سپید مشق

دل آدمی بزرگتر از این زندگیست ، و این راز تنهایی اوست

سپید مشق

دل آدمی بزرگتر از این زندگیست ، و این راز تنهایی اوست

سپید مشق

اینستاگرام »»» سپیدمشق 3pidmashgh
ایتا ٠۹۲۱۶۹۹۵۸۶۹

چون قناری به قفس؟ یا چو پرستو به سفر؟
هیچ یک ! من چو کبوتر؛ نه رهایم ، نه اسیر !
◆•◆•◆•◆
گویند رفیقانم کز عشق بپرهیزم
از عشق بپرهیزم ، پس با چه درآمیزم؟
◆•◆•◆•◆
گره خورده نگاهم
به در خانه که شاید
تو بیایی ز در و
گره گشایی ز دلم...

بایگانی

سفرت به خیر اما ...

سه شنبه, ۹ شهریور ۱۳۹۵، ۰۶:۰۵ ب.ظ

قشنگی سفر به اینه که جاهای جدید با معماری خاص ببینی ، با آدمهای متفاوت روبرو بشی ، لباسها و لهجه های تازه ببینی و بشنوی ، غذاهای جدید تست کنی ... خلاصه به اینه که یه دنیای دیگه رو تجربه کنی .

اگه قرار باشه به هر شهری سفر می کنی همون معماری ، همون لباس ، همون لهجه ، همون غذا و همون تصاویر همیشگی رو ببینی که دیگه سفر لذتی نداره !

اما متاسفانه دیگه کمتر تو شهرهای مختلف معماری خاص اون شهر ، لباس و لهجه ی خاص اون منطقه و غذای خاص اون محل رو می بینیم و این اصــــــــــــــــــــــــــــــــــلاً خوب نیست . دوست ندارم همه جای این قالی هزار نقش و هزار رنگِ دوست داشتنی با تهرانیزه شدن تبدیل به یه زیرانداز تک رنگ و تک شکلِ کسل کننده بشه!

یه بار تو برنامه ی ایرانگرد شنیدم که : کاش مسافران و گردشگران زیادی به این منطقه بیان ولی ... رو فرهنگ خاص و غنی و آداب و رسوم تاریخی این منطقه تاثیر نگذارن !

کاش یاد بگیریم وقتی به شهری سفر می کنیم به فرهنگ اون شهر احترام بگذاریم و کاری نکنیم که اونها از لباس و لهجه و معماری زیباشون شرمنده بشن ، کاری نکنیم که مردمانِ اون دیار فکر کنن چیزی از مایِ مسافر کم دارن و برای جبران این حسِ عقب موندگیِ کاذب سعی کنند خودشون و زندگی شون رو شبیه من و شمای مسافر کنند!

متاسفانه هر کسی به خودش اجازه میده تور و آژانس مسافرتی و ایرانگردی بزنه و اون هم یه آدمی رو که تنها با خوندن چندتا کتاب و یا حتی گردش تو اینترنت مختصر اطلاعاتی جمع کرده ، به عنوان لیدِر و راهنمای تور استخدام می کنه و اینطوری یه جمعی با هم راه می افتن برا دیدن شهرها و جاهایی که ندیدن . راهنمای گروه تاریخچه ی اون مکان تاریخی رو برا همسفراش بازگو می کنه (راست و دروغش هم چندان مهم نیست . چون معمولا تو گروه کسی اطلاعات بیشتری نداره که از طرف مدرک بخواد و یا حرفش رو رد کنه! ) بدون اینکه از فرهنگ مردمانی که میهمان شهر و روستاشون شدن چیزی بدونه ، چیزی بگه و یا حتی کوچکترین احترامی به اون فرهنگ بگذاره !

گردشگرا به آدمها و فرهنگشون همون نگاهی رو دارن که مثلاً به یه قلعه ی باستانی متروکه دارن! به یه کوزه ی شکسته ی مربوط به دو هزار سال پیش تو موزه ای ! نگاه به یه چیز قدیمی و بلااستفاده ! نگاه یه آدم متمدن و متمول به یه آدم پایین تر از خودش ! نگاه یه جهان اولی به یه جهان سومی ! طبیعیه که وقتی تعداد این ایرانگردان و جهانگردانِ از دماغ فیل افتاده با همون نگاه از بالا به پایین زیاد بشه ، من و شمای غیر تهرانی احساس می کنیم برای پیشرفت باید مثل اونها لباس بپوشیم مثل اونها حرف بزنیم و مثل اونها زندگی کنیم . اینطوری میشه که یواش یواش همه ی شهرها میشن کپی بی ریخت تهران و آیندگان از دیدن و شنیدن و چشیدن و لمس کردن بسیاری از زیبایی های ناب و تکرار نشدنی ، زیبایی های اصیل و واقعی محروم میشن!

این حسِّ خودبرتر بینی و خودبرتر نمایی مسافران رو تو توری که بهار گذشته باهاش رفتم ارسباران دیدم و غصه خوردم!

