سپید مشق

دل آدمی بزرگتر از این زندگیست ، و این راز تنهایی اوست

سپید مشق

دل آدمی بزرگتر از این زندگیست ، و این راز تنهایی اوست

سپید مشق

اینستاگرام »»» سپیدمشق 3pidmashgh
ایتا ٠۹۲۱۶۹۹۵۸۶۹

چون قناری به قفس؟ یا چو پرستو به سفر؟
هیچ یک ! من چو کبوتر؛ نه رهایم ، نه اسیر !
◆•◆•◆•◆
گویند رفیقانم کز عشق بپرهیزم
از عشق بپرهیزم ، پس با چه درآمیزم؟
◆•◆•◆•◆
گره خورده نگاهم
به در خانه که شاید
تو بیایی ز در و
گره گشایی ز دلم...

بایگانی

۱۷۴ مطلب با موضوع «خاطرات :: خاطرات من» ثبت شده است

بالاخره دیروز بلیط اتوبوس پیدا کردیم! گفتن اسکانیاست ولی شبه vip است!!![تعجب] برای ساعت 7 شب. مجبور شدیم بگیریم ، اگه اینم از دست می دادیم باید تا یکشنبه می موندیم! اگه ایام تعطیلی بود ، می موندیم.

اتوبوس ساعت 8 و نیم حرکت کرد! تو سرما یخ زدیم! این تعاونی مسافربری شماره یک مشهد ، خیلی نامردن! برای همین اتوبوس که یه اسکانیای داغون بود، پول وی آی پی رو گرفتن و در ضمن براش دو نوع بلیط فروخته بودن ،هم حرکت ساعت 7 هم حرکت ساعت 8! و البته ساعت 8 و نیم حرکت کرد!

تا صبح نگران آتش سوزی و چپ کردن و مردن بودم![خنده]

طبق برنامه ریزیمون ساعت 7 می رسیدیم  و ساعت 8 می تونستیم سر کلاس باشیم![خوش خیالی]

 ساعت 9 رسیدیم تهران! تا بیاییم راه آهن و دوستمون ماشینشو از پارکینگ دربیاره و از داخل شهر ! و نه اتوبان ! بیاییم مدرسه! شد ساعت 10 و نیم!!![نیشخند]

تو ماشین لباسمو عوض کردم و لباس تمیز و خوشگل مدرسه پوشیدم!

ساعت 10 و نیم رفتیم سر کلاس و سوغاتی بچه ها رو دادم! هر کدوم یه بسته جیلی بیلی! خیلی خوشمزه است و بچه ها و خودم خیلی دوست داریم!

هنوز تنم کوفته ی سفره!

اگه خدا بخواد تصمیم گرفتم دیگه سوار اتوبوس نشم انشاءالله! اتوبوس مزخرفترین وسیله برای سفر طولانی مدته!!!

با همه ی اینها ، خیلی خوش گذشت !

۰ ۲۶ بهمن ۹۲ ، ۲۰:۲۶
سپیدار

نتونستیم بلیط قطار یا اتوبوس vip پیدا کنیم!

مجبور شدیم بلیط اتوبوس ، اونم از نوع ، اسکانیا بگیریم ! خدا رحم کنه!!! 

ساعت حرکتمون 7 شبه  و امیدواریم ! شنبه ساعت 8 کلاس باشیم! ( بیخود نیست که یکی از تعاریف انسان، حیوان امیدواره!!!!)

 

۰ ۲۵ بهمن ۹۲ ، ۱۴:۱۷
سپیدار

هنوز مشهدیم و هنوزتر ، بلیط برگشت پیدا نکردیم! 

تو تهران این رفیق ما می گفت : نگران نباشین ! به من اطمینان کنین! چه کار دارین من جمعه برمی گردونمتون! حالا با خیال راحت خوابیده و میگه فوقش شنبه میریم! 

کمی ! نگرانم برای شنبه! اگه اتوبوس هم پیدا نشه، باید یکی رو باید پیدا کنم شنبه جام بره کلاس!

۰ ۲۴ بهمن ۹۲ ، ۱۵:۳۷
سپیدار

همه عمر بر ندارم سر از این خمار مستی    که هنوز من نبودم که تو بر دلم نشستی

1 - الان تو یه قطعه از بهشت ، درست روبروی گنبد خوشگل امام رضا (علیه آلاف التحیة و الثناء) نشستم و ... جاتون خالى!

 2 - راهپیمایی 22 بهمن رو تو قطار بودیم!

3در هر حال راهپیمایی هیج جا مثل تهران نمیشه! 

از همین جا: 

به جان خریده ها را به نان نمی فروشیم!

ما مشتاق گزینه های روی میزیم!

4- الان نماز مغرب و عشا حرم امام رئوف تموم شد و ...تکبیر بعد از نماز حذف شده است!

