سپید مشق

دل آدمی بزرگتر از این زندگیست ، و این راز تنهایی اوست

سپید مشق

دل آدمی بزرگتر از این زندگیست ، و این راز تنهایی اوست

سپید مشق

اینستاگرام »»» سپیدمشق 3pidmashgh
ایتا ٠۹۲۱۶۹۹۵۸۶۹

چون قناری به قفس؟ یا چو پرستو به سفر؟
هیچ یک ! من چو کبوتر؛ نه رهایم ، نه اسیر !
◆•◆•◆•◆
گویند رفیقانم کز عشق بپرهیزم
از عشق بپرهیزم ، پس با چه درآمیزم؟
◆•◆•◆•◆
گره خورده نگاهم
به در خانه که شاید
تو بیایی ز در و
گره گشایی ز دلم...

بایگانی

دنیای شگفت انگیز نو

شنبه, ۱۰ مرداد ۱۳۹۴، ۰۲:۴۸ ب.ظ

چند وقت پیش کتابی خوندم که خیلی ازش خوشم اومد . کتاب که نه! یعنی چطور بگم، کتاب الکترونیکی ش رو خوندم . قبلاً دنبال کتاب کاغذیش گشته و پیدا نکرده بودم و ناچار به خوندن pdf  کتاب شدم. (البته بعدها فهمیدم سال 91 تو ایران دوباره ترجمه و چاپ شده. )

بعد از خوندنش هم با اینکه به نظرم کتاب خوب و قابل تأملی اومد بنابه دلائلی مردّد بودم تو توصیه اش به دیگران. (هر چند ضمن صحبت با چند نفر ،داستان کلّی شو براشون تعریف کردم و موضوع کتاب به نظر اونها هم جالب بود)

بعد که با خودم دو دو تا چهارتایی کردم دیدم علاوه بر اینکه موضوع این کتاب ، خیلی از کتابهای ترجمه و تألیفی توی بازار کتاب ، ارزش بیشتری برا خوندن داره ؛ از نظر رعایت اخلاق و عفت کلام هم از خیلی از رمانهای ترجمه و حتی تألیفی نویسندگان ایرانی ، پاکیزه تره!

پس این شما و این هم : دنیای شگفت انگیز نو  نوشته ی آلدوس هاکسلی

Brave New World

کتاب دنیای شگفت انگیز/متهور/ قشنگ نو ، درباره ی آینده و اتوپیای جهان مدرن و صنعتیِ. دنیایی که هاکسلی عَلَم می کنه که در واقعیت عَلَم نشه. تو این کتاب آینده رو به انسان نشون میده تا بترسه از جایی که میخواد بهش برسه! هاکسلی به انسانِ در آرزوی توسعه و تمدن امروزی هشدار میده درباره ی امروزش که به چه مدینه ی فاضله [!] ای رویکرد داره!و اینکه تو اون مدینه ی فاضله یا اتوپیا " امکان زیستن هست ولی اینگونه زیستن زندگانی نیست".

داستان کتاب مربوط به 5-6 قرن آینده است . زمانی که فورد جای خدا رو گرفته (Ford به جای Lord) مبدأ تاریخ هم زمان مرگ فورد انتخاب شده!(هنری فورد مخترع خط تولید صنعتی) . جملاتی مثل : یا حضرت فورد، محض رضای فورد ، فورد نکنه، اوه فورد بزرگ و ... به وفور تو کتاب به کار رفته که به طور واضح به عدم اعتقاد به خدا در این اتوپیا اشاره داره .

زمانی که زمین به یه کُره ی متمدن تبدیل شده . انسان ها تو کارخانجات جوجه کشی و مراکز تربیتی ، به صورت مصنوعی و در آزمایشگاه ها "تولید" میشن . انسانهایی که با توجه به نیاز جامعه و متعلق به طبقات اجتماعی از پیش تعیین شده ساخته شده اند.

طبقات اجتماعی و انسانی با اسامی آلفا، بتا، دلتا، گاما و اپسیلون مشخص میشن. طبقات غیر قابل تغییر!

آلفاها ، انسانهایی که حاصل بلوغ یک تخم هستند و در بهترین شرایط درست شده اند تا آقای جهان متمدن بدون درد و ناراحتی باشند. گاماها و اپسیلون هایی که به قول نویسنده به روش بوخانوفسکی تولید انبوه شدن. تولید ده ها انسان یکسان و یکشکل از یک تخم . مردها و زن هایی متحدالشکل و استاندارد به تعداد لازم برای چرخاندن همان تعداد چرخ ماشین های یکسان کارخانه ها .

