سپید مشق

دل آدمی بزرگتر از این زندگیست ، و این راز تنهایی اوست

سپید مشق

دل آدمی بزرگتر از این زندگیست ، و این راز تنهایی اوست

سپید مشق

اینستاگرام »»» سپیدمشق 3pidmashgh
ایتا ٠۹۲۱۶۹۹۵۸۶۹

چون قناری به قفس؟ یا چو پرستو به سفر؟
هیچ یک ! من چو کبوتر؛ نه رهایم ، نه اسیر !
◆•◆•◆•◆
گویند رفیقانم کز عشق بپرهیزم
از عشق بپرهیزم ، پس با چه درآمیزم؟
◆•◆•◆•◆
گره خورده نگاهم
به در خانه که شاید
تو بیایی ز در و
گره گشایی ز دلم...

بایگانی

۱۷۴ مطلب با موضوع «خاطرات :: خاطرات من» ثبت شده است

عیدتون مبارک !

ان شاءالله برکت این ماه تو بقیه ی ماه های سالتون و سالمون هم ساری و جاری باشه!

*****

امروز با هزار ذوق و شوق شال و کلاه کردیم سمت مصلی برا نماز عید فطر . به امید اینکه امسال از مشکلات سالهای گذشته خبری نباشه. 

... که بود !

تازه جاگیر شده بودیم و خوشحال از اینکه علاوه بر سیستم صوتی خوب به پرده ای که تصویر داخل مصلی رو نمایش میداد هم اشراف و تسلط داریم و میتونیم علاوه بر شنیدن صدای واضح، تصویر آقا رو هم موقع ایراد خطبه ها ببینیم ، که. . .  زمزمه هایی شنیدیم که اینجا اتصال نداره! هر چی چشم گردوندیم بلکم انتظاماتی کسی رو ببینیم تا کمکمون کنه پیدا نکردیم!

مداحی و شعرخوانی میثم مطیعی تموم شده و نشده ، بلند شدیم بریم جای دیگه که دیدیم گویا داره صحنه های آشنایی شکل می گیره ! از ترس اینکه ازدحام جمعیت حادثه ی منا رو تو مصلی رقم بزنه، برگشتیم سر جای قبلی و در چشم به هم زدنی صف ها دوباره تشکیل شد و منتظر شروع نماز شدیم. گفتیم نمازمون حتی اگه اتصال هم نداشته باشه بهتر از آبرو ریزی کشته شدن تو ازدحام جمعیت و ایجاد حادثه ی مصلی ست !نیشخند

با اینکه مصلی از نظر دسترسی و مساحت بهتر از دانشگاه تهرانِ ، ولی انصافا نظم و سازماندهی نمازهای جمعه و عیدِ دانشگاه خیلی بهتر بود .

و با اینکه مصلی رو اصلا برا نماز ساختن و میشه با اقداماتی خیلی ساده مثل کشیدن خطهای نشان برا قبله و اتصال صفوف و ... روی زمین و یا حداقل گذاشتن انتظاماتی با نشان مشخص برا راهنمایی مردم ، از به وجود اومدن همچین مشکلاتی پیشگیری کرد ولی طبق سنوات گذشته مردم بیرون از ساختمان اصلی مصلی سردرگم بودن ! ... 

خب ! غر زدن بسه دیگه!نیشخند از خوبی های امروز هم بگم ! غیر از شیرینیِ خوندن نماز پشت سر آقا که نیازی به گفتن نداره ، شیرینی های کوچیکی هم داشت . مثلا اینکه یه دقیقه قبل شروع نماز، نمِ بارون قشنگی زد که خیلی چسبید !بغلهوا لطیف شد و کمی بوی خوب خاک بارون خورده بلند شد!

دم خدا گرم ! هوا هم خیلی خوب بود و ابرها اجازه ی خودنمایی زیادی به خورشید ندادن !

ای فدای صورت ماهت که رؤیت کردنش

عید" فطر" مردم است و عید" قربان" من استقلب

*****

پ ن: کنار تاکسی منتظر رسیدن همراهان بودم که شنیدم راننده ی یه تاکسی به همکاراش می گفت : نع! دیگه سیگار کشیدن حال نمیده ! حالش همون یه ماه گذشته بود که یواشکی و قاچاقی سیگار می کشیدم ! (خدا نکنه شیرینی معصیت خدا بره زیر دندون کسی ! اونوقته که دیگه از حلال خدا لذت نمیبره! )

۳ ۱۶ تیر ۹۵ ، ۲۲:۰۱
سپیدار

دیروز بود که خبر فوت عباس کیارستمی کارگردان ایرانی رو شنیدم !

