سپید مشق

دل آدمی بزرگتر از این زندگیست ، و این راز تنهایی اوست

سپید مشق

دل آدمی بزرگتر از این زندگیست ، و این راز تنهایی اوست

سپید مشق

اینستاگرام »»» سپیدمشق 3pidmashgh
ایتا ٠۹۲۱۶۹۹۵۸۶۹

چون قناری به قفس؟ یا چو پرستو به سفر؟
هیچ یک ! من چو کبوتر؛ نه رهایم ، نه اسیر !
◆•◆•◆•◆
گویند رفیقانم کز عشق بپرهیزم
از عشق بپرهیزم ، پس با چه درآمیزم؟
◆•◆•◆•◆
گره خورده نگاهم
به در خانه که شاید
تو بیایی ز در و
گره گشایی ز دلم...

بایگانی

۱۹۶ مطلب با موضوع «ادبیات» ثبت شده است

دارد پاییــز می رسد

انــار نیسـتـم

که بـرسـم به دست های تـو ...

بــرگــم

پُــر از اضطــرابِ افتـــادن ... !!! 

یا ایّهاالعزیز! کاش به جای پاییز تو با مِهر می آمدی!

۰ ۳۰ شهریور ۹۴ ، ۲۳:۲۵
سپیدار

روحم- وبالِ پیکرم -را می فروشم

ته مانده های باورم را می فروشم

شعرم، امیدم، دفترم، مهر نمازم

حتی نگاه آخرم را می فروشم

 

هم ردّ پای دوستان رفته ام را

هم اشک های مادرم را می فروشم

بر شانه ام سنگین تر از تقدیر باری ست

گر می خرید از من، سرم را می فروشم

 

روزی عقابی...امشب اما خاک بازم

ای آسمانی ها! پرم را می فروشم

عمری در آتش زندگی کردیم و....رفتند

من مانده ام، خاکسترم را می فروشم

 

دیگر نخواهم دید مردی یا نبردی

حتّی غلاف خنجرم را می فروشم

اینها نیاز رزق امشب بود، فردا

ناگفته های دیگرم را می فروشم...

"امید مهدی نژاد" - رجزمویه

۰ ۲۲ شهریور ۹۴ ، ۲۲:۱۵
سپیدار

شب و روزم گذشت، به هزار آرزو

نه رسیدم به خویش، نه رسیدم به او

 

نه سلامم سلام، نه قیامم قیام

نه نمازم نماز، نه وضویم وضو

 

دل اگر نشکند، به چه ارزد نماز؟

نه بریز اشک چشم، نه ببر آبرو

 

نه به جانم شرر، نه به حالم نظر

نه یکی حسب حال، نه یکی گفت و گو

 

نه به خود آمدم، نه زِ خود می روم

نه شدم سربلند، نه شدم سرفرو

 

همه جا زمزمه ست، همه جا همهمه ست

همه جا «لا شریک...»، همه جا «وحده...»

 

نبرد غیر اشک ، دل ما را به راه

نکند غیر آه ، دل ما را رفو

 

نشوی تا حزین، هله! با می نشین

هله! سرکن غزل، هله! ترکن گلو

 

به سر آمد اجل، نسرودم غزل

همه اش هوی و های، همه اش های و هو

 

هله! امشب ببر به حبیبم خبر

که غمش مال من، که دلم مال او

 

هله! از جان جان، چه نوشتی؟ بخوان!

هله! گوش گران! چه شنیدی؟ بگو!

 

ببریدم به دوش، به کوی می فروش

که شرابم شراب، که سبویم سبو

علیرضا قزوه

 

 

۰ ۱۸ شهریور ۹۴ ، ۲۱:۴۱
سپیدار

در موج حوادث زمان گم شده ایم

محتاج به یک غنچه تبسم شده ایم

درماندگی ما بنگر تا به کجاست ؟

قربانیِ یک دانه ی گندم شده ایم

۰ ۱۵ شهریور ۹۴ ، ۰۰:۳۵
سپیدار

بیا که دیده ی من

به جستجوی تو گر از دَری شده نومید

گمان مدار که هرگز

                   - دری دگر زده است

سپیده گر نزده سر ، بیا بلند اندام

که از سیاهی چشمم

                               سپیده سر زده است

(حمید مصدق )

۰ ۱۴ شهریور ۹۴ ، ۱۰:۵۰
سپیدار

جهان را با تو تنها می شود چندی تحمل کرد

الهی ، بی تو چشمانم نبیند صبح فردا را

***

۰۸ شهریور ۹۴ ، ۲۰:۰۸
سپیدار

قبل از آن که هوای غربت شهر، روی تنهایی ام هوار شود

می روم ایستگاه... تا شاید این منِ خسته هم سوار شود

 

این منِ خسته از معادله ها، این منِ گُر گرفته از گله ها

می رود در هجوم فاصله ها، همدم کوپه ی قطار شود
 □□□

همدم کوپه ی قطار شدم، چشم من خیس و چشم پنجره خیس

کاش این ابرهای پاییزی ، بگذرد ... بگذرد ... بهار شود

بخشی از شعر رضا حاج حسینی 

--------------------------------------------------------------------------------------

پ ن:چقدر دوست داشتم و دارم یه روز میلادی "پیاده" برم پابوس امام رضا علیه السّلام!

این دل اگر کم است بگو سر بیاورم

یا امر کن که یک دل دیگر بیاورم

خیلی خلاصه عرض کنم : دوست دارمت !

دیگر نشد عبارت بهتر بیاورم

شعر:سید مهدی موسوی

۰ ۰۱ شهریور ۹۴ ، ۱۷:۴۵
سپیدار

 گریه کنم قاه قاه، خنده کنم زار زار

خود چه خبر دارد از گریه ی بسیار، یار؟

تیر کج ابرویش دیده به تردید دید

شکر که بر مقصدش می رسد این بار، بار

هیچ نمی گشت او با تن رنجور، جور

عشق اگر داشت با این همه انکار، کار

عشق یکی پنجره ست باز شود دیر دیر

دیده به دیدار این منظره وادار دار

تا به کی این سان خراب؟ خانه ات آباد باد

خیز! تو منشین چنین صامت دیوار وار

ماه من! امشب سراغ از من دلگیر گیر

حال که دیدی شده شام گرفتار تار

محمدرضا طهماسبی

۱ ۲۱ مرداد ۹۴ ، ۱۹:۵۰
سپیدار

 کجایی ای فراموشی ...

سنگفرش 

    زیر پای هیچ کس

        ذره ای فرو نمیرود

سنگفرش 

     راه رسمی زمان ماست

عصر 

   عصر مردم بدون رد پاست 


شعر از محمد مهدی سیار

۰ ۱۱ مرداد ۹۴ ، ۲۳:۴۵
سپیدار

 دانلود فایل لایه باز قاصدک

قاصدک را که فوت کردم

دعا کردم یکی شان به تو برسد!

عشق، آدم را خرافاتی می کند

حتی به فال معتقد می شوی؛

قاصدک که خود اهل رفتن است…

◇◇◇

بیت بیت حافظ که هیچ،

خط به خط کف دست هایم را می گردم؛

شاید کسی، جایی، چیزی از آمدن تو گفته باشد!

◇◇◇

خرافه بیشتر از این؟

ته مانده ی قهوه هایی را که بی تو خورده ام

پی رد پای تو گشته ام!

کبری آسوپار                

۰ ۱۰ مرداد ۹۴ ، ۱۰:۳۰
سپیدار