سپید مشق

دل آدمی بزرگتر از این زندگیست ، و این راز تنهایی اوست

سپید مشق

دل آدمی بزرگتر از این زندگیست ، و این راز تنهایی اوست

سپید مشق

اینستاگرام »»» سپیدمشق 3pidmashgh
ایتا ٠۹۲۱۶۹۹۵۸۶۹

چون قناری به قفس؟ یا چو پرستو به سفر؟
هیچ یک ! من چو کبوتر؛ نه رهایم ، نه اسیر !
◆•◆•◆•◆
گویند رفیقانم کز عشق بپرهیزم
از عشق بپرهیزم ، پس با چه درآمیزم؟
◆•◆•◆•◆
گره خورده نگاهم
به در خانه که شاید
تو بیایی ز در و
گره گشایی ز دلم...

بایگانی

۱۹۶ مطلب با موضوع «ادبیات» ثبت شده است

بند پنجم از ترکیب بند محتشم :

 

چون خون ز حلق تشنهٔ او بر زمین رسید        جوش از زمین به ذروه ی عرش برین رسید

    نزدیک شد که خانهٔ ایمان شود خراب        از بس شکستها که به ارکان دین رسید   

     نخل بلند او چو خسان بر زمین زدند         طوفان به آسمان ز غبار زمین رسید        

     باد آن غبار چون به مزار نبی رساند         گرد از مدینه بر فلک هفتمین رسید         

        یکباره جامه در خُم گردون به نیل زد        چون این خبر به عیسی گردون نشین رسید

        پر شد فلک ز غلغله چون نوبت خروش        از انبیا به حضرت روح‌الامین رسید                 

 کرد این خیال وهم غلط کار، کان غبار        تا دامن جلال جهان آفرین رسید            

هست از ملال گرچه بری ذات ذوالجلال

او در دلست و هیچ دلی نیست بی‌ملال

 

----------------------------------------------------------------

معنی ذِروِه در فرهنگ معین : 1 - نوک کوه ، قله 2 - تارک سر 3 - بالای هر چیز.

۰ ۲۷ مهر ۹۴ ، ۲۰:۰۲
سپیدار

بند چهارم از ترکیب بند محتشم:

 

برخوان غم چو عالمیان را صلا زدند              اول صلا به سلسلهٔ انبیا زدند     

نوبت به اولیا چو رسید آسمان طپید                 زان ضربتی که بر سر شیر خدا زدند

آن در که جبرئیل امین بود خادمش                 اهل ستم به پهلوی خیرالنسا زدند

پس آتشی ز اخگر الماس ریزه‌ها                  افروختند و در حسن مجتبی زدند

وانگه سرادقی که ملک محرمش نبود                 کندند از مدینه و در کربلا زدند               

وز تیشهٔ ستیزه در آن دشت کوفیان                 بس نخلها ز گلشن آل عبا زدند          

پس ضربتی کزان جگر مصطفی درید                 بر حلق تشنهٔ خلف مرتضی زدند       

اهل حرم دریده گریبان ، گشوده مو                فریاد بر در حرم کبریا زدند

 روح‌الامین نهاده به زانو سر حجاب

تاریک شد ز دیدن آن چشم آفتاب

۰ ۲۶ مهر ۹۴ ، ۱۸:۰۴
سپیدار

بند سوم از ترکیب بند بی نظیر محتشم:

 

کاش آن زمان سرادق گردون نگون شدی             وین خرگه بلند ستون ، بی‌ستون شدی 

کاش آن زمان درآمدی از کوه تا به کوه              سیل سیه که روی زمین قیرگون شدی

کاش آن زمان ز آه جهان سوز اهل بیت              یک شعله برق خرمن گردون دون شدی  

   کاش آن زمان که این حرکت کرد آسمان              سیماب‌وار گوی زمین بی‌سکون شدی      

  کاش آن زمان که پیکر او شد درون خاک             جان جهانیان همه از تن برون شدی          

 کاش آن زمان که کشتی آل نبی شکست             عالم تمام غرقه دریای خون شدی               

        گر انتقام آن نفتادی بروز حشر             با این عمل معاملهٔ دهر چون شدی   

 

