سپید مشق

دل آدمی بزرگتر از این زندگیست ، و این راز تنهایی اوست

سپید مشق

دل آدمی بزرگتر از این زندگیست ، و این راز تنهایی اوست

سپید مشق

اینستاگرام »»» سپیدمشق 3pidmashgh
ایتا ٠۹۲۱۶۹۹۵۸۶۹

چون قناری به قفس؟ یا چو پرستو به سفر؟
هیچ یک ! من چو کبوتر؛ نه رهایم ، نه اسیر !
◆•◆•◆•◆
گویند رفیقانم کز عشق بپرهیزم
از عشق بپرهیزم ، پس با چه درآمیزم؟
◆•◆•◆•◆
گره خورده نگاهم
به در خانه که شاید
تو بیایی ز در و
گره گشایی ز دلم...

بایگانی

۵۶ مطلب با موضوع «معلم یار :: متفرقه» ثبت شده است

برای تقویت حافظه ی بچه ها ، یه قصه ی فولکلور درباره ی "بسم الله الرحمن الرحیم " براشون تعریف کردم و ازشون خواستم که قصه رو تو خونه برا مامان و باباشون تعریف کنن . والدین هم قصه ای که بچه ها تعریف می کنند رو تو یک یا چند تا برگه بنویسند و اگه خواستن به شکل کتاب دربیارن و بعد بچه ها برا اون کتاب تصویر سازی کنند .

نتیجه خیلی بهتر از اونی بود که فکر می کردم . فقط باید دفعه ی بعد یادآوری کنم ، بعضی از اولیا دست تو قصه ی بچه ها نبرند و کلمات و جملات اونا رو بنویسند و با کلمات قلمبه سلمبه ، قصه رو از حالت بچه گونه درنیارن .

موقع تعریف قصه معمولاً کلمات و توصیف هایی رو به کار می برم که بچه ها بخندن و یادشون بمونه و بعد تو  کتاب قصه ها می بینم اشاره ای به اونا شده یا نه ؟ معمولا اولیایی که دست تو قصه نمی برن اون قسمت ها رو  هم می نویسند و سانسور نمی کنند !!!

خلاصه ی قصه ی بسم الله الرحمن الرحیم:

زنی برای انجام هر کاری بسم الله الرحمن الرحیم می گفته و شوهرش که از این کار اون ناراحت می شده ، نقشه میکشه حالِ زنش رو بگیره! یه سکّه بهش میده و میگه یه جای امن بگذاره . زن با بسم الله تو صندوقچه می گذاره . مرد یواشکی سکّه رو برمی داره و به دریا می اندازه . بعد از چند روز مرد ماهی می خره و زنش موقع تمیز کردن ، سکّه رو پیدا می کنه . وقتی مرد سکّه رو طلب می کنه ، همشرش سکّه رو بهش میده و طبق معمول همه ی قصه های happy end مرد متنبه میشه و خودش هم برا آغاز هر کاری بسم الله میگه!

(فقط باید موقع  تعریف قصه ، پیاز داغ ماجرا رو زیاد کرد و ادای زن و مرد داستان رو قشنگ و بامزه درآورد.)

۳ ۳۰ مهر ۹۴ ، ۰۹:۰۱
سپیدار

سلام

همکار عزیزی سؤالی پرسیدن که فکر می کنم سؤال و مشکل خیلی از معلمهای کلاس اول باشه.

خوشحال میشم اگه تجربیات کارسازتون رو در اختیارمون قرار بدین و با پاسخ به سؤال ایشون ، باری از دوش همکارای خودتون و خودمون (از جمله خودم!) بردارین!

سلام چند سوال داشتم:

1- دانش آموزای من کندنویس هستند و تمرین های کتاب بنویسیم را تو یک زنگ تموم نمی کنند چکار کنم؟

2- تو گوش دادن مشکل دارند و زود حواسشون پرت میشه ؟

3-یه دو نفر هم از مدرسه می ترسند و هر روز با اینا ماجراهایی داریم .

4- بعضی ها مثل سرمشق نمی نویسن

همکاران گرامی اگر می تونن مرا راهنمایی کنن

 

۳ ۲۳ مهر ۹۴ ، ۲۱:۵۸
سپیدار

هر سال اولیایی داشتم که از زمان و نحوه ی تکلیف انجام دادن و یا ساعت خواب بچه هاشون ناراضی بودن. برای رفع این مورد جدولی طراحی کردم که صفحه ی اول دفتر مشق بچه ها می چسبونم.

