آدمی همیشه از غم و اندوه کسانی کسانی می گوید که می مانند ،
اما تا به حال درباره ی آنان که می روند فکر کرده ای؟
********
یکی از کتابایی که از نمایشگاه کتاب امسال خریدم و یه روزه هم- آخرین روز اردیبهشت - خوندم:
چاپ دهم رمان 175 صفحه ای «من او را دوست داشتم» نوشته آنا گاوالدا با ترجمه الهام دارچینیان - نشر قطره.
اصل ماجرا به همین دو خطی که اول این پست نوشته شده برمی گرده !
خلاصه ی داستان: «کلوئه» زن جوانی که همسرش «آدرین» ، پس از چندین سال زندگی، اون رو به خاطر معشوقه ای که داره ترک می کنه . کلوئه همراه دو دختر بچه کوچیکش به خونه مادر و پدر آدرین میره. پدر شوهر کلوئه (پدر آدرین) اون و دو نوه اش را به خونه قدیمی خودشون که دورتر از خونه فعلی شونه می بره تا کمی حال و هوا عوض کنن. پدر آدرین"پی یِر" مردی خشک و بی سر و صدا است... پی یِر سعی می کنه تحمل شرایط جدید رو برا عروسش آسونتر کنه ... رمان "من او را دوست داشتم " گفت و گویی طولانی بین کلوئه و پدرشوهرشه . و طی همین گفتگوها "پی یر" داستان زندگیشو برا عروسش تعریف می کنه و بهش میگه که چطور عشق بزرگش رو از دست داده ...
اما برداشت کارشناسانه(!) ی من از این قصه: