سهمِ باد و بارانند؛
برگ و شاخههای خشک!
آبرویِ پاییزند؛
این انارهایِ سُرخ!
محمد مهدوی اشرف
اینم عکسی که شب یلدا گرفتم ! فقط یه کم مثلاً هنریش کردم!
سهمِ باد و بارانند؛
برگ و شاخههای خشک!
آبرویِ پاییزند؛
این انارهایِ سُرخ!
محمد مهدوی اشرف
اینم عکسی که شب یلدا گرفتم ! فقط یه کم مثلاً هنریش کردم!
از اونجایی که خیلی اهل فیلم و سریال نیستم پس طبعا ندیدن سریال "کیمیا" نمی تونه خیلی چیز عجیبی باشه ! ولی جسته و گریخته از سوتی هایی که تو این فیلم وجود داره شنیده بودم ! پریشب هم توفیق اجباری شد و دوباره چند دقیقه ی دیگه از این سریال رو دیدم ! و با پیش زمینه ی ذهنی که از سوتی های این سریال داشتم با نگاهی مشکوک به تماشا نشستم !(عجب جمله ای! )
اما...
طراح دکور و لباس سریال خیــــــــــــــــــــــــــلی زحمت کشیده ! به جرأت می تونم بگم حتی یه خط هم درباره ی لباس زنها تو اجتماع تو دهه ی 60 مطالعه نکرده! از رنگ لباسهاشون که بگذریم(که نمیشه رنگهای صورتی و سبز و سفید و ... رو تو تصاویر اون دهه دید !) مقنعه ی پفی مدل دارِ صورتیِ رفیق کیمیا زیر چادر ، دیگه نوبر بود ! مقنعه ها اونوقت چونه دار بود و سیاه ! و طرز روسری بستن هم یه جور خاصی بود !(حتما تو تصاویری که ایام دهه ی فجر پخش میشه و یا سریال های درست و درمونی مثل ارمغان تاریکی دیدین!)
یا تخت خواب چوبی فرزانه ! همون که با تکه های طبیعی و تقریبا بدون تغییر شکل تنه و شاخه ی درخت درست شده بود ! که نمونه اش رو سه چهار سال پیش تو بازار مبل دیدم!
حیف که خیلی ندیدم و گرنه شاهکارای بیشتری دشت می کردم !
نمیدونم سازندگان فیلم چه اصراری داشتن زمان قصه شون رو اینهمه عقب ببرن؟ وقتی نمی تونن از پس باز طراحی فضای چند دهه گذشته بربیان خب یه فیلم آپارتمانی مربوط به همین روزا می ساختن!!!
تو را سریست که با ما فرو نمیآید
مرا دلی که صبوری از او نمی آید
♣ ♣ ♣ ♣ ♣ ♣ ♣ ♣
پ ن:برام جالبه !با اینکه با حافظ مأنوس ترم(یا بهتره بگم : بودم! یا ...فکر می کردم هستم!) ولی این روزا وقتی تک مصراعها و تک بیتهایی که دوست دارم ،یا ناخودآگاه با خودم زمزمه می کنم رو تو اینترنت سرچ می کنم تا بقیه اش رو هم بخونم اکثریت قریب به اتفاقشون از سعدی بزرگه !و جالبه با وجود اینکه به نظر می رسه حافظ، محبوب ترین شاعر ما ایرانی هاست ولی این تک بیت ها و تک مصراع های سعدیه که تو کلام گفتاری و نوشتاری ما بیشتر دیده میشه !
چقدر این مرد نازنین بوده ! چقدر عاقل! چقدر عاشق ! چقدر لطیف !چقدر دوست داشتنی!
