سپید مشق

دل آدمی بزرگتر از این زندگیست ، و این راز تنهایی اوست

سپید مشق

دل آدمی بزرگتر از این زندگیست ، و این راز تنهایی اوست

سپید مشق

اینستاگرام »»» سپیدمشق 3pidmashgh
ایتا ٠۹۲۱۶۹۹۵۸۶۹

چون قناری به قفس؟ یا چو پرستو به سفر؟
هیچ یک ! من چو کبوتر؛ نه رهایم ، نه اسیر !
◆•◆•◆•◆
گویند رفیقانم کز عشق بپرهیزم
از عشق بپرهیزم ، پس با چه درآمیزم؟
◆•◆•◆•◆
گره خورده نگاهم
به در خانه که شاید
تو بیایی ز در و
گره گشایی ز دلم...

بایگانی

۲۶۴ مطلب با موضوع «خاطرات» ثبت شده است

باز هم آلودگی هوا و باز هم تعطیلی مدارس ابتدایی! 

جالبه که خودشون هم میگن "راه حل موقت"!!!راه حلی که سالهاست تنها راه حل استفاده شده است! من نمی دونم دقیقا مشکل از کجاست و راه حل واقعی مشکل چیه! یا مسئول حلش کیه! من از زاویه دید خودم بهش نگاه می کنم! تعطیلی مدارس ابتدایی!

این تعطیلی مدارس هم آتیشی شده که بیرونش مردمو سوزونده و درونش خودمونو!

باز هم تاوان کم کاری و سوء مدیریت حضرات رو  ما معلمان ابتدایی باید بدیم! (این دولت و اون دولت هم نداره !) تعطیلی به خاطر بارون و برف باشه ، آدم اینقدر دلش نمی سوزه! برای آلودگی هوا آدم زورش میاد تعطیل بشه . آخه کار ما ، اداری نیست که پرونده ها و کارهامون رو بیاریم خونه انجام بدیم یا چند روز اضافه کار بمونیم کارهای عقب افتاده رو انجام بدیم تا از برنامه عقب نمونیم! قضیه رسوندن 30-40 بچه به بودجه بندیه که در حالت عادی هم زیادی فشرده است. (اون هم با -کاملا قانونی - به جای 5 زنگ 3 زنگ داشتن ما!)

تو اون یه هفته تعطیلی ناخواسته که قبل و بعد عاشورا بهمون تحمیل شد، یکی از همکارا تعریف می کرد اینقدر طی او روزها حرص خورده و نگران عقب بودن و عقب موندن بچه های کلاس بوده که همسرش  جدی جدی گفته دیگه لازم نیست بری سرکار!  

تموم روزهایی که همه فکر می کنن تعطیلیم و خوش میگذرونیم، در حال استرس و حرص خوردنیم ، لابد چند سال دیگه هم  باید هر چی گرفتیم بریزیم تو جیب روانشناسا و دکترا ، برای درمان استرس  و زخم معده و ....!

خانومها و آقایون مسئول! بی زحمت انگشتتونو از روی دکمه تعطیل کردن مدارس بردارید و چند بار با همون انگشت به سرتون بزنید، شاید خدای نکرده راه بهتری به ذهنتون برسه!!

***

حالا تا راه حلی به اون ذهن مبارک برسه، عجالتا یه روز قبل اطلاع بدین ، شاید بتونیم از مشکلاتمون کم کنیم!!!

