از ماست که بر ماست
- 1
این تصویر رو چند وقت پیش دیدم :
با کلی کامنت : وای وای !نچ نچ نچ! چقدر بدن! چقدر دروغگوان! چقدر بی سوادن! چقدر کارنابلدن! و ...
و جالبتر اینکه به کسی که می گفت اشتباه می کنین می گفتن : تو متوجه نیستی !
در صورتیکه هر کی یکبار از جلوی دانشگاه تهران رد شده باشه یا تصویرش رو دیده باشه، میدونه که سر در این دانشگاه 4 تا ورودی داره و تصویر پشت اسکناس دقیقا دوتا دروازه ی وسط رو نشون میده !
شما فکر می کنید کسی که این تصویر رو درست کرده ، این واقعیت رو نمی دونست؟کسی که وقت میزاره و دو تا تصویر رو مچ می کنه و چندتا آیتم بهش اضافه می کنه ممکنه سهوی این کار رو کرده باشه؟!
- 2
یه شعری تو شبکه های مجازی دست به دست میشد با این ابیات:
من اگر با من نباشم می شوم تنها ترین
کیست با من گر شوم من باشد از من ماترین
...
تا :
در دهان من نمی دانم چه شد افتاد من
مثنوی گفتم که آوردم در آن هفتاد «من» !
با این توضیح که این شعر شاهکار مولوی هست و چون هفتاد تا من داره پس مثنوی هفتاد من از اینجا اومده !
...
تو قشنگی این شعر شکی نیست ! بله توش به مثنوی و هفتاد من هم اشاره شده ؛ ولی همین دو کلمه کافیه که بگیم شعر از مولاناست؟ یه جستجوی ساده ی اینترنتی میگه این شعر 7 قرن بعد از حضرت مولانا و توسط شاعر معاصر ناصر فیض سروده شده !!
شعری که قول میدم حتی نصف copy -paste کنندگانش اون رو کامل نخوندن و نصف کامل خوانندگانش هم درست نخوندنش!
...
1 و 2 به من میگن : ما آدمهای تنبلی هستیم ! شایعه دوست و شایعه پخش کن ! آدمهایی که تو عصر انفجار اطلاعات و بمباران اطلاعات ، ترجیح میدیم هر کی هرچی دلش خواست به خوردمون بده و ما سر تکون بدیم و ادعای فضل و ادبمون گوش فلک رو کر کنه ! ما جماعت دور از مطالعه!
شایعه سازان هم دقیقا انگشت میگذارن رو این نقطه ضعف ما و هر بار با یه چیز ما رو سر کار میگذارن! و با رشته های اعصابمون برا خودشون کلاه نمدی می بافن و با همون رشته ها ما رو تاب میدن!!!
...
پ ن : به قول یه عزیزی، من دیگه با مردم سر هر چیزی بحث نمی کنم ! کسی که نخواد بفهمه نمی فهمه ! وگرنه قد تبیّن الرّشدُ من الغی!
اگه کامل شعر ناصرخان فیض رو دوست دارین بخونین ، بفرمایید:
***
من اگر با من نباشم می شوم تنها ترین
کیست با من گر شوم من ،باشد از من ماترین
من نمی دانم کی ام من ، لیک یک من در من است
آن که تکلیف منش با من ، منِ من ، روشن است
من اگر از من بپرسم ای من ای همزاد من !
ای منِ غمگینِ من در لحظه های شاد من !
هرچه از من یا منِ من ، در منِ من دیده ای
مثل من وقتی که با من می شوی خندیده ای
هیچ کس با من ، چنان من ، مردم آزاری نکرد
این منِ من هم نشست و مثل من کاری نکرد
ای منِ با من ، که بی من ، من تر از من می شوی
هرچه هم من من کنی ، حاشا شوی چون من قوی
من منِ من ، من منِ بی رنگ و بی تأثیر نیست
هیچ کس با من منِ من ، مثل من درگیر نیست
کیست این من ؟ این منِ با من زِمن بیگانه تر
این منِ من من کنِ از من کمی دیوانه تر ؟
زیر بارانِ من از من پر شدن دشوار نیست
ورنه من من کردنِ من ، از منِ من عار نیست
راستی ! این قدر من را از کجا آورده ام ،
بعد هر من بار دیگر من ، چرا آورده ام ؟
در دهان من نمی دانم چه شد افتاد من
مثنوی گفتم که آوردم در آن هفتاد «من» !
ناصر فیض