با این که خیلی اهل فیلم و سینما نیستم ولی دورادور خبرهایی از کارهای ایشون خونده و شنیده بودم ! از گرفتن جایزه ی نخل و خرس چند تا جشنواره گرفته تا بازی ژولیت بینوش تو یکی از فیلمهاش تا اعتراض مردمی که از دیدن فیلم - فکر کنم  فیلم "شیرین" - کیارستمی ناراضی بودن و خواستار پس گرفتن پول بلیت شون !

در هر حال من به خاطر یه فیلم و یه مستند که از این کارگردان دیدم براش آرزوی رحمت و مغفرت پروردگار رو دارم :

1- "خانه ی دوست کجاست "

2- "مشق شب " 

*****

هر دوی این آثار فکر می کنم حداقل 20-25 سال پیش ساخته شدن و این یعنی بعد از این دو تا ، ساختن فیلم برای من و امثال من ، برای ما مردم عادی و غیر روشنفکر ! خیلی دغدغه ی این کارگردان روشنفکر و صاحب نام کشورمون نبوده ! البته اعتقاد دارم که دیگه خیلی از کارگردانها برا جلب نظر و کشوندن امثال منِ نوعی به سینما ، فیلمی نمی سازند ، مگر تک و توک !

همینطوری از دوستان و خانواده درباره ی فیلمهای کیارستمی که یادشونه پرسیدم ؛ فقط "خانه ی دوست کجاست" رو یادشون بود خیلی هاشون هم فقط میدونستن کیارستمی کارگردانِ ... همین!

۱ ۱۶ تیر ۹۵ ، ۲۱:۴۸
سپیدار

دوستم تعریف میکرد که برادرش با دفتر نماینده ی یکی از مراجع بزرگوار تماس گرفته و گفته که طبق شغلش مجبوره به خارج از تهران رفت و آمد کنه و حکم نماز و روزه هاش رو می خواسته بدونه.

آقای نماینده !!! هم جواب دادن که هم باید الان روزه ها رو بگیرن و هم بعدا قضای اونها رو [!] نمازش رو هم باید کامل بخونه و هم شکسته! [!]

بعد از ناراحتی و عصبانیت به نظر من به حق برادرش از این جواب عجیب! تماس گرفتن با دفتر اصلی مرجع عزیز و اونجا با پرسیدن چند تا سؤال از شرایط کار ایشون گفتن که نیازی نیست روزه بگیرن و بعد قضای اون ها رو به جا بیارن . طبعا نمازهاشون هم شکسته هست!

*****

بی اطلاعی و جوابهای عجیب و غریب و بعضاً متناقض و غلط بعضی از این آقایون و خانم های نماینده یا مدعی نمایندگی کم بی تأثیر نیست تو سست شدن اعتقادات افراد . کسانی که با نظرات شاذ و غیر عاقلانه شون دینِ معقول و آسانی که میگه (لا یُکلّف الله الّا وُسعها) رو برا افراد عادی و بی اطلاع سخت و غیر منطقی جلوه میدن!

کاش هر از چند گاهی حداقل قبل ماه مبارک حضرات مراجع یه کلاسی برا این نماینده ها میگذاشتن و یه امتحانی ازشون میگرفتن تا هرکسی به خودش جرأت نده با همچین جواب های پرت و پلایی مردم رو از دین دلزده کنه! که سعدی بزرگ گفته:

گر تو قرآن بدین نمط خوانی

ببری رونق مسلمانی

*****

به این دوستم پیشنهاد دادم زنگ بزنن به همون دفتر اصلی اون مرجع بزرگوار و موضوع جواب عجیب نماینده شون رو گزارش بِدن! امیدوارم یادش نره!

۰ ۰۳ تیر ۹۵ ، ۱۴:۰۳
سپیدار

یک آقایی شغل شریفش راهزنی بوده و از این راه مال و منالی هم کاسب شده بود . ایشان علاوه بر مال و منال یک مادر پیر و پرهیز کاری هم داشت .(مادر! دستت درد نکند با این بچه تربیت کردنت!) یک روز راهزن به مادرش گفت ”ننه جان! دوست داری از این سفر چه چیزی برایت به ارمغان بیاورم ؟“(به ارمغان!!! چه دزد باکلاسی هم بوده!)  مادر که نمی‌دانست شغل شریف آقازاده اش دزدی است! گفت :”ننه! من آفتاب لب بومم! بی زحمت پارچه ی یک کفن برایم بیاور به شرطی که سعی کنی حلال باشد.“(راویان می گویند ایشان انگشت اشاره اش را هم در فضا تکان داده جهت محکم کاری و تأثیر بیشتر سخن!)