حرصم درمیاد وقتی این نقاشی هایی که ازش کشیدن رو می بینم !تصویر یه آدم موذی !! +و +
اگه دست من بود حداقل کتاب گلستان سعدی رو میگذاشتم جزء کتابهای درسی اصلی دبیرستانی ها تا بچه های تموم رشته ها از اول تا سوم دبیرستان مجبور به خوندن این کتاب باشن ! تا غیر از اینکه حکمت و زندگی یاد می گیرن حرف زدنشون هم قشنگ و شکیل بشه !
تو دوران دانشگاه استاد ادبیاتی داشتیم که متن های گلستان رو خط به خط و کلمه به کلمه معنی می کرد و دانشجوها تند و تند می نوشتن و من مبهوت که مگه سعدی هم ترجمه لازم داره ؟!!! فوق فوقش هر متن دو سه تا کلمه ی سخت و ثقیل داشته باشه که اونا رو معنی کنند! حیف نیست متن به این شیرینی و زیبایی رو خراب می کنند؟ والا جملات آدمهای امروزی رو باید به زبون سعدی ترجمه کنند تا معلوم بشه چی میگن ! زبون سعدی که ترجمه نمی خواد !
پ ن: یکی با تعجب می گفت : ببین 7 قرن پیش سعدی حرفهایی زده و کتابهایی نوشته که ما بعد از 700 سال میتونیم بخونیم و بفهمیمش ولی کتابهای شکسپیر که مال دو قرن پیشه (قرن 19) با اینکه به زبان انگلیسی نوشته شده ولی انگلیسی زبانها هم برای فهمیدنش باید سواد آکادمیک بالا داشته باشند و دوره های بالای زبان شناسی رو گذرونده باشن تا بفهمند شکسپیرشون چی گفته ! دم سعدی گرم که 7 قرن پیش به زبون ما حرف زده و کتاب نوشته !
و جواب گرفته بود که: این سعدی نیست که به زبون ما حرف می زده ، این ما هستیم که هنوز به زبون سعدی حرف می زنیم !
من که عاشق سعدی ام ! اول گلستان بعد غزلیات و بعد هم بوستانش !(از شما چه پنهان بعد از اینکه پروژه ی حفظ دیوان حافظ عزیز به بن بست خورد ، تصمیم گرفته بودم گلستان سعدی جان رو حفظ کنم که ... طبق معمول نشد ! )
این تصویر رو چند وقت پیش دیدم :
با کلی کامنت : وای وای !نچ نچ نچ! چقدر بدن! چقدر دروغگوان! چقدر بی سوادن! چقدر کارنابلدن! و ...
و جالبتر اینکه به کسی که می گفت اشتباه می کنین می گفتن : تو متوجه نیستی !
در صورتیکه هر کی یکبار از جلوی دانشگاه تهران رد شده باشه یا تصویرش رو دیده باشه، میدونه که سر در این دانشگاه 4 تا ورودی داره و تصویر پشت اسکناس دقیقا دوتا دروازه ی وسط رو نشون میده !
شما فکر می کنید کسی که این تصویر رو درست کرده ، این واقعیت رو نمی دونست؟کسی که وقت میزاره و دو تا تصویر رو مچ می کنه و چندتا آیتم بهش اضافه می کنه ممکنه سهوی این کار رو کرده باشه؟!
یه شعری تو شبکه های مجازی دست به دست میشد با این ابیات:
من اگر با من نباشم می شوم تنها ترین
کیست با من گر شوم من باشد از من ماترین
...
تا :
در دهان من نمی دانم چه شد افتاد من
مثنوی گفتم که آوردم در آن هفتاد «من» !
با این توضیح که این شعر شاهکار مولوی هست و چون هفتاد تا من داره پس مثنوی هفتاد من از اینجا اومده !
...
تو قشنگی این شعر شکی نیست ! بله توش به مثنوی و هفتاد من هم اشاره شده ؛ ولی همین دو کلمه کافیه که بگیم شعر از مولاناست؟ یه جستجوی ساده ی اینترنتی میگه این شعر 7 قرن بعد از حضرت مولانا و توسط شاعر معاصر ناصر فیض سروده شده !!