۰ ۲۲ بهمن ۹۲ ، ۱۸:۰۰
سپیدار

الان تو ایستگاه راه آهن تهران نشستم و حدود یک ساعت دیگه حرکت می کنم سمت مشهد( ان شاء الله)

دیروز حول و حوش ساعت 10 صبح یه دفعه بلیطش جور شد و من هنوز باورم نمیشه ، امام رضا (علیه آلاف التحیة و الثنا) اجازه ی پابوسی بهم داده!

پ ن 1: باید برای چهارشنبه یه معلم پیدا می کردم جای من بره کلاس! مدیر پیش دبستانی شیفت بعدظهر مدرسه مون قبول کرد جام بمونه و چقدر التماس دعا داشت برای دخترش.( این خانوم مدیر خیلی خیلی شبیه همسر شهید مسعود علی محمدی هست، وقتی قضیه شباهت رو به خودش گفتم ، خیلی ذوق کرد)

پ ن2:  یادم باشه چند نفر سلام  "مخصوص "رسوندن ! 

البته  من که دارم میرم "پابوس" !، اگه اجازه  ی" دست بوسی" دادن سفارشات " مخصوص " انجام می گیره!  ؛  )

پ ن3: ایران بدون امام رضا ، واقعا ناقص بود!

۰ ۲۱ بهمن ۹۲ ، ۲۲:۰۲
سپیدار

سه شنبه ها حول و حوش ساعت 6 عصر شبکه 2 ، یه برنامه گفتگو محور داره با حضور حجت الاسلام شهاب مرادی ، با مجری گری رسالت بوذری و با موضوع سبک زندگی. 

موضوع روز و شیرینی کلام آقای مرادی ، باعث میشه دیدن این برنامه  جزء علاقمندی هام باشه.(البته با این حافظه قوی ای که من دارم! تقریبا هیچوقت از اولش ندیدم!)

پ ن 1: اولین خصوصیت و مشخصه ای که تو هر شی ء یا چیزی به چشم من میاد ، قبل از مدل و شکل و ... رنگ اونه! تو برنامه ی آیینه خانه امروز  هم ، اولین چیزی که خیلی دوستش دارم، دکور خوشرنگ و قشنگشه! دکوری با مبل های آبی فیروزه ای! رومیزی ترمه ی فیروزه ای! گلدونای بنفش با گلهای بنفش و قرمز +برگهای سبزشون!

پ ن 2: موضوع امروز "تفاخر"بود .

پ ن 3 : من چرا نمی تونم عکس و تصویر بگذارم!!!

۰ ۱۵ بهمن ۹۲ ، ۲۰:۱۰
سپیدار

دیشب کمی دیر خوابیدم! شعله بخاری رو خیلی کم کرده بودم و لباس گرم و سر زیر پتو!  ( جهت همدردی با عزیزان گاز قطعی!... بله ! همچین آدم دلرحمی هستیم ما!)

 الغرض! گرمای بسیار مطبوع و دلچسبی به جانمان نشسته بود که صدای اذان گوشی مان بلند شد!(اذان برنامه ی باد صبا

انتظار تموم شدن اذان همان و خوابیدن دوباره همان! 

در خواب شیرین بودیم که دوباره صدای گوشی دراومد! دیدیم ، نخیر نمیشه ! این گوشی تا ما نماز نخونیم ول کن ما نیست! بلند شدیم بربم برای وضو ، که دیدیم. . .  

بعععععععله! دمپایی پر برف شده ! نم نم هم برفکی می بارید! حال کردیم بسی! الحمدلله

 خواب بعد از نمازمان منتظر زنگ گوشی بود برای رفتن به مدرسه!(خدایا ما را ببخش بابت خواب بین الطلوعین!!!) که... پیامک از دوستم که : 

مدرسه تعطیله!

خدا رو شکر! و چه چسبید خواب بعد از پیامک! (به خاطر کم خوابی دیشب! استثنائا از این تعطیلی خوشمان آمد! فقط امیدوارم فردا تعطیل نباشه!)

راستی این تعطیلی به خاطر سرما و حدود 2-3 سانت برف می باشد!!!

 (ساعت 6 صبح مادر یکی از شاگردام پیامک داده بود، امروز تعطیله یا نه ؟!!!!! ساعت 6و نیم جواب فرمودیم : نه!

 ما چه می دانستیم !!! تا وقت خواب ما که خبری نبود! مگه آموزش و پرورش ، قبل از اعلام عمومی تعطیلی ، با من هماهنگ می کنه؟!!!مردم چه انتظاراتی دارند!!!!!)

الان هم آفتاب دراومده و اون 2-3سانت مرحمتی پروردگار رو داره آب می کنه! 