پسر قبول کرد و رفت پیِ کسبش . از قضای روزگار و از اقبال بلند مادرش کاروانی به پُستش خورد که بارِ پارچه داشت . آقای دزد بعد از لخت کردن کاروان پرسید: داداش!در کدام بسته پارچه ی سفید مناسب کفن هست؟ نشانش دادند. مرد دزد آن طاقه ی چلوار سفید را در آورد و به صاحبش گفت : ” این پارچه را برای کفن مادرم می خواهم، خودت که در جریان هستی باید حلال باشد آن را حلال بفرما“.

صاحب پارچه هم(مدیونی اگه فکر کنی از روی ترس !) با کمال میل گفت : ”آقا حلال! نوش  جان! از شیر مادر حلالتر!“ اما آقای دزد شریف قصه ی ما قانع نشد و چوب خود را برای زدن او بلند کرد و گفت ”نع! این طور فایده ندارد، باید آن‌قدر بلند بگوئی تا صدای تو به آسمان هفتم بلکم بالاتر برود و کلمه ی حلال حلال را خدا بشنود.“

صاحب پارچه هر چه توان داشت و حنجره اش یاری می کرد ، صدایش را انداخت توی سرش و آنقدر با صدای بلند "حلال حلال" گفت تا جناب دزد خیالش راحت شد و دست از سرش برداشت .

چون مرد راهزن با خوشحالی و خجسته دلی به خانه برگشت و چلوار سفید را دو دستی به مادر عزیزتر از جانش تقدیم کرد، مادرش گفت : ”پسر گلم! آیا مطمئن باشم که این پارچه کفنی، حلال است ؟یک وقت آتش نشود بچسبد به تنم! “ پسر به مادرش گفت : ”ننه ! خیالت تخت! کاری کردم که صدای حلال حلالش به آسمان رفت !“

(بقیه ی قصه در کتابها نیامده!)

بلانسبت حالا شده حکایت ما و همراه اول:

"همراه گرامی

با ارسال P1 به سامانه 990009 و غیرفعالسازی دریافت قبض کاغذی، به جمع همراهان طبیعت بپیوندید.

همراه اول"

تو این چند وقت ده ها بار همراه اول با مناسبت و بی مناسبت ،با فرستادن این پیام دعوت کرده با انصراف از دریافت قبض کاغذی به جمع همراهان طبیعت بپیوندیم! اما من هر بار پیام رو پاک کرده و دعوتشون رو قبول نمی کنم ! 

نه اینکه خیلی دلبسته و دلخسته ی رؤیت اون قبض کاغذی کذایی باشم! یا خدایی نکرده پدر کشتگی ای خُرده حسابی چیزی با درختهای بیچاره داشته باشم! نع! فقط می خوام ببینم کِی حضرات از رو میرن؟!

چند سالی هست که دیگه قبض کاغذی نمی بینیم و توسط همراه اول به اجبار و کَت بسته به جمع همراهان طبیعت سنجاق شده ایم ! ولی من موندم وقتی اون ها قبض کاغذی برا کسی نمی فرستن چه اصراری دارن ما حتماً P1 رو بفرستیم؟ چه اصراری دارن حتما از آدم رضایت نامه بگیرن ؟!مگه ما تا حالا چیزی گفتیم؟ خُب شما که دارین میرین همین دست فرمون رو برین جلو دیگه!

خلاصه من که از رو نمیرم ! ... میخوام ببینیم بعد از این دعوت به زبان خوش به چه حربه ای متوسل میشن؟ !نیشخند

۲ ۲۶ خرداد ۹۵ ، ۱۶:۳۸
سپیدار

هر چند جز شرنگ نصیب ام نشد ، ولی

ما ایستاده ایم هنوز استکان به دست!

۱ ۲۶ خرداد ۹۵ ، ۱۶:۲۰
سپیدار

تا حالا مزرعه ی گندم رو از این فاصله ندیده بودم!