آل نبی چو دست تظلم برآورند

ارکان عرش را به تلاطم درآورند

 ----------------------------------------------------------

سُرادِق : سراپرده - خیمه

۰ ۲۵ مهر ۹۴ ، ۲۱:۲۹
سپیدار

به نظرم ترکیب بند 12 بندیِ محتشم ، هنوز اگه نگم بهترین ، لااقل یکی از بهترین شعرهایی است که در مقام عاشورا سروده شده . داستانی هم درباره ی چرایی و چگونگی سروده شدنش هست که میگه:

"موقعی که محتشم در سوگ برادر نوحه گری می کرد، شبی در عالم رؤیا ، امیر المؤمنین (ع) را دید که به او می فرماید:

چرا برای فرزندم حسین (ع) مرثیه نمی گویی؟

گفت:یا علی از کدام مصیبت او شروع کنم؟

امیرالمؤمنین (ع) فرمود:بگو،" باز این چه شورش است که در خلق عالم است."

محتشم از خواب بیدار شده و بقیه را می گوید تا می رسد به مصراع اول بیت چهلم."هست از ملال گر چه بری ذات ذوالجلال"و در مصرع بعد باز متحّیر بود که چه بگوید که شایسته مقام ربوبی باشد ولی باز مدد به او رسید ودر خواب حضرت ولی عصر (عج) را می بیند که به او می فرماید ، بگو:"او در دل است و هیچ دلی نیست بی ملال" وبدین ترتیب بیت چهلم تکمیل می شود وادامه می یابد.

********

تصمیم گرفتم از امشب ، هر شب یکی دو بندش رو بخونم و اینجا بنویسم . فکر می کنم این شعر رو باید جرعه جرعه نوشید نه لاجرعه!

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

باز این چه شورش است که در خلق عالم است          باز این چه نوحه و چه عزا و چه ماتم است

          باز این چه رستخیز عظیم است کز زمین          بی نفخ صور خاسته تا عرش اعظم است  

                    این صبح تیره باز دمید از کجا کزو         کار جهان و خلق جهان جمله در هم است 

            گویا طلوع می‌کند از مغرب آفتاب         کاشوب در تمامی ذرات عالم است  

            گر خوانمش قیامت دنیا بعید نیست         این رستخیز عام که نامش محرم است

             در بارگاه قدس که جای ملال نیست          سرهای قدسیان همه بر زانوی غم است

    جن و ملک بر آدمیان نوحه می‌کنند          گویا عزای اشرف اولاد آدم است 

 

خورشید آسمان و زمین نور مشرقین

پروردهٔ کنار رسول خدا حسین

 

کشتی شکست خوردهٔ طوفان کربلا          در خاک و خون طپیده میدان کربلا

    گر چشم روزگار بر او زار می‌گریست          خون می‌گذشت از سر ایوان کربلا   

     نگرفت دست دهر گلابی به غیر اشک          زآن گل که شد شکفته به بستان کربلا

       از آب هم مضایقه کردند کوفیان            خوش داشتند حرمت مهمان کربلا

  بودند دیو و دد همه سیراب و می‌مکید          خاتم ز قحط آب سلیمان کربلا          

زان تشنگان هنوز به عیّوق می‌رسد           فریاد العطش ز بیابان کربلا          

آه از دمی که لشگر اعدا نکرد شرم         کردند رو به خیمهٔ سلطان کربلا   

 

آن دم فلک بر آتش غیرت سپند شد

کز خوف خصم در حرم افغان بلند شد

 

..........................................................................................................

* معنی عیّوق تو فرهنگ معین: 1 - نام ستاره ای نورانی در صورت فلکی ارابه ران در امتداد کهکشان راه شیری . 2 - نماد فاصله و دوری .