از خوشحالی تعطیلی که بگذریم ، به نظر من: 

روزی که برف میاد و هوا ملس و لطیفه و برف نرم و دوست داشتنی ، مدرسه باز باشه تا بچه ها از دیدن و بازی کردن با برف ، با همکلاسی ها و دوستانشون ، لذت ببرند. در عوض فردای بارش برف که هوا خیلی سرد میشه و برفها تبدیل به یخ و زمین لغزنده و خطرناک! مدرسه تعطیل بشه! (چه کنیم که ما کاره ای نیستیم و "آنچه البته به جایی نرسد فریاد است!") 

خب! بریم کمی به رد پای برف در حیاطمان نگاه کنیم! 

 

پ ن1: خدای را سپاس که صدای ما شنید و ما را از زیر پونز به در آورد!

پ ن 2: رفتیم دیدیم آفتاب خانم تشریف برده اند و برف هم نم نم می باره! ولی ارتفاع!!!برف ، همچنان 2-3سانت بیش نیست! 

پ ن 3: برف هم مثل بقیه مظاهر طبیعت ، زیبایی شو تو طبیعت نشون میده. پاییز ، زمستون ، بهار و تابستون ، وقتی واقعند فصلهای متفاوت و دوست داشتنی هستند که تو بستر طبیعت به تماشاشون بنشینیم! وگرنه بین خونه های سنگی و آسفالت ، بدون دار و درخت! که فصلها ، غیر از تفاوت دمای هوا ، فرقی با هم ندارند!!! 

فصلهای بی رنگ ! بی بو ! بی صدا ! بی مزه! . . .  بی احساس!

۰ ۱۵ بهمن ۹۲ ، ۱۲:۱۳
سپیدار

از بین سرودهای خاطره انگیز دهه فجر، شعر"حرف امام " رو خیلی دوست دارم! و خیلی وقتها متوجه میشم  که بی اختیار دارم برای خودم زمزمه اش می کنم : )  

به به چه حرف خوبی آن شب امام ما گفت

حرفی که خواب دشمن از آن سخن برآشفت

حرف امام این بود: در سرزمین ایران ،

 پاینده است اسلام، تا هست نور ایمان

 ما بچه‌های ایران جنگیم تا رهائی

ترسی به دل نداریم از رنج و بی غذایی

فریادمان بلند است، نهضت ادامه دارد

حتی اگر شب و روز بر ما گلوله بارد

 ×××

از توپ و تانک دشمن، هرگز نمی ‌هراسیم

دشمن گیاه هرز است، ما مثل تیغ و داسیم

دشمن خیال کرده، ما نوگل بهاریم

اما امام ما گفت ما مرد کارزاریم

فریادمان بلند است، نهضت ادامه دارد

حتی اگر شب و روز بر ما گلوله بارد

×××

باید یه برنامه بریزم این شعر قشنگ رو به شاگردهام هم یاد بدم! :)  یا حداقل چندبار بگذارم گوش کنن! 

دانلود سرود "حرف امام"

 

۲ ۱۴ بهمن ۹۲ ، ۲۳:۵۹
سپیدار

این چه وضعیه؟!!!

همه جا برف اومده ، حتی جاهایی که ده سال بود برف ندیده بودن!!! اما اینجا حتی یک سانت هم نباریده!

فکر کنم تو نقشه ی خدا ، رفتیم دقیقا زیر پونز! وگر نه مگه میشه ابرها ما رو نبینن؟!!! 

خدا جووووووووون!!!!! ما هم برف می خواهیم!

پ ن 1: امروز صبح یه نموره برف زد! زنگ تفریح دوم آفتاب در اومد و برفهای روی زمین آب شد. بچه ها که داشتن می رفتن بیرون شنیدم یکیشون به دوستش گفت: بدو بریم ! برفهای کنار دیوار هنوز آب نشده!!! :(

پ ن 2: خوش به حال کسانی که تو جاهای سردسیر زندگی می کنن!!!

۰ ۱۴ بهمن ۹۲ ، ۲۳:۵۹
سپیدار

والفجر * و لیال عشر

قسم به فجر و شبهای دهگانه اش

 

کسایی که دهه 60 و 70 دانش آموز بودن، خاطرات خیلی زیادی از ایام دهه فجر دارن. هنوز قشنگترین خاطره هاشون مربوط به همون ایامه!

 یادش به خیر! از اول سال منتظر شروع اون ده روز دوست داشتنی بودیم! به معنای واقعی کلمه ، جشن و شادی بود. 

بهمن ماه که شروع میشد ، بوی دهه فجر و جشن تو فضای مدرسه و کلاسها می پیچید! یه جنب و جوش و هیجان خاصی بین بچه ها راه می افتاد . روزنامه دیواری های رنگ و وارنگ که یکی یکی رو دیوارها چسبونده میشدند!