 

هر دانلود یک صلوات

تو این جدول اولیا باید :

1- علامت بزنند بچه هاشون تکالیفشون رو قبل از غروب آفتاب انجام دادند یا بعد از غروب ؛ و یا ساعت اتمام تکالیف رو بنویسند . (قانون کلاس ما انجام تکالیف خونه زیر نظر خورشید خانومه!)

2- به موقع یا دیر وقت خوابیدن بچه ها رو علامت بزنند .(قبلا ساعت گذاشته بودم - قبل از9 و بعد از 9) ولی دیدم شرایط خانواده ها با هم فرق می کنه و برای بعضی ها - مثلا به علت شغل پدر خانواده - امکان زود خوابیدن و یا حتی تعیین ساعت وجود نداره. بنابراین تصمیم گرفتم تعیین موقع مناسب خواب بچه ها رو به عهده ی خود والدین بگذارم .)

3 - با خط خودشون بنویسند از "دخترم/پسرم راضی هستم" و یا "به علت ... راضی نیستم."

سال گذشته چند نفر از بچه ها خودشون علامت میزدند! برای همین این گزینه رو هم گذاشتم تا اولیا چیزی با خط خودشون بنویسند تا بچه های ناقلا خودشون علامت نزنند!

4 - روز بعد موقع دیدن تکالیف اگه ساعت انجام تکالیف و خواب خوب باشه و اولیا هم راضی باشند و در ضمن تکالیف هم درست انجام گرفته باشه ، تو قسمت "نتیجه" یه ستاره می کشم .

5- برای تعداد مشخصی ستاره ، جایزه ای در نظر می گیرم و هر کس به تعداد مورد نظر ، ستاره بگیره ، جایزه دریافت می کنه.

6 - پارسال من و اولیا کلاسم که از نتیجه ی این کار راضی بودیم . ان شاءالله امسال هم مفید باشه!

بی ربط:

برکه در خواب خوشش عاشق ماه است ولی ...

برکه در خاطره ی ماه ، فقط آینه بود

(محمدحسین نعمتی)             

۲ ۱۲ مهر ۹۴ ، ۲۲:۳۶
سپیدار

این پست هم به درخواست دوستی که خواسته بود دوباره آدرس سایتی که تصاویر با کیفیت برا تولید محتوا داشت رو تو وبلاگ بگذارم.

********

۲ ۰۹ شهریور ۹۴ ، ۱۲:۱۲
سپیدار

او به من گفت: " می دانی ، تو واقعاً دختر خوبی هستی!" نمی توانم برایتان بگویم او با تکرار این جمله چقدر به من اعتماد به نفس می داد. اگر به مدرسه ی توموئه نرفته و آقای کوبایاشی را ملاقات نکرده بودم ، احتمالاً برچسب " دختر بد" می خوردم و عقده ای و سردرگم می شدم.

توتوچان ، دخترکی آن سوی پنجره - نوشته ی تتسوکو کورویاناگی - نشر نی

**********

"توتوچان" قصه نیست . داستان یه زندگی واقعیه! زندگی دختر کوچولوی ژاپنی ای که همون کلاس اول ، از مدرسه اخراج میشه ؛ به خاطر برهم زدن کلاس! مادر توتوچان بدون اینکه به دخترش بگه اخراج شده(به اعتقاد اون ، توتوچان درک نمی کرد که کار بدی کرده و اگه می دونست اخراج شده ، عقده ای تو دلش به وجود می اومد!) ، تصمیم می گیره مدرسه اش رو عوض کنه.  مدرسه رو پس از جستجوی طولانی پیدا می کنه : توموئه گاکوئن! مدرسه ای که کلاسهاش تو شش واگن مستعمل قطار تشکیل می شد! با مدیریت آقای سوزاکو کوبایاشی!

توتوچان به آقای کوبایاشی قول میده که وقتی بزرگ شد ، آموزگار همون مدرسه باشه؛ قولی که جامه ی عمل نپوشید و توتوچان تلاش کرد به جای اون، آقای کوبایاشی و مدرسه ی توموئه رو به مردم بشناسونه. توتوچان تو کتابش خاطراتش رو از کارهای جالب و بدیع مدیر مدرسه اش نوشته.