انسان هایی که هویت و شخصیت اجتماعیشون تو همون مراکز جوجه کشی و تربیت مشخص میشه . جایی که به اپسیلون ها باید اکسیژن کمتری برسه تا مغزشون رشد نکنه تا ناقص به دنیا بیان. با نقص عضوهایی از پیش تعیین شده! چرا که افراد طبقه ی پایین اپسیلون ، نیاز به مغز و بعضی اعضا ندارند. جایی که مثلا بعضی از بچه ها متناسب با شرایط گرمای معادن نقاط گرمسیری، یا مناطق سرد قطبی ساخته و تربیت میشن. یا برای زندگی در ایستگاه های فضایی یا کار در بخش مرده سوزی و ... و تو قسمت آموزش "شعور طبقاتی" یاد می گیرن که دوست داشته باشند آنچه باید باشند. آدم ها باید علاقمند بشوند به سرنوشت اجتماعی گریزناپذیرشون با روشهای مختلف شرطی سازی پاولُفی و خواب آموزی و تلقین.

جامعه ی متمدنی که در اون متنفر شدن از کتاب و طبیعت که سود اقتصادی ندارند و علاقمند شدن به تماشای مسابقات مختلف ورزشی در جاهای مختلف که باعث استفاده از وسائل حمل و نقل و دیگر کالاهای صنعتی میشه هم توسط همین خواب آموزی و شرطی سازی آموزش داده میشه . 

جامعه ی متمدنی که حق نداری توش تنها باشی تا نکنه یک وقت فکر کنی به چرایی این زندگی ، به مرگ ! تمدنی که با در اختیار قرار دادن "سوما"  اجازه نمیده شهروندانش کوچکترین هیجان و ناراحتی و درد رو تحمل کنند . سوما" قرصی که تمام فواید الکل و مسیحیت رو داره بدون معایبشون . یه جور ماده ی مخدر و روانگردان!

سرزمینهای متمدنی که داشتن خانواده ، مادر و پدر بودن در اونجا شرم آوره ، تنها بودن محال، نرسیدن به هر خواسته و آرزویی تقریباً غیرممکن، خوندن کتابهای قدیمی ممنوع، جایی که پیری در اون اتفاق نمی افته و انسانها تا لحظه ی مرگ جوونند و بهره مند از فواید و لذتهای جوانی!  "ثبات" احتیاج و اصل تغییرناپذیر این تمدنه!

داستان مردی آلفا(برنارد) که با زنی بتا (لنینا) برای گردش و تفریح به سرزمینی غیرمتمدن میرن. سرزمینی که با نام "وحشی کده" شناخته میشه. وحشی کده، جایی که به خاطر شرایط آب و هوایی و جغرافیایی و فقر منابع طبیعی ، ارزش هزینه کردن برای متمدن شدن رو نداره. جایی که اونجا انسانها خانواده دارن، عاشق میشن، درد می کشن، شکست می خورن و به قوانین اخلاقی پایبندند.

داستان "جان" و مادرش ، مردی از وحشی کده که توسط برنارد به سرزمین متمدن آورده میشه . جان که با نام "وحشی" شناخته میشه، آرزوی دیدن آسایش و راحتی و ثبات سرزمین های متمدن رو داشت ولی به مرور زمان طغیان می کنه ، حاضر نمیشه همرنگ جماعت بشه، سوما نمی خوره، فکر می کنه، از شکسپیر و اتللو حرف می زنه ، از دنیای متمدن حالش بد میشه از جامعه کناره می گیره تا تنها باشه تا لذتهای تمدن رو نچشه!

تو یه جایی از کتاب وحشی با بازرس بحث می کنه که من خیلی این قسمت کتاب رو دوست دارم:

***

وحشی: ولی من ناراحتی رو دوست دارم.

بازرس گفت: ما دوست نداریم . ما ترجیح می دهیم که کارها را با راحتی انجام دهیم.

وحشی: اما من راحتی رو نمی خوام ، خدا رو می خوام ، شعر رو می خوام ،خطر واقعی رو می خوام ، آزادی رو می خوام ، خوبی رو می خوام ، گناه رو می خوام.

مصطفی موند گفت: در واقع شما دارید ادعای حق بدبخت بودن را می کنید.