شعری که قول میدم حتی نصف copy -paste کنندگانش اون رو کامل نخوندن و نصف کامل خوانندگانش هم درست نخوندنش!
...
1 و 2 به من میگن : ما آدمهای تنبلی هستیم ! شایعه دوست و شایعه پخش کن ! آدمهایی که تو عصر انفجار اطلاعات و بمباران اطلاعات ، ترجیح میدیم هر کی هرچی دلش خواست به خوردمون بده و ما سر تکون بدیم و ادعای فضل و ادبمون گوش فلک رو کر کنه ! ما جماعت دور از مطالعه!
شایعه سازان هم دقیقا انگشت میگذارن رو این نقطه ضعف ما و هر بار با یه چیز ما رو سر کار میگذارن! و با رشته های اعصابمون برا خودشون کلاه نمدی می بافن و با همون رشته ها ما رو تاب میدن!!!
...
پ ن : به قول یه عزیزی، من دیگه با مردم سر هر چیزی بحث نمی کنم ! کسی که نخواد بفهمه نمی فهمه ! وگرنه قد تبیّن الرّشدُ من الغی!
اگه کامل شعر ناصرخان فیض رو دوست دارین بخونین ، بفرمایید:
بارش این برف دردی در دلم انداخت
این که آدم برفی امسال را
فردا
با که باید ساخت...
مصطفی رحماندوست
متأسفانه عکس تزئینی ست !
از دم دمه های صبح برف آروم آروم شروع کرد به باریدن . صبح که بلند شدم 5-6 سانت بیشتر نمیشد ولی همین یه کفِ دست برف ، مدرسه ها رو تعطیل کرد !(البته خدا رو شکر که به خاطر برف تعطیلیم نه آلودگی هوا! )
هر چند به نظر من روزی که برف می باره به خاطر لطافت هوا و زیبایی بارش برف ، بچه ها باید برن مدرسه و از با هم بودن و برف بازی لذت ببرن و فردای روز بارش برف که هوا خیلی سرد و یخبندون میشه ، اگه لازم بود مدارس رو تعطیل کنن ! ولی چه کنم که دست من نیست !
پ ن1: خلاصه اونقدر برف نباریده که حتی بشه یه عکس خوب ازش گرفت . تقریبا همینقدر که تو این عکس دیده میشه باریده ! (یادش به خیر ! ما که مدرسه میرفتیم 10 برابر این هم برف می بارید کسی نبود تعطیلمون کنه ! ... چه خاطره هایی من از زمستونای برفی و بارونی کلاس اولم دارم!... )
پ ن2: امروز 16 آذر به اسم روز دانشجو تو تقویمها ثبت شده . (شاید بشه گفت یکی از شیرین ترین مناسبت های عمومی برای مشمولینش باشه ! البته بیشترشون بعدها می فهمن که چقدر شیرین بوده ! همونطور که ما تازه الان می فهمیم !)
ولی 16 آذر من رو بیشتر یاد خیابون 16 آذر (خیابون غربی دانشگاه تهران) می اندازه ! همونجا که خیلی وقت پیش فروشگاه انتشارات سوره مهر بود و من خیلی دوسِش داشتم و بعدها جمع شد ...
...
امروز شنیدم 4میلیون 600هزار نفر دانشجو داریم ! تجربه ی سالهای دانشجویی بهم میگه که اسم "دانش جو" برازنده ی حداقل نصف این جماعت نیست ! آخه کسی که معدلش 10-12 و حتی کمتر میشه چه دانش جوئیه؟!!!! اینا در جال جستن و جوئیدن [!] چی هستن دقیقا؟ هر چی باشه قطع به یقین آن جُستنی " دانش" نیست !
خلاصه این روز رو به "دانشجو" جماعت تبریک میگم و ... خوش به حالشون !
********
یاد عزیزت از همه ی یادها جداست
ای من فدای چشم تو، یادت جدا به خیر!