از غذاخوری و سخنرانی های نوبتی دانش آموزان ؛ از آواز مخصوص مدرسه شون و خرابکاری هاش!خرابکاری هایی که مطمئنم خیــــــــــــــــــــــــــــــلی از ماها نمی تونیم تحملش کنیم!(شاهد مثال هم قضیه ی "همه را سر جای خود برگردان" جایی که کیف توتوچان در چاه توالت مدرسه می افته!)از خوابیدن ها و اردوهاشون تو مدرسه و ماجراهای گردش ها و تعطیلات تابستانی شون ، از درس موسیقی و مبانی ضرب آهنگ و بازی های جالب روز ورزش(یک روز در سال) ، از بچه هایی که دچار ناتوانایی های جسمی و حرکتی بودند و شگرد مدیر برای شاد کردن اونا؛ از واگن کتابخونه و از مربی کشت و کارشون* ؛ از آشپزخونه ی صحرایی و نقاشی با گچ روی کف سالن ؛ یا حتی توبیخ یکی از معلمهای مدرسه توسط مدیر!از ...

۰ ۰۷ تیر ۹۴ ، ۰۰:۱۴
سپیدار

وه چه خوب آمدی صفا کردی

چه عجب شد که یاد ما کردی

بی وفایی مگر چه عیبی داشت

که پشیمان شدی وفا کردی

شب مگر خواب تازه ای دیدی

که سحر یاد آشنا کردی*

"بخارای من ، ایل من" ، مجموعه 19 خاطره و داستان کوتاهِ که هر کدوم به نوعی به ماجراها و آداب و رسوم عشایر می پردازه . داستانهایی که هر کدوم غم یا شادی خاص خودشون رو دارن!

مثلا تو قصه "بوی جوی مولیان" طوری از ایل و زندگی ایلی ، از طبیعت و کوه و صحرای اون تعریف می کنه که دل همچو منی ، ایل و عشایر ندیده ، رو میبره! یا غمی که تو "آل" موج میزنه خیلی خاصه! غم مادری ایلی ، ایلی که"با آن همه مادر رشید ، دختر را حقیر می شمرد!" ؛ یا درباره ی عشق پیرمرد به اسب زیبا و اصیلش "ترلان"که می مونی آیا اون عشق ارزش این تاوان رو داشت؟ ؛ "ایمور" تو رو انگشت به دهان میگذاره از بازی روزگار و" شیرویه" بی رحمی زندگی طبقاتی ایل رو شیرفهمت می کنه! تو "شکار ایلخانی و شیرزاد" و "عبور از رود" اینقدر توصیف مکان ها و اتفاقات ، تصویری و خیال انگیزه که حیرون می مونی از این همه دقت و ظرافت و ریزبینی!

۱ ۰۴ تیر ۹۴ ، ۰۱:۲۵
سپیدار

گویند رفیقانم کز عشق بپرهیزم

از عشق بپرهیزم پس با چه درآمیزم؟

*****

القای شور و اشتیاق و ایمان از وظایف حتمی و واجب یک دستگاه تربیتی است . پیشوایان تعلیم و تربیت باید بخواهند و بتوانند چنین شعله فروزانی را در دل و جان آموزگاران روشن سازند . ص129

♣ ♣ ♣ ♣ ♣

" به اجاقت قسم" خاطرات آموزشی محمد بهمن بیگی ، انتشارات نوید شیراز

خاطرات منظم (از نظر توالی زمانی)نویسنده  ، از فکر تأسیس مدارس عشایری ، از شگردها و ترفندهاش تا عملی شدن این ایده تو ایلات و عشایر استان فارس تا تأسیس دانشسرای عشایری ، هنرستان و دبیرستان و شبانه روزی عشایری ، هنرستان قالی بافی ، مؤسسه تربیت مامای عشایری ، .... تا آموزش عشایر کل کشور! (آدم باورش نمیشه پشت همه ی این کارا یه نفر باشه ! محمد بهمن بیگی بزرگ!) از گرفتاریها و موفقیت هاش که اولی کم نبود و دومی بیشماره ! از بازدیدهاش از مدارس و از اردوهای آموزشی و رقابتی درسی و هنری بچه های عشایر! پشتکار و عشق این مرد به کار و هدفش کم نظیره! عشقش به عشایر و مردم عشایر قشقایی و بویر احمدی و ... حد نداره! ؛ عشقی که قطره قطره تو جان خواننده هم میریزه و پس از تموم کردن کتاب ها ، می بینی تو هم عاشق ایلات و عشایر ایران هستی!