۰ ۲۴ مهر ۹۴ ، ۲۰:۲۲
سپیدار

عقل گوید شش جهت حدّست و بیرون راه نیست

عشق گوید راه هست و رفته‌ام من بارها

مولانا

۰ ۲۴ مهر ۹۴ ، ۱۲:۲۸
سپیدار

دیگر ز شاخ سرو سهی بلبل صبور

گلبانگ زد که چشم بد از روی گل به دور

ای گل به شکر آن که تویی پادشاه حسن

با بلبلان بی‌دل شیدا مکن غرور

 

از دست غیبت تو شکایت نمی‌کنم

تا نیست غیبتی نبود لذت حضور

گر دیگران به عیش و طرب خرمند و شاد

ما را غم نگار بود مایه سرور

 

زاهد اگر به حور و قصور است امیدوار

ما را شرابخانه قصور است و یار حور

می خور به بانگ چنگ و مخور غصه ور کسی

گوید تو را که باده مخور گو هوالغفور

 

حافظ شکایت از غم هجران چه می‌کنی

در هجر وصل باشد و در ظلمت است نور

***

پ ن : امروز بیست مهر روز بزرگداشت حافظ بود . شاعر همه ی زمان ها و مکان ها و ... حال ها! شاعری همیشه حاضر با شعرهایی بدون تاریخ انقضا! محبوب ترین شاعر ایران!(البته من سعدی بزرگ رو هم تقریباً به اندازه ی حافظ عزیز دوست دارم!)

چقدر خاطره ی خوب دارم من از این حافظیه!

راستی:

این متن انگلیسی نوشته شده پشت سر این بچه ها، ترجمه ی کدوم بیت حافظ ماست؟!!!این سؤال رو چند سال پیش دوستی ازم پرسید و نمیونستم! من که نتونستم بیت اصلی رو پیدا کنم! به نظرم یا از حافظ نیست و یا بد ترجمه شده!

۱ ۲۰ مهر ۹۴ ، ۲۰:۰۶
سپیدار

همگی جمع شدند

منتظر؛ تا که رسول مدنی

با دو صد قوم و قبیله

و کشیشان مسیح

گرد و خاکی دیدند

مصطفی دست به دستان حسن

فاطمه پشت سرش

و علی پشت سر فاطمه اش

کودکی در بغل احمد بود

گوییا روی زمین جایش نیست

زیر لب زمزمه افتاد: حسین

زینت دوش نبی است

یکی از اهل کلیسا میگفت

وای بر حال شما

که اگر لب بگشایند

دعایی بکنند

آبها خشک شود

همگی برگشتند
.

.

.

زینت دوش نبی

بازهم به کلیسا آمد

آری

اینبار سر دوش....

نیزه بالایش برد

...

-------------------------------------------------------------------------------------------- 

پ ن: هر سال قبل از روز مباهله قصه ی حدیث کساء رو برا بچه ها تعریف می کردم . عشق می کردن وقتی می رسیدم به اون قسمتهایی که حسنین علیهماالسّلام یکی یکی وارد خونه میشدند و وقتی بوی رسول خدا رو استشمام می کردند ، به مادر جانشون می گفتن:به به! چه بوی خوبیبغل!مادر جون! بوی بابا بزرگ میاد ! بابا بزرگ اینجاست؟ و مادر که : بله عزیز دلم ! میوه ی قلبم ! نور چشمم !جدّتون اونجا زیر عباست!
یا وقتی یکی یکی گوشه ی عبای حضرت رسول رو بلند می کردن و اجازه ی حضور تو اون جمع رو می گرفتن! مخصوصا وقتی حضرت امیرالمؤمنین می خواست وارد زیر عبا بشه ، لبخند بزرگی رو صورتشون می نشست و زمانی که حضرت زهراسلام الله علیها گوشه ی عبا رو بالا می برد تا اجازه ی حضور بگیره ، خنده ی بچه ها به آسمون می رفت!
بعد هم میرفتن خونه تا یه نقاشی از قصه ی آل عبا بکشند .
۱ ۱۶ مهر ۹۴ ، ۱۵:۲۱
سپیدار

بگذار دکتر خیال کند

که این آلرژی فصلی است ؛

من که خودم خوب می دانم

نفسم از

نبودن توست که به 

ش م ا ر ه 

افتاده!