وحشی لجوجانه گفت: خُب ، باشه. من ادعای حق بدبخت بودن رو می کنم! صرف نظر از حق پیر و زشت و عنین شدن ، حق سیفیلیس و سرطان گرفتن ، حق کمبود قوت لایموت ، حق نکبت زدگی؛ حق زندگی کردن در بیم فردا؛ حق حصبه گرفتن ، حق عذاب کشیدن از دردهای نگفتنی جورواجور

وحشی سرانجام گفت: من تمام این حق ها رو ادعا می کنم.

بازرس موند شانه بالا انداخت و گفت: "خوش آمدید"

...

وحشی از تمدن ، ناگزیر به تنهایی پناه برد . از آنچه آرزویش را داشت به آنچه از آن گریخته بود . ولی تو آنچنان جامعه ی متمدنی نمیشه غیرمتمدنانه زندگی کرد و وحشی مجبور به انتخاب آخرین راه شد.

-----------------------------------------

بعدا نوشت: کتاب توسط انتشارات سمیر و همچنین انتشارات نیلوفر ترجمه و چاپ شده

نظرات (۶)

چه موضوع جالبی داشت!
فیلمای زیادی با این موضوع ساخته شده ، اتفاقا چند وقت ییش ی فیلمی از شبکه نمایش یخش شد درست مثل همین البته اسمش یادم رفت :D
پاسخ:
اصولا لذتی که تو خوندن کتاب هست تو دیدن فیلمی بر اساس اون کتاب نیست . شاید به خاطر تخیلی که تو خوندن کتاب هست و تو دیدن فیلم نیست !
فیلم و کتاب علمی تخیلی زیاد ساخته و نوشته میشه ولی فیلم و کتابی که به آرمانشهر انسان علم زده ی امروز اشاره کنه و به آدم تلنگر بزنه کمه و این کتاب یکی از خوبهاست!
امروز از کتابخونه گرفتمش !

منم چنتا رمان معرفی کنم در قبال این کتابایی که دیدم ! :D

شما دن آرام و بلندی های بادگیر رو خوندید ؟
پاسخ:
ا- امیدوارم از خوندنش لذت ببرین ! فقط درس فراموش نشه که واجبتره !
2- بلندی های بادگیر رو بله ولی دن آرام رو نه ! 
می ترسم "دن آرام" هم مثل "جان شیفته " باشه که با اکراه تمومش کردم !
بلندیها... رو 5 سال پیش خوندم . به نظرم کتاب خوبی بود . یادمه بعد از عشق سالهای وبا  و مادام بواری خوندمش و چون  هر دوی این کتابها رو نپسندیده بودم ، با بدبینی خوندمش . ولی بهتر از اونی بود که انتظار داشتم . (طوری که دو تا کتاب قبلی رو فرستادم انبار دور از دسترس و بلندیهای بادگیر رو گذاشتم تو انبار دردسترس ! )
بله ، شروع کردم به خوندن  ، متوجه شدم انگار یه ادامه ای هم دار به اسم بازدید از دنیای شگفت انگیز نو !! توی مقدمه نوشته بود ! درسته ؟! :D

این هفته میانترم هم دارم ها ولی رمان خوندن جالب تره :))

بلندی ها رو 2 بار فارسی و یک بار هم انگلیسیش رو خوندم ^__^ قشنگ بود !

****

وااااای دن آرام شاهکااااره !! من که جان شیفته رو نخوندم و نمیدونم چیه ولی دن آرام و مخصوصا مخصوصا ترجمه احمد شاملو که توی دو جلد عرضه میشه ( یه ترجمه دیگه ازش هست که 4 جلدیه اما ترجمه دو جلدی احمد شاملو عالی تره  ، این دو جلد هر جلد شامل دو دفتر و در مجموع همون 4 دفتر کتابه ! ) اگه قرار باشه 5 تا از بهترین رمان های زندگی ام رو نام ببرم اولیش رو دن آرام میگم !
حوصله و وقتش رو هم باید داشته باشید چون خیلی طولانیه ! اما جذاابه !

یک بار هم آقا توی نمایشگاه کتاب چند سال پیش این کتاب رو معرفی کردند ! بخونیدش که حیفه نخونده بمونه ! و البته یادتون باشه ترجمه شاملو رو پیدا کنید خیلی بهتره !