این معلم بزرگ عشایر ، طوری از مدارس ایلی و معلمها و شاگردان مدرسه تعریف می کنه و چیزهایی از کار اونا میگه که صدبار گفتم و آخر کتاب نوشتم: عاااااااااااااااااااااااااااااالی ، اگه معلمان عشایر و ایلی رو معلم بدونیم ما هیـــــــــــــــــــــچیم ، هیچ! (مؤدبانه ی "باید بریم غاز بچرونیم! )

مدارس و معلمانی که حتی بعضی بزرگان لشگری و کشوری استان هایی که مدارس عشایری داشتند هم با ترفندهایی بچه هاشون رو به جای مدارس شهری و خاص به چادرهای عشایر می بردن تا پای درس معلم ایلیاتی این مدارس بنشینند! 

۱ ۰۴ تیر ۹۴ ، ۰۰:۵۷
سپیدار

از کوه به صحرا آمدم ،

آهو در صحرا نبود ،

در صحرای بی آهو ،

چگونه به سر برم؟

♦◊♦◊♦◊♦

"اگر قره قاج نبود" گوشه هایی از خاطرات آقای محمد بهمن بیگی ، انتشارات نوید شیراز

آقای بهمن بیگی ، معلم بزرگ عشایر، مردی که درباره اش گفته شده :

نهال نشان قره قاج ، بزرگ مردی که عطر دانایی پراکند و کوهها را به حرکت درآورد.

" در آن زمان که جهل و بی سوادی یکه تاز میدان بود ، و فقر و فلاکت سیطره ی شوم خود را گسترده بود ، و زمین و زمانه ی عشایر فریادرس می طلبید ، او رسالت خدایی خویش را آغاز کرد . گویی زمینی نبود ، هدیه ای آسمانی بود ، باهوش ، مصمم ، تیزبین ، خلاق ، دلسوز ، و خستگی ناپذیر . آمده بود تا به جنگ ناشدنی ها برود و از غیرممکن ها ممکن بسازد . هیچ روزنه ی امیدی به پیشرفت به چشم نمی خورد و هیچ تصوری از موفقیت وجود نداشت . ص224

" اگر قره قاج نبود" خاطراتی از زندگی و کارهای بزرگ جناب بهمن بیگیِ ؛ هر خاطره تو قالب یه داستان کوتاه و شیرین بیان شده! حال و هوای نویسنده قبل از شروع به کار باسواد کردن عشایر و انگیزه اش از این کار سترگ. از دوران تبعید پدر و مادرش تو تهران تا سفر به آمریکا و سفرهای پرشورش در عشایر.

من تقریبا 6 تا خاطره میانی کتاب رو بیشتر می پسندم.

و گل سرسبد و تاج زرین این کتاب بی شک چیزی نیست جز خود "اگر قره قاج نبود

بخشی از این داستان:

" قره قاج ، تو می خواستی غرقم کنی ولی من دست از دامنت برنمی دارم . من ترا بیش از همه رودهای زمین دوست می دارم. من یک موج تو را با صدها اِلب ، هودسن و پوتوماک عوض نمی کنم.

قره قاج ، می آیم ولی این بار می کوشم که بی گدار به آب نزنم و با کمک خداوند نهال های تازه ای را در کنارت بنشانم و پل های استوار برایت دست و پا کنم."ص118

پ ن: بعد از خوندن این کتاب یکی از آرزوهام شده ،دیدن قره قاج و سیاه چادرهای ایلی ! بخصوص ، ایل قشقایی!

۳ ۰۴ تیر ۹۴ ، ۰۰:۳۰
سپیدار

چند روز قبل از شروع نمایشگاه کتاب بود که دیدم لیست کتابایی رو که یه سال بود جمعش می کردم، گم کردم. از دوستان وبلاگی خواستم اگه پیشنهادی ، لیست اضافه ای چیزی دارن دریغ نکنن! خلاصه با کمک دوستان، لیست تقریبا بلندبالایی آماده شد.

