریبان گرفته است

ری خاک مرده بود، بگو کیستی مگر
کاینک به ضرب گام شما جان گرفته است


ایران به دست تیغ مسلمان نشد، که حق
این خاک را به قوّت برهان گرفته است


برهان تویی که آینه‌واری امام را
نه نایبی که حکم ز سلطان گرفته است


پیغام غیبت است که انشاد می‌کنی
در نوبتِ حضور که پایان گرفته است


غیبت حضورِ عالم غیب است، وز نهان
خورشید سایه بر سر انسان گرفته است

ری پایتخت عشق علی شد، چنانکه قم
عشقی که بال بر سر ایران گرفته است
.
تهران چه بود و چیست؟ دهی در تیول ری
این آبروی توست که تهران گرفته است


بویی اگر ز نام خدا دارد این دیار
بی‌شک ز باغ فیض تو سامان گرفته است


یا سیّدالکریم، نگاه عنایتی
تهران تو را دو دست به دامان گرفته است


از تشنگان شهر فراموش یاد کن
تا بشنویم باز که باران گرفته است

۹۴/۰۶/۱۷

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی