سپید مشق

دل آدمی بزرگتر از این زندگیست ، و این راز تنهایی اوست

سپید مشق

دل آدمی بزرگتر از این زندگیست ، و این راز تنهایی اوست

سپید مشق

اینستاگرام »»» سپیدمشق 3pidmashgh
ایتا ٠۹۲۱۶۹۹۵۸۶۹

چون قناری به قفس؟ یا چو پرستو به سفر؟
هیچ یک ! من چو کبوتر؛ نه رهایم ، نه اسیر !
◆•◆•◆•◆
گویند رفیقانم کز عشق بپرهیزم
از عشق بپرهیزم ، پس با چه درآمیزم؟
◆•◆•◆•◆
گره خورده نگاهم
به در خانه که شاید
تو بیایی ز در و
گره گشایی ز دلم...

بایگانی

۱۷۴ مطلب با موضوع «خاطرات :: خاطرات من» ثبت شده است

چند روز پیش تلویزیون یه خانوم نابینایی رو نشون میداد که علاوه بر رتق و فتق امور خونه و خودش ، به پدر و مادر پیرش هم رسیدگی می کرد . تو قسمتی از برنامه ، دختر دایی این خانوم ضمن تعریف از آشپزی و دست پخت خوشمزه اش گفت که سیب زمینی های قیمه رو یک دست و یک اندازه هم خرد می کنه !

□□□

امروز که داشتم سیب زمینی خرد می کردم ، یاد اون برنامه افتادم و گفتم چشمامو ببندم ببینم میتونم سیب زمینی ها رو خرد کنم؟! حالا یه اندازه هم نشد نشد ! 

هیچی دیگه از موفقیت هایی که کسب کردم یکی این بود که همون اول دستم رو بریدم!

□□□

از بچگی- با اینکه هیچ نابینایی رو ندیده و نمی شناسم - به واسطه ی دیدن این افراد تو تلویزیون ، دنیای نابینایی ، دنیایی پر رمز و راز و کمی هول انگیز برام بود.(دلیل دیگه اش شاید این باشه که همیشه "چشم" برام مهمترین عضو بدن بوده!!!)  تو کوچه و خیابون سعی می کردم قسمتی از راه رو با چشمان بسته طی کنم؟! اشیا و وسایل رو با چشمان بسته پیدا کنم ، با چشمان بسته متنی رو بنویسم و ...

□□□

دیدن توانایی های این خانوم ، دوباره یادم آورد که :

گر ایزد ز حکمت ببندد دری          ز رحمت گشاید در دیگری

۰ ۰۸ فروردين ۹۴ ، ۱۳:۲۰
سپیدار

من را

شمعدانی ای بدان

در گلدانی کوچک

که بیشتر از آب و آفتاب

به تو نیاز دارد !

حیف! گل به این نازنینی جاش واقعا تو شعر فارسی خیلی خالیه!

۰ ۰۶ فروردين ۹۴ ، ۰۰:۱۴
سپیدار

موقع گشتن تو کتابا و تو یاداشتام مطلبی درباره کلاسهای استاد شجاعی پیدا کردم .

 

تابستون گذشته بعد از مدتها توفیقی شده بود تا تو کلاس استاد محمد شجاعی شرکت کنم. (حالش باشه ، پاش باشه ، پاش بیفته ، سالی دو سه بار تو کلاسهاشون حضور بهم میرسونم(اونم اگه دوستان نقش کاتالیزور رو در این فرایند بازی کنند!) کلاس خیلی خوبیه .  پر از انرژی و موج مثبت . اگه خیلی تخس و حرف گوش نکن هم باشی(مثل من!) باز هم صحبت های استاد ،تو ناخودآگاهت اثر مطلوبش رو میگذاره! خودآگاهم که زیر بار نمیره ! میرم ، شاید تو ناخودآگاهم معجزه ای رخ بده!

 

آرامش بعد از این جلسات رو دوست میدارم

در خلال صحبتهای اون روز که درباره ی بخشش و مهربانی بود ، استاد اشاره ای کردند به داستان ظلمهای برادران یوسف و بخشش یوسف علیه السّلام ، که رگ مخالفتم جنبید که نه!!!!! قبول نیست! من تو کَتَم نمیره! و :

۰ ۰۵ فروردين ۹۴ ، ۱۲:۳۰
سپیدار

اَللّهُمَّ صَلِّ عَلی فاطِمَة وَ اَبیها وَ بَعْلِها وَ بَنیها وَ سِرِّ الْمُسْتَوْدَعِ فیها بِعَدَدِ ما اَحَاطَ بِهِ عِلْمُکَ

امروز آش پشت پای خاله نازنینم رو -که رفته زیارت خونه خدا - پختیم!

بماند که زیر شُرشُر بارون چطور آش پخته شد و پخش شد! به خواهش من کاسه های چینی گل سرخی آوردن و مقداری از آش رو به جای ظرف یه بار مصرف، با اونا پخش کردیم! اصلاً بیشتر لذت خوردن آش ، به همین کاسه ی چینی ، اونم از نوع گل سرخیه!مگه نه؟ ... جاتون خالی (البته ناگفته نماند که کار ما که تموم شد ، آفتاب هم در اومد! اونم چه آفتابی!)