شاعر: ؟


۱ ۱۲ مهر ۹۴ ، ۱۲:۱۰
سپیدار

درسته فحش دادن کار خوبی نیست ! اصلاً کار بدیه! خیـــــــلی بد!ساکت ولی چه میشه کرد که این فحش ها اگه برا همه فحش باشند برا بعضی ها عین واقعیتند! یه جور لیست مشخصات!!! علاوه بر اینکه به بعضی ها غیر از اینها چیز دیگه ای نمیشه گفت! به همون بعضی ها هم خیلی می چسبه! مخصوصا اگه تو کاغذ کادوی شعر و هنر پیچیده باشه!  و عجیب اینکه کلمه ی "فحش " درباره ی همین بعضی ها اصلا و ابدا با "ناسزا" مترادف نیست که بسی "سزا" هم هست! اینا رو گفتم که بگم "رضا احسان پور" تو این شعر طنز "آل سعود" لعنت الله علیهم اجمعین! رو - که نمیدونم چرا خیلی ها "آل صعود" می نویسند؟ - قشنگ معرفی کرده!

****************

یک مشت زبان نفهم و جانی
دیوانه و عقده‌ای... روانی

اندازه‌ی فهم، قدر ارزن
مصداق دقیق لفظ کودن

ظاهر که نگو! شبیه عنتر!
باطن که خدا به دور، بدتر!

از هر چه که سافل است، اسفل
ترکیب سه نقطه‌اند و انگل

هرگز نرسد به پای ایشان
در فتنه‌گری و مکر، شیطان

یا گرم چریدنند و مست‌اند
یا اینکه به فکر "چیز" هستند!

آل شکم‌اند و آل تنبان
رحمت به شعور و فهم حیوان

احمق‌تر از آنکه وصف گردند
با عقل، همیشه در نبردند

گور پدر سعود و آلش
بشمار که می‌رسد زوالش

{رضا احسان‌پور}

خود احسان پور هم شعرش رو قشنگ خونده!(+)

پ ن1: مصرع عنوان  از محمد جواد شرافت

پ ن2: می خواستم چندتا عکس از این قوم بگذارم ولی دیدم خیلی چندشند و ممکنه حالتون و حالمون بد بشه!

۱ ۱۰ مهر ۹۴ ، ۲۰:۴۵
سپیدار

عیـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــدتون مبااااااااااااااااااااااااارک

  الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِی جَعَلَنَا مِنَ الْمُتَمَسِّکِینَ بِوِلاَیَةِ أَمِیرِ الْمُؤْمِنِینَ وَ الْأَئِمَّةِ عَلَیْهِمُ السَّلاَمُ

از عشق چاره نیست وصال تو نوبتی‌ست
مُردن برای عشق ِتو حکم حکومتی ست

آتش در آب می‌نگرم این چه حکمتی‌ست
رخسار آتشین تو از بس که غیرتی ست

آیینه آب می‌کند آیینه‌دار را*

http://birjand.ac.ir/farhangi/images/stories/moavnat/emamalirace.jpg

افتاد تشت ما ز سر بام بر حیاط
من غیر دل نمانده برایم در این بساط

آسی بکش که باز ببازم قمار را*

----------------------------------------------------------------------------

* بخشی از مدیحه ی بسیار طولانی آقای محمد سهرابی در مدح حضرت امیر علیه السّلام

اگه حال و حوصله و ذوق داشتین این مخمس شیرین رو تو ادامه ی مطلب بخونید.

۰ ۰۹ مهر ۹۴ ، ۲۱:۰۱
سپیدار