فوق العاده بود هوایی که توش جریان داشت! مخصوصا دم غروب وقتی باد توش می پیچید و عطر گندم رو تو فضا پخش می کرد.

دلم نیومد برم داخل مزرعه بنابراین از علفهای حاشیه ی مزرعه عکس گرفتم!

وقتی مطمئن شدم اینها علف هرز محسوب میشن ، یه دسته ازشون رو کندم!

اون 4 تا سنبل رو هم چند سال پیش از گوشه و کنار یه مزرعه ی درو شده جمع کردم! بهش چی میگن؟ خوشه چینی!

پ ن:

دیدین خیلی از کسانی که تو شهرها زندگی می کنن دوست دارن بعد از بازنشستگی برگردن روستا!

"هرکسی کو دور ماند از اصل خویش/ باز جوید روزگار وصل خویش"

فطرت همه ی آدمها با آب و خاک و طبیعت خویشاونده! 

... قرار بود تکنولوژی برامون آسایش بیاره نه اینکه آرامشمون رو هم غارت کنه!

... زندگی رو ارزون فروختیم .

۳ ۱۰ خرداد ۹۵ ، ۱۷:۱۰
سپیدار

گزارش یک جشن به تویی که قرار بود با مابیایی ولی... نیومدی!

***

با اون یکی رفیق جان فکر کردیم چطوری خستگی جشن الفبا رو از تن به در کنیم؟ همراه برنامه ریزی برا جشن، برنامه ریزی کردیم برا تمدد اعصاب و رفع خستگی فردای جشن الفبا تو جشن 3سالگی دکتر سلام شرکت کنیم ! یادته که بهت پیام دادم ثبت نام کنی!و البته تو هم ثبت نام کردی. ولی ...

ساعت ورود به سالن رو برا ما زده بودن 2:30 و تأکید کرده بودن که فقط 15 دقیقه قبل از این زمان جلوی سالن باشیم . می دونی که ما هم حرف گوش کن و قانونمدار! طوری برنامه ریزی کردیم که بعد از خوندن نماز تو پارک شهر، درست سر ساعت 2:15 جلوی در سالن بودیم .عینکجهت اطلاع درِ اصلی سالن کشتی شهدای هفتم تیر که تو خیابون فیاض بخشه ورودی آقایون بود و خانومها از در خیابون کشاورزی باید وارد میشدن .(مثلا فرض کن مردها از در اصلی سینما وارد شدن ، ما از درِ خروجی!)

۱ ۰۳ خرداد ۹۵ ، ۲۲:۱۰
سپیدار

به نظر شما این رو بخریم یا اون رو؟

: هر چی جمع بگه!

به نظرت شمال بریم یا جنوب؟

: هر جا جمع تصمیم بگیره!

شما چی می خوری؟

: فرق نمی کنه! هر چی جمع می خوره!

شما ... ؟

:هر چی جمع ...!

*********

آی بَدَم میاد از این " هر چی جمع ..." ! یعنی میخوام بلند شم یه چی بهش بگم! ... آخه آدم نسبتاً محترم ! "هر چی جمع بگه!" یعنی چی؟ خب نظرت رو بگو دیگه! لابد نظر حضرتعالی مهمه که ازت پرسیده میشه! وگرنه چرا از این گلدون و از اون مبل و یا حتی از این گربهه کسی نظر نمی خواد؟!! وقتی بهت احترام گذاشته و ازت نظر خواسته میشه تو هم به خودت و جمع احترام بگذار و نظرت رو بگو ! نمی کُشنِت که! " فرقی نمی کنه ! هر چی جمع بگه!" تو به جمع چی کار داری؟ نظر جمع هم برآیند نظر تک تک اعضای گروهِ که ناسلامتی تو هم جزوشی!(جزءشی!) لااقل بگو "هر چی فلانی بگه"!

اگه همه بخوان مثل جنابعالی تابع نظر جمع باشن که هیچ تصمیمی نمیشه گرفت!

طُرفه حکایت این که اگه به هر دلیلی نظر جمع اشتباه دربیاد یا یه جاییش بلنگه اول کسی که اعتراض خواهد کرد که " نظر من یه چیز دیگه بود و من از اولش هم با این گزینه موافق نبودم" همین شخص بی نظره!