 امروز یه استدلال هم برای استفاده از ظروف یه بار مصرف شنیدم که دیگه آخرش بود! (پُر بیراه هم نمیگن که آدم تنبل عقل چاهار تا وزیر رو داره!! )و اون اینکه: برای مردم سخته یه بار بیان آش رو بگیرن ببرن بالا (مثلا طبقه چهارم) و یه بار کاسه اش رو بیارن پایین!!! (تنبل نرو تو سایه، سایه خودش میایه!)

پ ن1 : روزهایی که قراره به بچه ها تو کلاس، غذا یا هر خوراکی ای داده بشه که نیاز به ظرف داره ، اصرار دارم بچه ها خودشون کاسه و قاشق و ... بیارن ! هر چند وقتی برنامه همگانی و شامل کل مدرسه است ، اولیای مدرسه ، آوردن ظرف توسط بچه ها رو بی کلاسی و دون شأن مدرسه میدونن ! ولی در این مواقع هم من همچنان ساز مخالف میزنم و بچه های کلاسم از خونه ظرف میارن! آخه زمین چه گناهی کرده که ما ساکنش شدیم؟!!!! ...والّا!

پ ن2: بله میدونم ظروف یکبار مصرف گیاهی هم هست ، ولی  اصلاً چرا زباله؟! جایی که میشه زباله تولید نکرد!

پ ن3: تو عید و تعطیلات و مسافرتها مواظب زمین یکی یه دونه مون باشیم

۰ ۲۹ اسفند ۹۳ ، ۲۳:۵۷
سپیدار

 اَللّهُمَّ صَلِّ عَلی فاطِمَة وَ اَبیها وَ بَعْلِها وَ بَنیها وَ سِرِّ الْمُسْتَوْدَعِ فیها بِعَدَدِ ما اَحَاطَ بِهِ عِلْمُکَ

1.

: چقدر من بدشانسم ! چقدر بدبختم! ببین چطور شد؟ خدا هم نمیخواد من برم زیارت خونه ش...
...
خیــــــــــــــــــــــــــــــلی ناراحت بود! خیـــــــــــــــلی غصه می خورد! خاله جونم رو میگم. قرار بود 8 اسفند برن زیارت خونه ی خدا ! مراسم قبل از رفتن رو گرفته بودن و آماده ی پرواز که یه روز قبل از حرکت ، خبر رسید: سفر کنسل شده!
...
ویزاها جور شد و شکر خدا امروز رفتن.
حالا سال تحویل و شهادت حضرت زهرا سلام الله علیها تو مدینه اند! که اگه 8 اسفند میرفتن همچین سعادتی نصیبشون نمی شد!
★☆★☆★☆★☆★☆★☆★
2.
عاشق این آیه ی قرآنم:
 
کُتِبَ عَلَیْکُمُ الْقِتالُ وَ هُوَ کُرْهٌ لَکُمْ وَ عَسی‏ أَنْ تَکْرَهُوا شَیْئاً وَ هُوَ خَیْرٌ لَکُمْ وَ عَسی‏ أَنْ تُحِبُّوا شَیْئاً وَ هُوَ شَرٌّ لَکُمْ وَ اللَّهُ یَعْلَمُ وَ أَنْتُمْ لا تَعْلَمُونَ
آیه ی 216 سوره ی بقره
 
جهاد بر شما مقرر شد حال آنکه برای شما ناخوشایند است ، و بسا چیزی را خوش ندارید و آن برای شما بهتر است ، و بسا چیزی را دوست دارید که به زیان شماست  . و خدا می داند و شما نمی دانید.
...
آیه ای که از خوندنش سیر نمیشم! ... با اینهمه هنوز تو قلبم جاش محکم نیست ! دوسش دارم ، عقلاً قبولش دارم ولی ... قلبم مطمئن نیست ! آروم نیست ! باید اینقدر تو گوشش بخونم تا این قلب مضطرب ، دیرباور و سنگین ،  آروم بشه ، باورش بشه ... نرم بشه !

 *عنوان متن : قسمتی از آیه ی 260 سوره ی بقره

۰ ۲۷ اسفند ۹۳ ، ۲۳:۱۳
سپیدار

امروز بعد از هرگز ! دستم به توپ خورد! ... وسط بازی احساس کردم ، چقدر این "خودم" رو دوست دارم ! "خودم"ی که بالا و پایین میپره ، بلند میخنده و از اون مهمتر، بقیه رو هم میخندونه ! "خودم"ی که خیلی وقت بود ندیده بودمش ! و حسابی دلم براش تنگ شده بود ! "خودم"ی که دنبال یه فرصت و بهونه می گشت که بگه - باور کنی یا نه - من هنوز هستم!

