سپید مشق

دل آدمی بزرگتر از این زندگیست ، و این راز تنهایی اوست

سپید مشق

دل آدمی بزرگتر از این زندگیست ، و این راز تنهایی اوست

سپید مشق

اینستاگرام »»» سپیدمشق 3pidmashgh
ایتا ٠۹۲۱۶۹۹۵۸۶۹

چون قناری به قفس؟ یا چو پرستو به سفر؟
هیچ یک ! من چو کبوتر؛ نه رهایم ، نه اسیر !
◆•◆•◆•◆
گویند رفیقانم کز عشق بپرهیزم
از عشق بپرهیزم ، پس با چه درآمیزم؟
◆•◆•◆•◆
گره خورده نگاهم
به در خانه که شاید
تو بیایی ز در و
گره گشایی ز دلم...

بایگانی

۱۷۴ مطلب با موضوع «خاطرات :: خاطرات من» ثبت شده است

این هم فال حافظ شب یلدای ما:

کی شعر تر انگیزد ، خاطر که حزین باشد

یک نکته از این معنی گفتیم و همین باشد

از لعل تو گر یابم انگشتری زنهار

صد ملک سلیمانم در زیر نگین باشد

غمناک نباید بود از طعن حسود ، ای دل

شاید که چو وابینی ، خیر تو در این باشد

هر کو نکند فهمی زین کلک خیال انگیز

نقشش به حرام ار خود صورتگر چین باشد

جام می و خون دل هر یک به کسی دادند

در دایره قسمت اوضاع چنین باشد

در کار گلاب و گل حکم ازلی این بود

کاین شاهد بازاری وان پرده نشین باشد

آن نیست که حافظ را رندی بشد از خاطر

کاین سابقه پیشین تا روز پسین باشد

کمی بی ربط: نمی دونم چه حکمتیه که وقتی برای دیگرون فال حافظ می گیرم، معمولا ، شرمنده م نمی کنه و جواب درست میده(لزوما درست مساوی خوب و خوش نیست!) اما برای خودم ،سر در نمیارم چی میگه! حافظ بیچاره هم ،سرش گیج میره و میمونه چی بگه!!!

۰ ۰۱ دی ۹۲ ، ۰۲:۰۳
سپیدار

این ببر خوشگل رو می خواستم تو پست قبلی بگذارم... ولی نمیشه!

البته که مطلب درباره ی گربه بود ، ولی از اون جایی که شیر و ببر و پلنگ و گربه، با هم فامیلن، منم تصویر ببر رو میگذارم که خیلی دوسش دارم!

پ ن : حدود 2سال پیش ، در جواب سوال " اسم سه تا حیوونی رو که دوست داری ، بگو!"  گفتم: " ببر ، ببر ، ببر"!!! وقتی اصرار کردن که نه ! تکراری نباشه ، گفتم: "ببر ،... گنجشک ، ... ببر"!!! حالا چه سنخیتی بین ببر و گنجشک هست! بماند ؛ که خودم هم نمی دونم!!! ولی برام جالبه که هنوز بعد از سالها،نظرم  همونه! با این تفاوت که هر بار ممکنه جای "گنجشک" با جک و جونورای دیگه عوض بشه!!مثلا با "ببر"!

۰ ۱۱ آذر ۹۲ ، ۱۹:۳۶
سپیدار

روزهایی هست که تو اونا، کاری انجام میدم یا حرفی میزنم که باعث آزردگی کسی یا کسانی میشم و بعد که بهش فکر می کنم ، وجدان درد می گیرم و هی خودمو سرزنش می کنم. اونوقته که شبها نمی تونم راحت بخوابم و همش نگرانم که نکنه بمیرم و این اشتباه رو جبران نکرده باشم!(بله، همچین وجدان بیداری دارم من!!!) خلاصه...شبها قبل از خواب با خودم قرار میذارم که فردا هر طور شده ، اون مورد رو جبران کنم! و برای اینکه یادم نره ، به شیوه های مدرن و سنتی متوسل میشم؛ از یادداشت تو یادآوری گوشی گرفته تا ضربدر رو دست و نخ بستن به انگشت! و تا اون مورد رو، حداقل به خیال خودم، صاف نکنم، نگرانم!(هرچند متاسفانه بیشتر ماست مالی می کنم و هرچندتر! و متاسفانه تر! اون مورد بعدها هم تکرار میشه!) 

اینها رو گفتم که بگم، اون عذاب وجدان ، اینقدر سخته که : مسلمان نشنود ، کافر نبیند!

و اون آرامش بعد از جبران (ماست مالی!) اینقدر شیرینه که: کافر بشنود، مسلمان ببیند!