رسول یونان
پشت گوشی های من هر کدوم یه ماجرا خوابیده . ماجرا هم از اونجایی شروع میشه که من تصمیم می گیرم بنابه دلایلی گوشی جدید بخرم .
مثلا سه سال پیش یه گوشی گرفتم 600 تومن و گوشی قبلیم که خیلی هم خوب بود و فقط سیستم عاملش اندروید نبود بخشیدم به برادرم .
دو سال پیش به صرافت خریدن تبلت افتادم و یه دو تومنی پیاده شدم براش ! (کاری که بعدها به شدت ازش پشیمون شدم ! آخه از تبلت همون استفاده ای رو می بردم که از گوشی !) خلاصه دیدم داشتن دو تا دستگاه اندروید فایده ای نداره و فداکاری کردم و گوشی رو بخشیدم به همون داداشه و ایشون لطف کردن گوشی قبلی من رو دادن بابا و من هم برای اینکه شماره ی ثابتم بدون گوشی نمونه گوشی داغون بابا رو برداشتم !(لازم به ذکره که این گوشی هم چند سال پیش مالِ خودم بود!)
تو همین مقطع یکباره من صاحب چند تا برادر قدّ و نیم قد شدم ! چرا که علاوه بر برادران تنی ، دوستان و آشنایانی که این ماجرا رو شنیدن اعلام آمادگی کردن که هر وقت خواستم گوشی جدید بخرم و تبلت رو ببخشم ، اونا رو هم برادر خودم بدونم !
خلاصه سرِ سال نشده گوشیِ دستِ من کلاً خراب شد و مجبور شدم یه گوشی جدید بخرم ! اما از اونجایی که دلم نمی خواست برا گوشی هزینه ی زیادی صرف کنم و داداشه هم شدیداً دلش یه گوشی نو می خواست ! گوشی خودم رو که بهش بخشیده بودم به خودم فروخت 250 تومن !!!!(دلرحمی خواهرانه و بدجنسی برادرانه !) و خودش یه گوشی نو خرید.
حالا بعد از یه سال این گوشی هم خراب شده و روشن نمیشه ! و از همه بدتر داداش ما به طمع افتاده گوشی خودش رو به ما بفروشه و خودش یه دونه جدیدش رو بخره ! (هر چند بهش میگم زهی خیال باطل ! ولی ته دلم راضی به این معامله ست! فقط منتظرم یه مقدار مبلغ رو پایین بیاره!)(ایندفعه سادگی خواهرانه!)
از اون متن هایی که تو شبکه های مجازی خیلی دست به دست میشه :
دقت کردین چقدر درسته ؟!
آدم وقتی حالِ دلِش خوب باشه ، همه ی دنیا رو خوب می بینه ! عاشق دنیا و مافیهاش میشه ! عاشق همه ی هواها ، همه ی فصل ها ، همه ی آدمها ، همه ی مکان ها ، همه ی همه ی همه چی!
انگار همه ی دنیا به روش می خندن ! به راحتی از کمبودها چشم پوشی می کنه ! به راحتی خطای بقیه رو می بخشه !
آدم دلش آروم که باشه همه ی دنیا براش آروم میشه!
ولی وقتی اوضاع دلش خوب نباشه ، وقتی سرگردون و ناآروم باشه ، وقتی درد داشته باشه ، هیچ چیز خوبی وجود نداره ! هیچ هوا و هیچ فصلی دوست داشتنی نیست . هیچ جا و هیچ زمانی مناسب آسودن نیست ! اوضاع همه ی دنیا خرابه!
...
گویا هر آدمی خودش به تنهایی مرکز عالَمه و تو وجود هر آدمی هم دلِش نقطه ی پرگار عالَمه!
برای همینه که وقتی حالمون بَده دنیای ساکن و ثابت، دور سر مون می چرخه و وقتی آرومیم ، دنیایی که لاینقطع در حال چرخش و گردش هست رو آروم و ساکت حس می کنیم !