واویلا اینجاست که همین آدم تابع نظر جمع - که حتی جرأت اظهار نظر شخصیش رو نداره و برای همه چی منتظره نظر جمع می مونه و حتی برای اینکه بدونه بالاخره مثلا بستنی می خوره یا فالوده ، باید منتظر نظر جمع باشه- همین آدم! مثلا بشه نماینده ی مجلسی چیزی ! اینجاست که کلاً تو باغ نیست و اساساً چیزی نمی دونه و در کل نظری نداره و نظرش هر چی جمع بگه است ! اینجاست که با یه رأی ممتنع خیال خودش رو راحت می کنه! آدم بیخودی که نه تنها بودن و نبودنش فرقی نمی کنه که چه بسا نبودنش بهتر از بودنش باشه!

به نظرم آدمهای منفی(-) ، تحمل کردنی تر و قابل احترام تر از آدمهای ضربدر(×) و ممتنع اند!

۴ ۲۴ ارديبهشت ۹۵ ، ۱۲:۲۳
سپیدار

مشرق و مغرب ار روم ور سوی آسمان شوم     نیست نشان زندگی تا نرسد نشان تو

۱ ۰۹ ارديبهشت ۹۵ ، ۰۷:۵۰
سپیدار

: اسم عموت چیه؟

- حسن

: خیلی وقته اینجا نیومده! از بچگی ندیدمش!... 20 سال میشه!

میگم : عمو که همین دو هفته پیش اینجا بود!

: اگه اومده باشه هم به من آشنایی نداده و گرنه یادم می موند!

بعد از چند لحظه دوباره می پرسه: حسن ازدواج کرده؟

میگم: آره ! 3 تا هم بچه داره.

با تعجب نگاه می کنه و میگه : 3 تا هم بچه داره؟!!!

و من اسم بچه های عمو رو میگم و تأکید می کنم که فرهاد رو هم که خیلی دوست داری!

با ناراحتی میزنه رو پاش و با ناله میگه: ااااای خدا! روزگارمو ببین ! پسر ازدواج کنه و 3 تا بچه هم داشته باشه ولی به پدرش آشنایی نده!!!

بعد از مدتی بهم میگه: تا حالا کسی بهم نگفته بود یه پسر هم دارم!

*****

پدر بزرگ نزدیک 90 سالشه!شناسنامه اش که میگه متولد 1306. اما مطمئناً بیشتر از اینه! تو یه روستای کوهستانیِ صعب العبورِ بدون راه که شش ماه از سال به خاطر برف همون راه های مالرو هم بسته می شده بعیده که شناسنامه ها درست باشن! اون هم روستاییانی که عمداً سن پسر رو کمتر می گفتن تا دیرتر به سربازی ببرندش! تازگی ها این پدربزرگ 90 ساله دچار آلزایمر شده . گاهی پشت به قبله نماز می خونه و همیشه هم می پرسه الان چی بخونم ؟ یادش نمی مونه مغرب یا عشا ، ظهر یا عصر!

یه پیرمرد خیلی تمیز! پیرمردی که هنوزم که هنوزه طبق عادت قدیمی شب موقع خوابیدن یادش نمیره شلوارش رو تا کنه و زیر تشکش بذاره تا صاف بمونه! داره یواش یواش ارتباطش با محیط اطراف کم میشه!

******

نمیدونم میشه جلوی این بیماری رو گرفت یا نه!(دیشب یه مطلب از دکتر یونس درباره ی آلزایمر دیدم که باید در اولین فرصت دقیق بخونمش) ولی واقعاً بیماری وحشتناکیه!سیمهای ارتباطی آدم با اطراف و اطرافیانش یکی یکی گسسته بشه و آدم خودش رو معلق و سرگردون ببینه بین یه سری آدم غریبه در محیطی ناشناس واقعا سخته!

قبلا میگفتن حل کردن مسائل ریاضی و حل جدول و حفظ شعر و امثالهم مانع دچار شدن به آلزایمر میشه. اما مطلب "غریبه" که پست قبل گذاشتم داره میگه کسی که چندین زبان رو هم یاد گرفته و کلی کتاب خونده باز می تونه آلزایمر بگیره! 

...

حالا یکی از ترسهام برا آینده ای که معلوم نیست ببینمش یا نه ، همین فراموشیه! 

باید دوباره به حفظ نثر و نظم و حل جدول و ...رو بیارم!

با حفظ گلستان سعدی به روش شهاب مرادی شروع کنم چطوره؟!!! (مشق گلستان)

۱ ۰۴ ارديبهشت ۹۵ ، ۲۳:۱۰
سپیدار