دلیل اینکه چرا یاد این موضوع افتادم، شعری از فریدون مشیری بود که تو وبلاگ دوستی خوندم، که قسمتی از اون اینه:

یاد من باشد فردا دم صبح

به نسیم از سر صدق، سلامی بدهم

و به انگشت نخی خواهم بست

تا فراموش، نگردد فردا

زندگی شیرین است، زندگی باید کرد

گرچه دیر است ولی

کاسه ای آب به پشت سر لبخند بریزم ،شاید

به سلامت ز سفر برگردد

بذر امید بکارم، در دل

لحظه را در یابم

من به بازار محبت بروم فردا صبح

مهربانی خودم، عرضه کنم

یک بغل عشق از آنجا بخرم

بقیه ی این شعر خیلی قشنگ رو اینجا بخونید

۰ ۲۷ آبان ۹۲ ، ۲۳:۳۵
سپیدار

امروز که داشتم وبگردی می کردم تا بدونم تو دنیا چه خبره و دنیا دست کیه؟! به طور اتفاقی خبری رو خوندم که خیلی شیرین و لطیف بود. خبر این بود:

"در منطقه کوهستانی هشتاد پهلو در استان لرستان ، پلنگی 44 راس دام یک چوپان جوان را تلف کرد!(کجاش شیرینه؟ تا اینجاش که خیلی هم غم انگیزه!!!) شیرینی خبر اینجاست که:

"چوپان با داشتن اسلحه مجاز(اونم برنو!) به پلنگ شلیک نکرده"

من عاشق گربه سانان ،به خصوص ببر و پلنگم، و متاسفانه شکارچیا هم با من هم سلیقه اند!!! در نتیجه نسل این حیوانات خوشگل و دوست داشتنی خدا، منقرض شده یا در حال انقراضه!

پس ... به افتخار این چوپان عزیز که پلنگ رو نکشته...هورا‌‌اااا!

  اما لطافت ماجرا کجاست؟ اونجایی که چوپان شریف قصه ی ما(آقای نوروز حیدری) تو مصاحبه اش گفته:

"اگر تمام دام هایم را هم می خورد، هرگز به طرفش تیر نمی انداختم"

و در ادامه حرفهایی میزنه که آدم از شنیدن و خوندنش غرق لذت میشه:

"همیشه اسلحه برنوی مجازم را همراه دارم. قبلا هم در این کوه پلنگ دیده بودم؛ این حیوان خیلی زیباست، شما تا از نزدیک نبینیدش، متوجه حرف من نخواهید شد. به خدا قسم اگر تمام دام هایم را هم می‌خورد، هرگز به طرفش تیر نمی‌انداختم.    

وقتی خبرنگار از او می‌پرسد که آیا از صمیم قلب گفتید، اگر تمام دامهایتان توسط پلنگ تلف می‌شد آسیبی به این حیوان نمی‌زدید؟، پاسخ می‌دهد: 

خداوند به ما برکت می‌دهد. هر ساله بزغاله‌ها و بره‌های جدید متولد شده و دام‌هایمان دوباره زیاد می‌شوند اما اگر پلنگ از بین رفت، دیگر این کوه پلنگ نخواهد داشت. باز هم می‌گویم اگر تمام دام های من را تلف کرده بود، هرگز پلنگ را نمی‌کشتم.اگر تمام دام‌هایم را هم می‌خورد، هرگز به طرفش تیر نمی‌انداختم . پدرم همیشه از خرس‌های این منطقه تعریف می‌کند؛ اینجا قبلا تعداد خیلی زیادی خرس زندگی می‌کرد اما مردم همه را کشتند و الان دیگر خرس توی کوه نیست. چند سال است که خرسی نیست و دیده نشده است.اگر عقابی در آسمان این کوه پرواز نکند، اگر کل و بزهای وحشی داخل کوه نباشند، اگر سر یک چشمه ده ها کبک آب نخورند، طبیعت لذت بخش نیست. من از شنیدن صدای آواز کبک ها توی این کوه خیلی بیشتر از خوردن گوشت آنها لذت می‌برم. این منطقه خیلی بکر و زیباست؛ من از طبیعت زادگاهم لذت می‌برم اما طبیعت هر چقدر بکر و زیبا باشد ،بدون جاندارانش هیچ لطفی ندارد.

آقای خبرنگار من از شما یک سوال بپرسم؟ اگر باغچه‌ای گل نداشته باشد یا دوتا گل پژمرده داشته باشد آن باغچه چه لطفی دارد؟!"

بی جهت نیست که بیشتر پیامبران، از جمله پیامبر عزیزتر از جان ما ، چوپان بوده اند؛  فکر می کنم کسی که با حیوانات و طبیعت سرو کار داشته باشه، چون به خاک ، به گیاه، به آسمون ، نزدیکتره، به فطرت خداییش نزدیکتره ، در نتیجه دل رحم تره و محبتش به آفریده های خدا (چه وحشی و چه اهلی)بیشتره.

کاش تمام رهبرا و روسای جمهور دنیا،تمام وزیر و وکیل ها و خلاصه هرکی تو دنیا کاره ای هست، یه دوره چوپانی می کردند!!! هرچند بعضی ها گرگند و با گذروندن 2-3واحد چوپانی ، نسبت به میش ها که هیچ، نسبت به خودشون هم دل رحم نمیشن!

این هم منبع خبر

۰ ۱۸ آبان ۹۲ ، ۱۵:۲۳
سپیدار