انگار دنیای پیرامونمون تابعی از دنیای درونمونه ! رنگ درونمون رو به دنیای اطرافمون می پاشیم و با چشمهایی که مسلح به عینکی به رنگ حال درونی خودمونه ، به دنیا و آدمهاش نگاه می کنیم !
آدمی موجود عجیبیه!...
◆◆◆◆◆◆◆◆◆◆◆◆◆◆◆◆
پی نوشت کمی بی ربط و کمی با ربط:
اول اینکه بدونین من هم مثل خیلی از معلمها برا کارهای مختلف به بچه ها ستاره میدم یا تو دفترشون یا جلوی اسمشون رو دیوار -این مطلب رو گفتم چون به " پی نوشت" مربوطه !-
عسل اومده جلوم و میگه: خانوم پدربزرگ ما مُرده .
با تعجب میگم: آخی ! خدا بیامرزه ! کی؟
با خنده میگه : فردا!
با تعجب می پرسم: پس چرا می خندی؟
با خنده میگه: آخه ستاره گرفتم !...
پ ن1: آدم کوچولوها از آدم بزرگا هم عجیب ترن !
پ ن2: امروز فهمیدم -یعنی دوباره و چندباره فهمیدم - بچه ها از تمام حرکات و سکنات و حرفهای ما تصویربرداری و کپی برداری می کنن ... باید بیشتر از قبل مواظب گفتار و کردارم باشم !
دوستی پیشنهاد داده که گروه تلگرامی معلمای کلاس اول رو تشکیل بدیم !
نمیدونم ! شاید فکر خوبی باشه!
چندبار هم دوستان دیگه لطف کردن و ما رو به گروه های مفیدی که می شناختن دعوت کردن ولی هر دفعه من شرمنده بودم از عدم پذیرش پیشنهادشون . اوایل به دلیل اینکه هیچ یک از نرم افزارهای شبکه های اجتماعی رو تو گوشیم نصب نکرده بودم و حالا ...
چه دلیلی محکمتر از این ...
یکی گروه به اصطلاح دوستان و آشنایان ! و دیگری گروه همکاران! 1168 و 2078 پیام نخونده !( غیر از اونایی که صفحه رو باز کردم فقط جهت صفر شدن عدد!)
با این وضع آیا من می تونم گروه تشکیل بدم؟یا اصلا عاقلانه است برم عضو گروهی بشم؟!!
غیر از گروه های خانوادگی و دوستان نزدیک( که خیلی هم موافقشون هستم !) عضویت تو گروه هایی با چند ده عضو و بیشتر و گروه هایی نامتجانس ، غیر از اینکه وقت آدم رو بگیره کارکرد خاصی نداره ![به نظر من!] جالبتر اینکه اگه کسی عضو دو گروه یا بیشتر باشه می بینه که درصد بالایی از محتویات مطالب گروه ها مشترک و درصد بالاتری از مطالب هم لغو و شایعه است !
اگه نبود اصرار و اجبار مدرسه برای عضو شدن تو گروه پیامهای اداری مدرسه و تشکیل گروه اولیای هر کلاس ، هرگز به صرافت عضو گروه های عمومی شدن و تشکیل اینجور گروه ها نمی افتادم!
تو گروه کلاس هم اولتیماتوم دادم که مگر تو مواقع واقعا ضروری ، من متکلم وحده ام (مادر فولاد زره دیو!) و کسی نباید وقت و هزینه ی بقیه ی اعضای گروه رو با کپی - پِیست کردن مطالبی که تو گروه های دیگه می بینه تلف کنه !
پ ن1:متشکرم از دوست خوبی که این پیشنهاد رو دادن ولی از اونجایی که من خیلی علاقه ای به شبکه های اجتماعی مجازی ندارم ؛ اگه کسی همچین گروهی رو سراغ داره خوشحال میشم نظر دوستان رو درباره اش بدونم !
