وصیت پدر علیه السّلام
: "اگه روزه اینه که تو گرفتی ، خدا اصلاً من و روزه ام رو نگاه هم نمی کنه!"
******
تعارف نمی کنم! میگم، با حسرت و خجالت هم میگم! وقتی می بینم از سرکار برگشتن و بی حال افتادن -کاری که همکارای بی انصافت، جلوی چشمهات ، مشتشون رو میگیرن زیر شیر آب سردکن و آب سرد رو هدایت می کنن به سمت دهانهای نه چندان خشک و شکمهای سیر . آب سردی که سرمای آب گواراش رو از این دور هم می تونی حس کنی! - یا آفتاب سوختگی تن اون یکی رو می بینم که نشون میده با دهان خشک زیر آفتاب داغ بوده! یا ...
◇◇◇
تو این ماه به ندرت از خونه دراومدم ، از ترس گرما و تشنگی! اصولا جزء اون دسته از خانومها محسوب میشم که وقتی وارد خونه میشن ، دیگه با بولدوزر باید از خونه بیرونشون کشید . مگه اینکه پای یه کار واجب یا یه عزیزی در میون باشه که با اکراه یا اشتیاق تن به خروج از خونه بدم! حالا هم که ماه رمضونِ و تحمل گرمای بیرون ، خارج از توان اندک من! اینطوری میشه که معمولاً نه کارها خیلی واجب میشن نه عزیزان خواهان زیارت ما خارج از خانه!
اما دیروز قضیه فرق می کرد ؛ هم کار ،واجب بود ؛ هم عزیزش خیلی عزیز! شوخی نبود ، باید به وصیت پدر علیه السّلام عمل میشد ، در حد وسع! (هر چند "شرمنده ی جانان ز گرانجانی خویشم!")
وَ کونا لِلظّالِمِ خَصْما وَ لِلْمَظْلومِ عَوْنا
***
همین 3-4ساعت بیرون از خونه بودن ، طوری من رو از پا انداخت که سر نمازِ بعد از راهپیمایی، از خدا می خواستم چند سال از عمرم رو کم کنه و جاش بگذاره بقیه عمرم رو تو یه منطقه ی سردسیر بگذرونم!
( : "یَا أَیُّهَا الْإِنسَانُ مَا غَرَّکَ بِرَبِّکَ الْکَرِیمِ " -معلومه دیگه! همین کَرَم ربّ کریم! )
بقیه ی روز جمعه رو هم تقریباً و شاید تحقیقاً! بیهوش بودم . موقع چیدن سفره ی افطار هم با اینکه باید آب رو دقایقی قبل از اذان سر سفره می گذاشتم تا گرم نشه ، چندبار به خودم اومدم و دیدم در یخچال رو باز کردم و دارم به پارچ آب و شربت نگاه می کنم !!!
و تازه امروز بود که فهمیدم "روزه ی تابستان جهاد است" یعنی چی!(ما که یه روز بیشتر جهاد نکردیم خدا از مجاهدان یک ماهه قبول کنه ان شاءالله!)
پ ن: شب قبل هم که شب احیا بود، اشتباه کردیم و لقمه نونی از لقمه هایی که بنده خدایی تو امامزاده ی خارج از شهر پخش میکرد گرفتیم و چون تقریبا افطار هم نکرده بودیم ، خوردیم! ولی از بد روزگار تنها کسی که نذری بهش نساخت من بودم و حالم اینقدر بد شد که از خیر سحری هم گذشتم ! تا طی روز بیشتر و بهتر معنای تشنگی و گرسنگی رو درک کنم!
(نکته ی بهداشتی اینکه: اگه معده تون پاستوریزه ست ، خوراکی مشکوک نخورین!)