سپید مشق

دل آدمی بزرگتر از این زندگیست ، و این راز تنهایی اوست

سپید مشق

دل آدمی بزرگتر از این زندگیست ، و این راز تنهایی اوست

سپید مشق

اینستاگرام »»» سپیدمشق 3pidmashgh
ایتا ٠۹۲۱۶۹۹۵۸۶۹

چون قناری به قفس؟ یا چو پرستو به سفر؟
هیچ یک ! من چو کبوتر؛ نه رهایم ، نه اسیر !
◆•◆•◆•◆
گویند رفیقانم کز عشق بپرهیزم
از عشق بپرهیزم ، پس با چه درآمیزم؟
◆•◆•◆•◆
گره خورده نگاهم
به در خانه که شاید
تو بیایی ز در و
گره گشایی ز دلم...

بایگانی

تونل

جمعه, ۱۲ شهریور ۱۳۹۵، ۱۰:۱۲ ق.ظ

تونل - ارنستو ساباتو 

ترجمه مصطفی مفیدی- انتشارات نیلوفر

تونل - ارنستو ساباتو

تونل در واقع اعترافات یه نقاش معروف به اسم خوان پابلو کاستلِ که زنی به اسم ماریا ایریبارنه رو به قتل رسانده . زنی که به قول خودش :

فقط یک نفر بود که می توانست مرا درک کند . ولی او همان زنی است که من او را کشتم .

کاستل هنرمندی مغرور و منزوی که فکر میکنه کسی هنر اون رو نمی فهمه و از منتقدان متنفره . تا اینکه در یک نمایشگاه نقاشی کاستل متوجه زنی میشه که به نکته ای از نظر کاستل مهم و از نظر دیگران بی ارزش تو یکی از تابلوهای این نقاش توجه نشون میده . زن از نمایشگاه میره و کاستل روزهای متمادی به اون فکر میکنه و به اینکه چطور اون زن رو پیدا کنه و مدام در حال خیالبافیه که اولین ملاقات چطور اتفاق بیفته و چی به اون زن بگه. تا این که یک بار به صورت اتفاقی او را در خیابان می بینه و تعقیبش میکنه. کاستل و زن با هم آشنا میشن. طی قصه مدام با شکها و سوءظن های کاستل نسبت به ماریا مواجه میشیم . با کنجکاوی های کاستل در گذشته و روابط ماریا . کاستل حرفها و حرکات ماریا و اطرافیانش رو پیش خودش تجزیه و تحلیل می کنه و به شک و حسادتش افزوده میشه و در انتها ماریا رو میکشه! و حال در زندان دلایل و جزئیات این رابطه و جنایت رو می نویسه .

تو این داستان ما به جهان واقعی و ذهنی بقیه ی شخصیت ها نزدیک نمی شیم و اونا رو فقط از دریچه ی ذهن مشکوک کاستل می بینیم و می شناسیم و همین یعنی ما نسبت به واقعیت زندگی و روابط ماریا بی اطلاعیم و نشانه ی این شناخت ناقص ما کلمه ای هست که شوهر ماریا به کاستل وقتی که خبر کشته شدن ماریا رو بهش میده میگه : "ابله!"

کلمه ای که خود کاستل هم تو ماه های حبس بهش فکر می کنه !

قسمت جالب این کتاب از نظر من :

تو جایی از کتاب میگه:

و مثل این بود که ما دو تا در دالان ها یا تونل های موازی زندگی می کردیم و هیچ وقت نمی دانستیم که داریم همچون ارواحی به طور همزمان در کنار هم حرکت می کنیم تا سرانجام به هم برسیم ، به هم برسیم در انتهای دالان ها در چشم انداز تابلویی که به منزله ی نوعی کلید حل معما تنها به نیت او کشیده بودم ؛...

اما چیزی که من ازش خوشم اومد همین ایده ی تونل ها بود که اینطور تکمیلش کرد:

شاید فقط یک تونل وجود داشت، تاریک و خلوت: تونل من، تونلی که من کودکی، جوانی و همه عمرم را گذرانده بودم . و در یکی از قسمتهای شفاف دیوار سنگی من این دختر را دیده بودم و ساده اندیشانه باور کرده بودم که در تونلی موازی تونل من حرکت می کند ،در حالی که در واقع او متعلق به جهان پهناور ، جهان نامحدود کسانی بود که در تونل زندگی نمی کردند؛ و شاید وی از سر کنجکاوی به یکی از پنجره های شگفت انگیز نزدیک شده و منظره ی تنهایی رهایی ناپذیر مرا دیده بود ، یا پیام خاموش ، کلید رمز تابلوی من او را به وسوسه انداخته بود . و سپس در آن حال که من به راه خود در دالانم ادامه می دادم ، او بیرون از دالان زندگی عادی اش را می کرد ...

ایده ی تونل جذاب بود و شاید به نوعی نماد و نشانه ای از تنهایی آزار دهنده ی هنرمند و روشنفکر امروزی و شاید تنهایی انسان معاصر اسیر در حصار خودخواهی ها و توهمات خودش!

مثل اینکه ما انسان های این عصر هر کدوم در تونلهایی به تنهایی حرکت می کنیم و هر از گاهی همدیگه رو از پنجره ها و قسمتهای شفاف دیواره ی تونل ها می بینیم ، برای دقایقی با هم حرف می زنیم و باز تو تاریکی و تنهایی خودمون ادامه ی مسیر میدیم ! شاید اگه یه طوری خودمون رو از این تونلها بیرون بکشیم با جهان زیباتری روبرو بشیم و مسیرهای بهتری برای پیمودن مسیر زندگی پیدا کنیم .

۹۵/۰۶/۱۲

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی