یوم الله
ما یوسف خود نمیفروشیم تو سیم سیاه خود نگه دار
آمد گهِ آن که بوی گلزار منسوخ کند گلاب عطار
خواب از سر خفتگان به در برد بیداری بلبلان اسحار
ما کلبه زهد برگرفتیم سجاده که میبرد به خمار
یک رنگ شویم تا نباشد این خرقه ی سترپوش زنار
برخیز که چشمهای مستت خفتست و هزار فتنه بیدار
وقتی صنمی دلی ربودی تو خلق ربودهای به یک بار
یا خاطر خویشتن به ما ده یا خاطر ما ز دست بگذار
نه راهِ شدن نه رویِ بودن معشوقه ملول و ما گرفتار
هم زخم تو به چو میخورم زخم هم بار تو به چو میکشم بار*
من پیش نهادهام که در خون برگردم و برنگردم از یار
گر دنیی و آخرت بیاری کاین هر دو بگیر و دوست بگذار
ما یوسف خود نمیفروشیم تو سیم سیاه خود نگه دار
(سعدی)
*****
* از این بیت هیچ سر در نیاوردم !!! اول فکر کردم اشتباه تایپیِ . ولی با کتاب خودم هم تطبیق دادم ، غلط املایی نداره!(بعله ... با توضیح دوستی ، روشن شدیم !)
[بعدا اضافه شد ] این پوستر رو دوست دارم .
پ ن: امروز روز 9 دی بود و برای من خیلی خاطره انگیز .
روزی که علاوه بر عجیب ترین و محکم ترین و پر بسامدترین تأثیرهایی که رو زندگی من گذاشت ، با یاد عزیزی عجین شده ...
کجایی نرگس ؟ ... دلم برات خیــــــــــــــــــــــــــــــلی تنگ شده ! ...
...
آن که صد نامه ی ما خواند و جوابی ننوشت
سطری از غیر نیامد که کتابی ننوشت ...