۰ ۰۶ آذر ۹۲ ، ۱۸:۴۱
سپیدار

روزهایی هست که تو اونا، کاری انجام میدم یا حرفی میزنم که باعث آزردگی کسی یا کسانی میشم و بعد که بهش فکر می کنم ، وجدان درد می گیرم و هی خودمو سرزنش می کنم. اونوقته که شبها نمی تونم راحت بخوابم و همش نگرانم که نکنه بمیرم و این اشتباه رو جبران نکرده باشم!(بله، همچین وجدان بیداری دارم من!!!) خلاصه...شبها قبل از خواب با خودم قرار میذارم که فردا هر طور شده ، اون مورد رو جبران کنم! و برای اینکه یادم نره ، به شیوه های مدرن و سنتی متوسل میشم؛ از یادداشت تو یادآوری گوشی گرفته تا ضربدر رو دست و نخ بستن به انگشت! و تا اون مورد رو، حداقل به خیال خودم، صاف نکنم، نگرانم!(هرچند متاسفانه بیشتر ماست مالی می کنم و هرچندتر! و متاسفانه تر! اون مورد بعدها هم تکرار میشه!) 

اینها رو گفتم که بگم، اون عذاب وجدان ، اینقدر سخته که : مسلمان نشنود ، کافر نبیند!

و اون آرامش بعد از جبران (ماست مالی!) اینقدر شیرینه که: کافر بشنود، مسلمان ببیند!

دلیل اینکه چرا یاد این موضوع افتادم، شعری از فریدون مشیری بود که تو وبلاگ دوستی خوندم، که قسمتی از اون اینه:

یاد من باشد فردا دم صبح

به نسیم از سر صدق، سلامی بدهم

و به انگشت نخی خواهم بست

تا فراموش، نگردد فردا

زندگی شیرین است، زندگی باید کرد

گرچه دیر است ولی

کاسه ای آب به پشت سر لبخند بریزم ،شاید

به سلامت ز سفر برگردد

بذر امید بکارم، در دل

لحظه را در یابم

من به بازار محبت بروم فردا صبح

مهربانی خودم، عرضه کنم

یک بغل عشق از آنجا بخرم

بقیه ی این شعر خیلی قشنگ رو اینجا بخونید

۰ ۲۷ آبان ۹۲ ، ۲۳:۳۵
سپیدار

امروز که داشتم وبگردی می کردم تا بدونم تو دنیا چه خبره و دنیا دست کیه؟! به طور اتفاقی خبری رو خوندم که خیلی شیرین و لطیف بود. خبر این بود:

"در منطقه کوهستانی هشتاد پهلو در استان لرستان ، پلنگی 44 راس دام یک چوپان جوان را تلف کرد!(کجاش شیرینه؟ تا اینجاش که خیلی هم غم انگیزه!!!) شیرینی خبر اینجاست که:

"چوپان با داشتن اسلحه مجاز(اونم برنو!) به پلنگ شلیک نکرده"

من عاشق گربه سانان ،به خصوص ببر و پلنگم، و متاسفانه شکارچیا هم با من هم سلیقه اند!!! در نتیجه نسل این حیوانات خوشگل و دوست داشتنی خدا، منقرض شده یا در حال انقراضه!

پس ... به افتخار این چوپان عزیز که پلنگ رو نکشته...هورا‌‌اااا!

  اما لطافت ماجرا کجاست؟ اونجایی که چوپان شریف قصه ی ما(آقای نوروز حیدری) تو مصاحبه اش گفته:

"اگر تمام دام هایم را هم می خورد، هرگز به طرفش تیر نمی انداختم"

و در ادامه حرفهایی میزنه که آدم از شنیدن و خوندنش غرق لذت میشه:

"همیشه اسلحه برنوی مجازم را همراه دارم. قبلا هم در این کوه پلنگ دیده بودم؛ این حیوان خیلی زیباست، شما تا از نزدیک نبینیدش، متوجه حرف من نخواهید شد. به خدا قسم اگر تمام دام هایم را هم می‌خورد، هرگز به طرفش تیر نمی‌انداختم.    