یکی از دوستان خوب و همراهان قدیمی وبلاگ(مرحوم سپید مشق بلاگفا! رضی الله عنه! ) چندتایی پیشنهاد داد که یکیش "اگر قره قاج نبود" بود!*

تو نمایشگاه ، کتاب رو تو انتشارات نوید شیراز پیدا کردم . از همون نویسنده یعنی آقای محمد بهمن بیگی ، چندتا کتاب دیگه هم بود که دو تا اسم چشمم رو گرفت: "بخارای من ، ایل من" و "به اجاقت قسم" ! از اونجایی که نمیخواستم خیلی بیشتر از لیست بخرم ، مجبور به انتخاب شدم و کتاب "به اجاقت قسم" رو که صفحه ی اولش نوشته بود :"خاطرات آموزشی" برداشتم! در حالیکه اسم دومی هنوز داشت بهم چشمک میزد!(خدایی اسم قشنگی نیست؟: بخارای من ، ایل من! )

پنجشنبه ی همون هفته هم که عازم سفر اصفهان بودیم ، خوندن "به اجاقت قسم" رو تموم کردم . در انتهای کتاب از زبون خانم دکتری ، خوندن "بخارای من ، ایل من" به همه ، به ویژه معلمان پیشنهاد شده بود! آه از نهادم براومد!... زمان نداشتم ! سه روز به پایان نمایشگاه مونده بود و چند ساعت دیگه هم ما راهی سفر بودیم ... ولی خدا یارم بود و همسر برادرم آخرین روز نمایشگاه ، برام گرفتتش!لبخند

هر سه کتاب فوق العاده شیرینند و در عرض همین کمتر از دوماه هرکدوم رو تقریبا دوبار خوندم !متعجب

اول اینکه : جناب بهمن بیگی ، بنیانگذار آموزش عشایر کشورند با قلمی به شدت تصویری ؛ و توصیفی به شدت دل انگیز! طوری از ایلات و عشایر ، از طبیعت و زندگیشون ، از بچه ها و آموزش اونا و از معلمهای ایل حرف میزنه که دل تو سینه ی آدم نمی مونه! و من متأسف و شرمنده از اینکه چرا تا حالا اسم ایشون رو نشنیده بودم! کلیپی هم از سخنرانی ایشون تو اینترنت یافتم که پیشنهاد می کنم ببینید و بشنوید. اینجا  و اینجا

دوم آنکه : من خوندن هر سه کتاب رو به همه و خوندن همه رو - با تأکید مؤکد روی "به اجاقت قسم" - به معلما و همکارای خوبم پیشنهاد می کنم!

ترتیب خوندنش هم به نظرم اینطوری باشه بهتره:

1-اگر قره قاج نبود(تقریبا زندگی نامه ی آقای بهمن بیگی؛ برای آشنایی با نویسنده و پیشینه اش! )

2-به اجاقت قسم (خاطرات تأسیس  و اداره ی مدارس عشایری و دیگر فعالیت هاشون )

3- بخارای من ، ایل من ( مجموعه داستان کوتاه با پس زمینه ی ایلات و عشایر )

**********

* یاد اون لطیفه ی بامزه ی لُری درباره ی 3 درخت نیفتادین؟ همون که آخرش میگه : اونی که بید نبید وسط اون دوتایی که بید بید بید!خنده

۲ ۰۳ تیر ۹۴ ، ۲۳:۴۵
سپیدار

اَللّهُمَّ صَلِّ عَلی فاطِمَة وَ اَبیها وَ بَعْلِها وَ بَنیها وَ سِرِّ الْمُسْتَوْدَعِ فیها بِعَدَدِ ما اَحَاطَ بِهِ عِلْمُکَ

بله ! همونطور که گفتم ، تو عملیات " کتابخونه تکونی" یه غنیمتی پیدا کردیم که خیلی قشنگه! در اصل مخصوص نوجوون هاست ولی هر کسی میتونه ازش لذت ببره!( من که خیـــــــــــــلی دوسِش دارم!)

 مجموعه کتاب (علمی ولی شیرین تر از داستان)

۴ ۲۲ اسفند ۹۳ ، ۱۸:۱۸
سپیدار