سپید مشق

دل آدمی بزرگتر از این زندگیست ، و این راز تنهایی اوست

سپید مشق

دل آدمی بزرگتر از این زندگیست ، و این راز تنهایی اوست

سپید مشق

اینستاگرام »»» سپیدمشق 3pidmashgh
ایتا ٠۹۲۱۶۹۹۵۸۶۹

چون قناری به قفس؟ یا چو پرستو به سفر؟
هیچ یک ! من چو کبوتر؛ نه رهایم ، نه اسیر !
◆•◆•◆•◆
گویند رفیقانم کز عشق بپرهیزم
از عشق بپرهیزم ، پس با چه درآمیزم؟
◆•◆•◆•◆
گره خورده نگاهم
به در خانه که شاید
تو بیایی ز در و
گره گشایی ز دلم...

بایگانی

۱ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «حرم حضرت معصومه» ثبت شده است

شاعری در قطار قم -مشهد چای می خورد و زیر لب می گفت:

شک ندارم که زندگی یعنی ، طعم سوهان و زعفران ، بانو!

شعر از دست واژه ها خسته است ، بغض راه گلوم را بسته است

بغض یعنی نگفته هایم را از نگاهم خودت بخوان بانو!

....

پ ن 1: شعر بالا ، قسمتی از غزل حمیدرضا برقعی برای حضرت معصومه سلام الله علیها ست که تو کتاب " قبله مایل به تو" توسط انتشارات "فصل پنجم " به زیور طبع آراسته شده !

پ ن2: 

سال گذشته که رفته بودیم قم زیارت حضرت معصومه علیهاسلام ، بعد نماز ظهر برگشتم پشت به قبله بشینم که دیدم ضریح روبرومه ! (یه جورایی غافلگیر شدم ! آخه فکر نمیکردم از جایی که داریم نماز میخونیم هم بشه ضریح رو دید!)

همینطور نشستم رو به ضریح و تو دلم می گفتم : یعنی صدامو میشنوه ؟ یعنی منو می بینه ؟ یا الکی دارم باهاش حرف می زنم؟ ( البته میدونم و می دونستم که ایشون صداها رو میشنوند و سلام ها رو علیک میگن ! منظورم توجه بود ! اینکه صدای من رو میشنوه و به حرفهای من گوش می کنن؟ این " من" برام مهم بود !)

وقتی به خودم اومدم ، دیدم دارم رو به ضریح ، آروم آروم زمزمه می کنم :

چگونه گم نشوم ، در میان این همه هیچ !

مرا نمانده نشانی ، نشانه ای بفرست !

مرا نمانده نشانی ، نشانه ای بفرست ، نشانه ای بفرست !

و مدام این بیت رو تکرار می کردم!

بعد از نماز بلند شدیم بریم بیرون و یه ناهاری بخوریم و حرکت کنیم به سمت شهر و دیار خودمون ! ساعت از دو گذشته بود و ما گرسنه !

هنوز چند قدمی دور نشده بودیم که اول شبستان امام خمینی ، آقایی اشاره کرد که بایستیم و آروم پرسید : ناهار خوردین ؟ 

معلومه که گفتیم ، نه ! پرسید : چند نفرین ؟ و ما 4 نفر بودیم . و اینجا بود که آقا مهربونه 4 تا فیش غذا گذاشت کف دستمون و گفت : ناهار مهمون حضرتین!

آقا منو میگی ، انگار دنیا رو بهم داده بودن! نمیدونستم از خوشحالی چه کار کنم ! همه فکر میکردن به خاطر غذاست که اینقدر خوشحالم ! ولی من غذا رو همون نشونه می دیدم که دنبالش بودم و خوشحال بودم که:

" بانو نشانه ای فرستاده ، تا میون این همه هیچ ! گم نشم !" 

پ ن3: جالب اینجاست که بعدش همش می گفتم : خانوم من غذا نخواستم که! نشونه خواستم ! غذا رو که هر روز دارین میرسونین! مگه غیر از اینه که به واسطه ی خاندان شماست که خدا به عالم و آدم روزی میده ! پس بی زحمت نشونه رو بفرستین بیاد! با تشکر

۱ ۰۶ شهریور ۹۳ ، ۱۵:۲۹
سپیدار