وقتی خبرنگار از او می‌پرسد که آیا از صمیم قلب گفتید، اگر تمام دامهایتان توسط پلنگ تلف می‌شد آسیبی به این حیوان نمی‌زدید؟، پاسخ می‌دهد: 

خداوند به ما برکت می‌دهد. هر ساله بزغاله‌ها و بره‌های جدید متولد شده و دام‌هایمان دوباره زیاد می‌شوند اما اگر پلنگ از بین رفت، دیگر این کوه پلنگ نخواهد داشت. باز هم می‌گویم اگر تمام دام های من را تلف کرده بود، هرگز پلنگ را نمی‌کشتم.اگر تمام دام‌هایم را هم می‌خورد، هرگز به طرفش تیر نمی‌انداختم . پدرم همیشه از خرس‌های این منطقه تعریف می‌کند؛ اینجا قبلا تعداد خیلی زیادی خرس زندگی می‌کرد اما مردم همه را کشتند و الان دیگر خرس توی کوه نیست. چند سال است که خرسی نیست و دیده نشده است.اگر عقابی در آسمان این کوه پرواز نکند، اگر کل و بزهای وحشی داخل کوه نباشند، اگر سر یک چشمه ده ها کبک آب نخورند، طبیعت لذت بخش نیست. من از شنیدن صدای آواز کبک ها توی این کوه خیلی بیشتر از خوردن گوشت آنها لذت می‌برم. این منطقه خیلی بکر و زیباست؛ من از طبیعت زادگاهم لذت می‌برم اما طبیعت هر چقدر بکر و زیبا باشد ،بدون جاندارانش هیچ لطفی ندارد.

آقای خبرنگار من از شما یک سوال بپرسم؟ اگر باغچه‌ای گل نداشته باشد یا دوتا گل پژمرده داشته باشد آن باغچه چه لطفی دارد؟!"

بی جهت نیست که بیشتر پیامبران، از جمله پیامبر عزیزتر از جان ما ، چوپان بوده اند؛  فکر می کنم کسی که با حیوانات و طبیعت سرو کار داشته باشه، چون به خاک ، به گیاه، به آسمون ، نزدیکتره، به فطرت خداییش نزدیکتره ، در نتیجه دل رحم تره و محبتش به آفریده های خدا (چه وحشی و چه اهلی)بیشتره.

کاش تمام رهبرا و روسای جمهور دنیا،تمام وزیر و وکیل ها و خلاصه هرکی تو دنیا کاره ای هست، یه دوره چوپانی می کردند!!! هرچند بعضی ها گرگند و با گذروندن 2-3واحد چوپانی ، نسبت به میش ها که هیچ، نسبت به خودشون هم دل رحم نمیشن!

این هم منبع خبر

۰ ۱۸ آبان ۹۲ ، ۱۵:۲۳
سپیدار

امروز بچه های کلاس اولی مدرسه مون ، بنا به دلایلی تعطیلند. دیروز وقتی بهشون گفتم که فردا تعطیلید، یکی از بچه ها اومد سر میزم و پرسید: خانوم! فردا دانشگاه ها هم تعطیلن؟ 

- نه فقط فقط شما کلاس اولی ها تعطیلید. 

(و غم مثل ابری که آسمونو بپوشونه، صورتشو پوشوند) و برگشت..... با ناراحتی!

یاد دو  هفته پیش افتادم که چهارشنبه عید قربان بود و شبیه همین ماجرا اتفاق افتاد.

                                            *******                  

-بچه ها فردا عیده و شما تعطیلید. فردا، پس فردا و پس اون فردا. یعنی سه روز دیگه می بینمتون. عیدتون مبارک و خوش بگذره!

: خانوم دانشگاه هم تعطیله؟

-آره عزیزم همه جا تعطیله.

(و شادی مثل موج هایی که از افتادن سنگریزه ای در آب ایجاد میشن، از چشمهاش شروع شد بعد لب هاش شکفت و خیلی زود تمام وجودشو پر کرد) دستهاشو مشت کرد و با خنده گفت: آخ جون! فردا مامانم دانشگاه نمیره !!! 

برگشت ...... با خوش حالی!

 

۰ ۰۷ آبان ۹۲ ، ۰۱:۱۷
سپیدار