یادمه تو یکی از شهرهای کوچک و کم جمعیت خانمی بِهِم نزدیک شد و با اشاره به همسفرهام به زبان و لهجه ی محلی ازَم پرسید: اینا از کجا اومدن؟ خارجی اند؟

با تأسف گفتم : نه! خارجی ها که اینطوری نمیان!... اینا تهرانی اند!!!

خانومه باورش نمیشد. قسمم داد !

(یعنی با وضعی تو اون مکان تاریخی میگشتن که توجه مردم عادی رو جلب کرده بودن! با لباسها و آرایشهایی تو چشم مردم محلی ظاهر میشدن که تو تهران با اون تیپ ها نبودن ! موقع برگشتن تقریباً همه شون لباس معمولی پوشیدن ولی تو سفر و در مواجهه با مردم محلی بلوز شلوار ، تونیک ، ساپورت ، دمپایی و ... استفاده می کردن ، بدون روسری! حالا تازه بد نیست بدونین این گروهی که ما باهاشون همسفر بودیم بیشترشون زنان و مردان میانسال به بالا و حتی بازنشسته بودن!)

تو یه روستایی ، با همین تیپ ، همین زنان و مردانی که گویا فسیل های 40 ساله بودن با تیپ دختران نوجوان، همراه با لیدر تور که پیرمردی حدود 60 ساله بود با رفتار و حرکاتی به شدت جلف! ترانه ای مربوط به دهه ی 50-60 رو گذاشتن و در بین مردم محلی اعم از زن و مرد و بچه که به دورشون حلقه زده بودن شروع کردن به دسته جمعی رقصیدن ! و جالب تر اینکه مردی از اهالی روستا هم به جمع اینها اضافه شد و خانم ها و آقایون دست و دلباز به ایشون شاباش می دادن ! و ادعا می کردن که این شاد کردن دل مردم غمگین و افسرده ی [!]محلی از نماز و روزه ثوابش بیشتره!

و من حواسم به بچه های کوچیکی بود که با دقت به این آدمها نگاه می کردند و شاید آرزو می کردند زودتر بزرگ بشن و برن تهران و مثل اینها پولدار و خوشبخت و شاد بشن !

کاش اونقدر که تو این تورها به حفظ سنگ و چوب و کاشی و ... اشاره و توجه میشه کمی هم به حفظ فرهنگ و عزت و شخصیت مردم اون محلها دقت می شد .

کاش به مسافران گفته میشد مواظب پوشش و گویش و نگاهشون در مواجهه با مردم شهرها و روستاهای کشورمون باشند .

دفعه ی اولی که با تور رفتم سفر ، با یه گروه که اعضاش شامل چند نفر ژاپنی ، استرالیایی ، امریکایی و ایرانیان مقیم خارج از کشور بودن همسفر شدیم.  تو اون سفر فهمیدم ما ایرانی ها چقدر خوب و خونگرمیم .دفعه ی آخری که با تور سفر کردم - همین سفر که ذکر مصیبتش رو بالاتر گفتم - فهمیدم ما ایرانی ها چقدر بی جنبه ایم!

اون خارجی ها در ظاهر اینقدر ساده و شبیه مردم عادی بودن که غیر از لهجه و زبونشون نمی تونست اونها رو لو بده . حتی خانم امریکایی همسفرمون با یه مانتو و شلوار و شال مشکی معمولی نسبتا بلند و گشاد با یه کوله ی جمع و جور اومده بود اونهم بدون هیچ آرایشی! 

...

کاش تو این تورها اول به مدیران و راهنمایان تور بعد به گردشگران ، آموزش د اده میشد همونطور که باید سعی کنند طوری به طبیعت وارد و ازش خارج بشن که هیچ اثری از خودشون به جا نگذارن ، انگار که نه خانی اومده و نه خانی رفته ، همون طور که نباید طبیعت رو آلوده و خراب کنند ، صد برابرش باید مواظب باشند تا فرهنگ جامعه ای که بهش وارد میشن رو آلوده نکنن!

پ ن: با توجه به مسائلی که تو این سفر پیش اومد از جمله اهمیت ندادن مسئول تور به اوقات نماز و نگه نداشتن اتوبوس برای نماز و ماجراهایی که ما برا خوندن هر نوبت نماز باید پشت سر میگذاشتیم ، بنده خدا رفیقمون - اونهم کسی که سال تا سال سفر نمیره !_ به صرافت تاسیس یه شرکت ایرانگردی بعد از بازنشستگیش افتاد که حداقل تو کشور مسلمون خودمون ، مردم برا خوندن 2 رکعت نماز واجبشون اینقدر دچار مشکل نشن!

خاطره:

تو همین سفر کذایی بعد از اینکه بالاخره کمی قبل از طلوع آفتاب مسئول تور رضایت داد اتوبوس برا نماز صبح بایسته ، خانم میانسالی که طی سفر بدون روسری و آستین کوتاه وسط اتوبوس رقصیده بود هم پیاده شد برا نماز و جالب اینکه موقع وضو گرفتن اعتراض داشت که چرا یکی از آقایون همسفر جلوی ایشون ایستاده و می بیندشون !

۹۵/۰۶/۰۹

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی