نقاشی خدا
1- قبل از تدریس نشانه ی (ای) با یه سلام و احوالپرسی ساده به زبونهای کُردی ، گیلکی ، عربی و ترکی ، حال چندنفر از بچه ها رو پرسیدم ! بچه ها چقدر ذوق میکردن وقتی به زبون خانواده شون حرف می زدم و اونها می فهمیدن چی میگم !(زبون کردی رو خودم خیلی دوست دارم . چند سال پیش هم یه خیز برداشتم یادش بگیرم ، ولی علاوه بر کمبود امکاناتی مثل استعداد
، موقعیتش هم جور نشد! باید برای سال بعد احوالپرسی با چند تا از لهجه ها رو هم یاد بگیرم!
)2- از بچه ها پرسیدم : اگه شما نقاشی یه آدم رو بکشی ، و دوستت نقاشیتو مسخره بکنه و بگه زشته ، تو رو مسخره کرده یا نقاشی تو رو ؟ و جواب معلومه که : منُ!
3- از بچه ها میپرسم : زهرا تو خودت انتخاب کردی چشمات این رنگی باشه؟ فاطمه تو خودت انتخاب کردی پوستت این رنگی باشه ؟ ریحانه تو خودت گفتی من میخوام این قدی باشم ؟ سارینا تو خودت گفتی خدا جون من میخوام موهام این شکلی باشه ؟ ریحانه تو خودت بابا و مامانت رو انتخاب کردی؟ پانیذ تو خودت خواستی تو این شهر دنیا بیایی؟ و خیلی سؤالهای دیگه که جواب همشون بود : نع! پس اینها رو کی برات انتخاب کرده؟ خب معلومه ، خدا جون !
همه ی ما نقاشی های خداییم و نقاشی خداجون ، حتما قشنگه !
4-حالا اگه ما رنگ پوست ، قد ، زبون ، بابا ، مامان ، شهر ، مو ، شکل و ... دوستمون رو مسخره کنیم ، دوستمون رو مسخره کردیم یا خداجون رو؟!!!! ... وای وای !(همین جا ، زیرآب این جوکهای ، یه ترکه ... یه لره ... یه ... رو میزنیم
)
5- بچه رفته پای تخته ، تصویر پاورها افتاده رو مقنعه اش، به شوخی میگم : بچه ها پشت سر فلانی رو نگاه کنید! فرشته نشسته رو سرش ، یا رو مقنعه اش ریاضی نوشته ! که میگن :
وای وای ! نقاشی خدا رو مسخره می کنید؟!!!
6- حالا از اون روز به بعد دیگه جرأت نمی کنم با بچه ها شوخی کنم! وروجکها زود میچسبونن به نقاشی خدا!