***

۰ ۲۵ اسفند ۹۳ ، ۲۳:۴۰
سپیدار

اَللّهُمَّ صَلِّ عَلی فاطِمَة وَ اَبیها وَ بَعْلِها وَ بَنیها وَ سِرِّ الْمُسْتَوْدَعِ فیها بِعَدَدِ ما اَحَاطَ بِهِ عِلْمُکَ

دو تا از کارهای خونه تکونی ، الّا و لابد ، وظیفه ی خاص منه!  "آکواریوم تکانی" و "کتابخونه تکانی"!

1-کار سخت و زمانبر ، آکواریومه! سالی یک یا دو بار باید آب و شن و وسایل توش رو  خالی و دوباره بچینم ! کاری که حداقل یه روز وقت می بره!

و احتمالاً برای ماهی هایی که طی سال ، جمع دوستانشون رو ترک کردن، جایگزین بیاریم!

2-کار شیرین و دوست داشتنی اما ، تمیز کردن کتابخونه ست. طی این کار ، کتابهایی رو کشف! می کنم که دوست دارم برای بار چندم بخونمشون! اینها رو جدا می کنم برای قفسه ی توی اتاقم تا عید از خجالتشون در بیام!

اول اینکه اینها نصف کتابهای ماست! دوم :از اونجایی که هر سال اردیبهشت عزا می گیرم که کتابهای جدید رو که از نمایشگاه می گیرم ، کجا جا بدم! تو همین خونه تکونی عید تا جای ممکن کتابها رو از کتابخونه خارج می کنم! حالا یا میرن تو انبار یا ...

(پارسال 50 جلد کتابی رو که دوست نداشتم ، چیدم تو کارتن و گذاشتم کنار سطل زباله ی سرکوچه تا عزیزان شهرداری زحمتش رو بکشند!)

توی این "کتابخونه تکونی" یه مجموعه کتاب کشف کردم برای نوجوانان، توووووووپ!!!!! که تو پست بعد خدمتتون عرض می کنم!

۴ ۲۲ اسفند ۹۳ ، ۱۴:۰۴
سپیدار

اَللّهُمَّ صَلِّ عَلی فاطِمَة وَ اَبیها وَ بَعْلِها وَ بَنیها وَ سِرِّ الْمُسْتَوْدَعِ فیها بِعَدَدِ ما اَحَاطَ بِهِ عِلْمُکَ

تو خونه تکونی پیداش کردم ...

پیداش کردم با کلی "کاردستی" دوران دانشجویی ، به همراه یه گونی دریغ و حسرت و ... چرا؟!!!!

خونه تکونیِ دیگه! همه چی رو تازه میکنه !

۱ ۲۱ اسفند ۹۳ ، ۱۲:۳۱
سپیدار

راهپیمایی بیست و دوم بهمن امسال مشهد بودم. نمادهایی تو دست مردم بود که توجهم رو جلب کرد طوری که آخر مراسم ، قبل از نماز ظهر و عصر ، تو صحن جامع رضوی ازشون عکس گرفتم.

کار جالبی از جوانان آستان قدس رضوی:

پ ن: عدد 4 رو پیدا نکردم!

ببخشید که کیفیت عکسها خوب نیست!

۰ ۲۴ بهمن ۹۳ ، ۲۰:۲۷
سپیدار

بعضی شکست ها و ناکامی ها، اونقدر که به نظر می رسند تلخ نیستند و شاید . . .  یه جور خاصی شیرین هم باشند!

وقتی به خاطر داشتن یا نگه داشتن کس یا چیز ارزشمندی تن به شکست بدی ، اون شکست دیگه خیلی تلخ نیست و هر وقت به اون کس یا چیز ارزشمند نگاه می کنی، یه احساس شیرینی قلبت رو پر می کنه.  چون می بینی اونو مفت به دست نیاوردی ! براش هزینه دادی! به خاطرش از خیلی چیزها گذشتی ! و اون شکست میشه ، جزئی از سرمایه ات!( تقبل الله )  

و تو همچنان راضی و شاکر به خاطر حفظ با ارزشترین داشته هات - هر چند در نظر مردم ، اون شکست بیشتر از داشته های تو به چشم بیاد!-

تو را من زهر شیرین خوانم ای عشق

که نامی خوشتر از اینت ندانم

وگر هر لحظه رنگی تازه گیری 

به غیر از زهر شیرینت نخوانم

***

بسی گفتند:«دل از عشق برگیر!

که نیرنگ است و افسون است و جادوست!»

ولی ما دل به او بستیم و دیدیم 

که او زهر است اما نوشداروست !

چه غم دارم که این زهر تب آلود

تنم را در جدایی می گدازد

از آن شادم که در هنگامه درد

غمی شیرین دلم را می نوازد

***

اگر مرگم به نا مردی نگیرد

مرا مهر تو در دل جاودانی است

وگر عمرم به ناکامی سر آید

تو را دارم که مرگم زندگانی است.    


قسمتی از شعر زهر شیرین فریدون مشیری

پ ن : برای "دوستم" که دیروز برای چندمین بار، ترجیح داد شکست بخوره!!!

۰ ۰۸ بهمن ۹۳ ، ۰۰:۴۳
سپیدار