پ ن2: خلاصه اینکه ما شدیدا به اَشکال ارتباط سنتی دلبسته ایم !!! از گعده های دوستانه ی چشم در برابر چشم بگیر تـــــــــــــــــــــــــا نامه های چند صفحه ای! حتی دور هم نشستن زنها تو کوچه و سبزی پاک کردنشون!!!
لابد شما هم شنیدین یا دیدین که زیارت امام رضا علیه السلام رو صفی کردن!
نمیدونم . احتمالا خیلی ها خوشحال شدن! اصلا تصور اینکه دیگه اون فشار و جیغ و داد! شرم آور رو نبینیم و نشنویم خوبه! اما...
من ناراحتم ! خـــــــــــــــــــــــــــــــیلی ناراحت!
وقتی چند وقت پیش مامان اینا از مشهد برگشتن و گفتن زیرزمین رو میله گذاشتن و زیارت صفی شده، یهو دلم ریخت ! نکنه بالا رو هم ...
...
من که خیلی اهل جلو رفتن و دست زدن به ضریح نبودم . تنها دلخوشیم ایستادن یه گوشه ، کنار شیشه ی حائل، زیر قبّه و روضه منوره و زیارت نامه خوندن بود که اونم ...
اصلا فکرشم حالم رو بد می کنه که ساعتها (مثل تصویر زیر) صف وایستم و بدون ایستادن مقابل آقاجانم و زیارت جامعه کبیره خوندن، برم دست بکشم به ضریح و بیام بیرون !
پ ن: احساس کسی رو دارم که خونه اش رو ازش گرفتن ! یه جور حسّ بی پناهی ...
من جای خودم رو میخوام ...
چند روز پیش بود . هزارتا کار داشتم . گفتم یه دور تو کانالای تلویزیون بچرخم ، بعد تلویزیون رو خاموش کنم برم به زندگیم برسم ! همینطور بالا و پایین می رفتم که دیدم تو شبکه 3 یه تصویر آشنا نشسته و تو برنامه ای مشابه "گفتگوی تنهایی" با همون سبک و سیاق ، اما این بار با اسم "چکامه" با سید علی میرمیرانی گپ می زنه ! اون تصویر آشنا و دوست داشتنی کسی نبود جز : علیرضا شجاع نوری (+)
کسی که تو فیلم
روز واقعه (+) کولاک کرده بود و بازیش تو نقش
عبدالمطلب (+) فیلم "محمد رسول الله" مجید مجیدی رو دوست داشتم ! زمان حک شده زیر تصویر نشون میداد 35-40 دقیقه ای از گفتگو مونده ! هیچی دیگه نشستم .
از طرز جواب دادنش به سؤالای مجری خوشم اومد .اینکه برا هر سؤالی چندثانیه مکث می کرد و بعد یه جواب قشنگ و هوشمندانه می داد . برا بعضی سؤالها(که به نظرم سؤال کلیشه ای و بی مزه ای بودند! ) می موندم که چه جوابی میشه داد؟ چه جوابی میخواد بده که از کلاس کاریش کم نکنه !!! بعد ، از جوابهای شجاع نوری لذت می بردم!
نگاهش به عشق ، عاشورا ، عباس قشنگ بود ! اینکه همه ی واقعه رو سینمایی می دید و برا هر عضو و عنصری مأموریت و نقشی تو این سناریوی جهانی که کائنات تماشاچیش بودن ، می دید ! اینکه هر کس مأمور بوده طبق خواست کارگردان که امام حسین علیه السلام باشه ، بهترین اتودی رو که میتونه بزنه برای بهتر نشون دادن اون عشق ! اینکه هر کس نقشی متفاوت از بقیه زده تا همه ی انواع دلها ، بهونه ای برا تکون خوردن داشته باشند !
برنامه ی قشنگی بود !