 تزئین کلاس به عهده ی خودمون بود . از اول بهمن دنبال جمع کردن و تهیه وسایل تزئین بودیم! یادش به خیر پرچمهای سه گوش و چهارگوش به هم چسبیده که روش عکس امام و نوشته " 22بهمن مبارکباد "بود ، شرشره های رنگی و براق ، بادکنکهای رنگی ،کاغذهای کشی و ... . سعی می کردیم کلاسمون قشنگترین و پر زرق و برق ترین کلاس باشه ! مسابقه ای نانوشته و گاهی نوشته! تزئین بقیه جاهای مدرسه هم کار ارشدهای مدرسه بود با نظارت معلم پرورشی!(متأسفانه عکسی از اون تزئیتات پیدا نکردم!)

سرودهایی که از بس تو خونه و مدرسه شنیده بودیم ، حفظ بودیم! (بهاران خجسته باد ! به لاله ی در خون خفته ، شهید دست از جان شسته! -بوی گل سوسن و یاسمن آید! - به به چه حرف خوبی آن شب امام ما گفت، حرفی که خواب دشمن از آن سخن برآشفت(عاشق این سرود بودم و هستم!)- آب زنید راه را هین که نگار می رسد! و ... )

از 12 تا 22 بهمن ، هر روز یک ساعت تو حیاط مدرسه می نشستیم و هر روز یک یا 2 کلاس برنامه اجرا می کردند! پذیرایی هم که بیشتر وقت ها ، فقط یه شکلات بود، گاهی با پول خودمون می خریدیم.

 یادش به خیر ، تئاترهای ساده که بیشتر جوک ها و لطیفه های بامزه ای بود که به روی صحنه می بردیم! و سرودهای ناهماهنگ ، دکلمه با اون تکانهای دست که انگار هویت دکلمه به همون تکانهای بدون معنی بود!

 یادش به خیر ، خبرهای هواشناسی که می خوندیم و کلی بهشون می خندیدیم، خنده ی واقعی.  ( هوای اردبیل 10 درجه زیر دسته بیل ! رشت 4 درجه بالای تشت! و ... ) 

یادش به خیر شوخی با اسم فیلم ها:( مدرسه : پایگاه جهنمی! کارنامه قبولی: پرنده ی کوچک خوشبختی! رد شدن از جلوی دفتر مدرسه : عبور از میدان مین! و ... )

 یادش به خیر ، یه سال از بچه های دبیرستان نزدیک مدرسه ، یه گروه اومدن  و برامون برنامه اجرا کردن، هنوز نمایششون یادمه ، چقدر خندیدیم ، از ته دل! )

 الان که فکر می کنم قشنگی اون روزها به خاطر سادگی و مشارکت خود دانش آموزان بود. چیزی که امروزه دیگه کمتر شاهدش هستیم! برنامه های بچه های الان رو که می بینم ، کمتر اون خلاقیت و شیرینی رو می بینم! از تزئین کلاسها هم دیگه تقریبا خبری نیست . تزئین مدرسه هم به عهده ی معاون پرورشیه و بچه ها سهم زیادی توش ندارن!

(اونوقتها معلم پرورشی بود! بعد کلا پرورشی تعطیل شد و گفتن معلم هر کلاس کار پرورشی هم انجام بده! بعد دوباره احیای معاونت پرورشی! )

 یادش به خیر ما معلم پرورشی داشتیم که هر هفته یک ساعت باهاش کلاس داشتیم ، برنامه های دهه فجرمون رو هم با معلم پرورشی مون هماهنگ می کردیم . 

الان متأسفانه از معلم پرورشی ، که ارتباط مستقیم با بچه ها داشته باشند ، خبری نیست  . معلم پرورشی جاشو داده به معاون پرورشی که با بچه ها به صورت مستقیم و چهره به چهره ، ارتباط نداره ! پرورشی یه کار تزئینی شده ! درست کردن ظاهر مدرسه با هزینه های زیاد و با سلیقه معاون پرورشی! اجرای برنامه هایی مثل  مناسبتها ، نماز و مسابقات و . . . که به نظر من با زیاد بودن کمی کارها ، از کیفیت زیادی برخودار نیست .

 به قول اون ضرب المثل " یک ده آباد بهتر از صد شهر خراب است" یه برنامه ی تأثیرگذار بهتر از صد کار فرمالیته و بدون تأثیره .

 این روزها پرورشی یعنی نمایش ظاهر شیک ، گرفتن عکس و فیلم و مستندسازی قشنگ ولی بی روح! و بچه ها تقریبا هیچ کاره! 

کاش الان هم تو مدرسه "معلم پرورشی" داشتیم که حداقل هفته ای یک ساعت می رفت سر کلاس بچه ها !!!

۰ ۱۲ بهمن ۹۲ ، ۲۱:۵۸
سپیدار