خود چه خبر دارد از گریه ی بسیار ، یار؟
گریه کنم قاه قاه، خنده کنم زار زار
خود چه خبر دارد از گریه ی بسیار، یار؟
تیر کج ابرویش دیده به تردید دید
شکر که بر مقصدش می رسد این بار، بار
هیچ نمی گشت او با تن رنجور، جور
عشق اگر داشت با این همه انکار، کار
عشق یکی پنجره ست باز شود دیر دیر
دیده به دیدار این منظره وادار دار
تا به کی این سان خراب؟ خانه ات آباد باد
خیز! تو منشین چنین صامت دیوار وار
ماه من! امشب سراغ از من دلگیر گیر
حال که دیدی شده شام گرفتار تار
محمدرضا طهماسبی
پ ن1: اولین بار که یه شعر نمیدونم شنیدم یا خوندم که مثل این شعر بود - قافیه ها یا کلمه ی انتهایی مصراعها ، تکرار بخشی از کلمه ی قبلی- اینقدر از شعر خوشم اومد که حد نداشت! یه چیزی توش بود که مسحورم می کرد! با خودم تکرار می کردم و مزه مزه ! عیار - یار ، دلدار - دار ، گلنار - نار، غمخوار -خوار ، ...
به نظرم غیر از شعر ، یه تابلوی نگارگری هم هست؛ پر از رنگ و حرکت ؛ یا یه اسلیمی با پیچ هایی موزون که دلم رو می بره! یه تابلوی خوشنویسی با خط شکسته نستعلیق که انتهای همه ی خطوط آروم و با نظمی شیرین به سمت بالا حرکت کردن !
دو سه تا شعر دیگه هم با این سبک دیدم از منوچهری و صبوحی و یکی هم درباره ی شهید علی هاشمی ؛ ولی این شعر رو دوست تر میدارم!
این شعر از شوریده شیرازی هم یه شباهتی با نوع شعری که نوشتید داره !
هر چه کُنی بکن مکن ترک من ای نگار من
هر چه بَری ببر مبر سنگدلی بکار من
هر چه هِلی بهل مهل پرده ز روی چون قمر
هر چه دَری بدر مدر پرده اعتبار من
هر چه کِشی بکش مکش باده به بزم مدعی
هر چه خوری بخور مخور خون دل فگار من
هر چه کُشی بکش مکش صید حرم که نیست خوش
هر چه شَوی بشو مشو تشنه به خون زار من
هرچه خری بخر مخر عشوه حاسد مرا
هر چه تنی بتن متن با تن خاکسار من
هر چه روی برو مرو راه خلاف دوستی
هر چه زنی بزن ، مزن طعنه به روزگار من .