***

رمان "حشاشین" اثر تامس گیفورد هم عالیه . به ی گروه مخفی توی کلیسا ی کاتولیک و جنایاتش می پردازه ! کلان داستان گیرایی داشت ! :D

پاسخ:
"ریشه ها" رو هم بخونی دیگه میتونی مطمئن بشی که ریاضی رو از ریشه زدی !  :))
...
بله من هم تو مقدمه ی کتاب این موضوع رو خوندم ولی نتونستم اثری ازش پیدا کنم!
بلندی ها رو 3 بار خوندین؟ چی داشت مگه؟!!!!(به به! یک بار هم انگلیسی!) من که انگلیسیم فقط یه کم بهتر از فاجعه است، حسودیم شد!
***
پس واجب شد خوندن " دن آرام" ! چند سال تو نمایشگاه ها،  دنبال این کتاب تا غرفه های دارنده اش هم رفتم ولی هربار از خریدن منصرف شدم ! این بار ان شاءالله طلسم چند ساله رو می شکنم!
...
فکر نکنم موضوع "حشاشین" برام جالب باشه!
البته اسمش من رو یاد حسن صباح و قلعه ی الموت انداخت !

آها این رو یادم رفت بگم !
صفحه آخر جلد آخر دن آرام که داستان تموم شده ، یک پاراگراف میگه نویسنده که هرچی سرگذشت داستانه جلوی چشم آدم میاد ، این پند جمله ساده رو اگه اول بخونید هیچ نکته خاصی نداره ولی وقتی داستان رو تا آخر خوندید و این پاراگراف رو بخونید صحنه صحنه کتاب یادآور میشه !
من که هر دوباری که دن آرام رو خوندم  با تمام شادی ها و حزن اندوه های طول داستان ی حس همدردی خیلی کوچک داشتم اما به این پاراگراف که می رسیدم انگار تموم اون ماجرا یک جا اتفاق افتاده و اشک تو چشمام جمع می شد ! به نظرم عالیه این پاراگراف!
پاسخ:
در این باره هم بعد از خوندن کتاب نظر میدم!
ار بلندی های بادگیر هم ایده های زیادی برای فیلم ها و رمان های دیگه گرفته شده ! مخصوصا رمان های سری نوجوان ! خوشم اومده بود ازش جنس عشق داستانش با بقیه رمان ها فرق داشت، در واقع نفرت بود با عشق ، شخصیت هیث کلیف هم برام جالب بود ! ^__^

*

والا اگ ریا نشه علاوه بر این،  بر باد رفته و سری کتاب های تخیلی Assassin معروف ترین رمان های انگلیسی بودن ک خوندم در کنار ی عالم داستان کوتاها :)) البته پی دی اف هاشون رو داشتم .


*
منتظرم حتما نظرتون رو درباره اون پاراگرافه اطلاع بدین ! هیچکی دم دستم این رمانه رو نخونده بود ازش بپرسم فقط من این حسو داشتم یا کلا شاهکاره ! :))

*

اها و راستی کتاب حشاشین ک گفتم هم همش کشت و کشتار نیست ، ماجراجوییه ی جورایی ینی کاراگاه هستش طرف ! سعی داره راز قتل خواهرش که یک راهبه بوده رو پیدا کنه ، حالا در کل قشنگ بود دیگه اگه خواستین بخونید :D

*

سینوهه ، کلئوپاترا و کنیز ملکه مصر رو خوندین ؟! :D
پاسخ:
بله داستان کتاب خیلی خاصه. شخصیت هیث کلیف هم بیشتر از جالب بودن اوایل ترحم برانگیز و بعدش ترسناک بود!
*
شاید من تنها کتابخونی باشم که "بر باد رفته" رو نخونده!
*
فعلا نه به کتابخونه دسترسی دارم و نه فعلا می تونم کتاب رو بخرم . شاید کتاب رو دانلود کردم!!!! به هر حال ... بعد از خوندن نظرم رو میگم!  :)
*
سینوهه رو قدیما خوندم . ولی هنوز علاقه ای به خوندن دو تا کتاب دیگه ندارم!
...
راستی ! از دنیای شگفت انگیز نو چه خبر؟

تموم شد دیگه خب! خبر خاصی نیست :D
با این موضوع کتاب نخونده بودم قبلا ، داستان جالبی داشت . اوج داستان هم ب نظرم همینه که توی مطلبتون گذاشتید ، صحبت مصطفی موند با وحشی ...

( وقتی گرفتمش از کتابخونه خوشحال شدم حجم زیادی نداشت :))  )
پاسخ:
خُب خدا رو شکر که نخورده تو ذوقتون!

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی