سپید مشق

دل آدمی بزرگتر از این زندگیست ، و این راز تنهایی اوست

سپید مشق

دل آدمی بزرگتر از این زندگیست ، و این راز تنهایی اوست

سپید مشق

اینستاگرام »»» سپیدمشق 3pidmashgh
ایتا ٠۹۲۱۶۹۹۵۸۶۹

چون قناری به قفس؟ یا چو پرستو به سفر؟
هیچ یک ! من چو کبوتر؛ نه رهایم ، نه اسیر !
◆•◆•◆•◆
گویند رفیقانم کز عشق بپرهیزم
از عشق بپرهیزم ، پس با چه درآمیزم؟
◆•◆•◆•◆
گره خورده نگاهم
به در خانه که شاید
تو بیایی ز در و
گره گشایی ز دلم...

بایگانی

۱۷۴ مطلب با موضوع «خاطرات :: خاطرات من» ثبت شده است

امروز ، مصادف با شهادت امام صادق علیه السلام ، پیکر شهیدی از مدافعان حرم هم ، جایی نه چندان دور از ما ، تشییع میشه.

خیلی دوست داشتم تو این مراسم شرکت کنم ، ولی به دلایل کاملا واهی و غیرقابل قبول!(خودم رو نمیتونم گول بزنم که !) نرفتم !

پ ن: دارم فکر می کنم روزی که شهدای تاریخ پا به عرصه ی محشر میگذارن ، چقدر دیدنی و غبطه برانگیزه ورود قبیله ی شهدای مدافع حرم ! حلقه زده به دور عقیله ی بنی هاشم ، با سری بلند و گردنی افراشته ! 

کم افتخاری نیست شهید مدافع حرم بودن ، تو زمونه ای که فکر و ذکر هرکس از خودش و خونه ی خودش فراتر نمیره ! بخصوص وقتی بدونی حضرت قمربنی هاشم هم مدافع همین بانو و حرمش بودن!

۰ ۳۱ مرداد ۹۳ ، ۱۱:۳۸
سپیدار

شما به خاطر زمین با آسمون می جنگین ؛ اما ما روی زمین به خاطر آسمون می جنگیم!

هر کس که از سرزمین و ناموسش دفاع نکنه نه تو زمین جایی داره نه تو آسمون!

(دیالوگ جالبی از ادهم خطاب به افسر فرانسوی در سریال رستاخیز تفنگها )

خوشمان آمد

۰ ۱۴ مرداد ۹۳ ، ۲۰:۰۵
سپیدار

☆°عیدتون و عیدمون مبارک°☆

الحمدلله خدا توفیق داد و نماز عید فطر امسال رو هم طبق روال سالهای گذشته به امامت حضرت آقا ، ولی این بار تو مصلی خوندم.

با همه ی شیرینی و قشنگی این نماز، مراسم دو تا اشکال بزرگ داشت:

-نبود انتظامات جهت کمک به منظم شدن صفهای نماز . البته شاید این اشکال فقط تو خیابونهای اطراف ساختمان اصلی مصلی وجود داشت ، ما در چند ده متری ورودی مترو بودیم و بسیار دورتر از فضای اصلی مصلی! به هر حال مسئولین برگزار کننده باید فکر این جمعیت رو می کردند.( حداقل نیاز مردم که پیدا کردن جهت درست قبله است ، بدون پاسخ مونده بود و تا دقایقی قبل از نماز، جهت نشستن خانومها تو خیابون سوم نزدیک درب ورودی مترو شهید بهشتی ، عمود بر صف آقایون بود!)

- سیستم صوتی بسیار بی کیفیت و تقریبا رو اعصاب ملت بود ! و شاید این مشکل هم به خاطر دوری ما از ساختمان اصلی بود که مسئولین می تونستند از سیستم صوتی  ایام برگزاری نمایشگاه کتاب استفاده کنند ! (زمان برگزاری نمایشگاه کتاب ، در دورترین نقطه ی نمایشگاه هم به راحتی صدای تبلیغات کتابها و انتشارات شنیده میشد).

دو نکته ی مهم از خطبه های آقا:

1: این سگ هار، این گرگ وحشی به مردم بی گناه حمله ور شد و بشریت باید واکنشی به آن نشان دهد. این یک نسل کشی است، یک فاجعه تاریخی است.

2: برخلاف گفته‌ی آنان که حماس و جهاد را باید خلع سلاح کنیم، همه‌ی دنیا و به خصوص دنیای اسلام موظفند هرچه می‌توانند به تجهیز ملت فلسطین کمک کنند.

۰ ۰۸ مرداد ۹۳ ، ۰۱:۱۶
سپیدار

روزهای عادی که تو خیابونای شهر ، قدم میزنی فکر می کنی مردم اینقدر تو مشکلات زندگی خودشون گرفتارن که دیگه کسی به فکر همسایه اش هم نیست چه برسه به جاهای دیگه ی دنیا! فکر می کنی انسانیت چه کم رنگ شده! انگار دنیا بی رنگ که نه ، بد رنگ شده ! رنگها همه سیاه ، همه چرکین! اینقدر قیافه های عجیب می بینی ، اینقدر صداهای غریب میشنوی که احساس غریبگی می کنی با شهر خودت! با شهر بدون نور و رنگ! گاهی اینقدر هوا مسمومه که نمی تونی نفس بکشی! به سرفه می افتی ، احساس می کنی دیگه این شهر رو دوست نداری!

     اما یه روزهایی از سال رو انگار خدا به نام خودش کرده ، یوم الله کرده که بهت نشون بده که حقیقت همون چیزی نیست که با چشمها میشه دید و تو با چشمهات می بینی! روزی که فرشته ها از خونه ها میریزن تو خیابونا ! اونوقت شهر مثل یه تابلوی سیاه و سفید و خاکستری که آروم آروم رنگی میشه ، جون می گیره و رنگها یواش یواش رو میان و پررنگ میشن! و هوا تمیز میشه! تمیز و نفس کشیدنی! دیگه احساس غربت نمی کنی . چهره ها آشنا میشن و دوست داشتنی! روزی که احساس می کنی همه ی آدمها رو دوست داری درست مثل خواهر و برادر تنی خودت ، و شاید هم بیشتر ! خیلی بیشتر! 

     و دیروز ، آخرین جمعه ی ماه مبارک ، یکی از همین روزهای رنگی خدا بود ! هر چند غمگین ، هر چند خشمگین ! ولی سیاه نبود ، رنگی بود ! 

    و من عاشق رنگم ! 

  پ ن : یکی از جملات مهم این روزها :" ما معتقدیم کرانه باختری نیز باید مانند غزه مسلح شود "   

۰ ۰۴ مرداد ۹۳ ، ۰۵:۳۴
سپیدار

والیبال باخت . اما برخلاف فوتبالیستها -که هر چی ببازن و هیچ افتخاری کسب نکنن، باز هم جمله ی مسخره ی " هیچی از ارزشهای فوتبالمون کم نمیشه!" از دهن گزارشگران و به اصطلاح کارشناسای فوتبال نمی افته!- این شکست واقعا چیزی از ارزشهای تیم کم نمی کنه!

صعود تیم والیبالمون از مرحله ی گروهی کافی بود تا سطح افتخارات والیبال از افتخارات تاریخ فوتبال بیشتر باشه . ولی نه تنها از گروهشون بالا رفتن که از یک ششم هم گذشتن و خودشون رو بین 4 تیم برتر جا دادن! تیمهایی رو بردن که تا چند سال پیش آرزومون گرفتن یه ست از تک تک این تیمها بود!

وقتی برای فوتبال ، حتی وقتی می بازن ، کف و سوت می زنن و خوشحالی می کنن و جایزه بارونشون می کنن که آفرین که گلهای بیشتری نخوردید! بی انصافیه که کار بزرگ بچه ها رو نبینیم و تو دومین حضورشون تو لیگ جهانی و بین قهرمانان چندین و چند باره ، ازشون انتظار قهرمانی داشته باشیم !هر چند اگه مثل تیم آمریکا ، بچه های ما هم استراحت کافی داشتن و بعد از بازی سخت دیروز مقابل برزیل ، مجبور به بازی امروز نبودن ، حتما نتایج بهتری می گرفتند!

به هر حال زنده باد تیم و فدراسیون والیبال! انشاءالله بازی رده بندی رو ببرن و به مقام سومی که حقشونه برسن! و تو لیگ سال بعد و جام جهانی که حدود یه ماه دیگه شروع میشه انتقام این شکست روبگیرن!

پ ن2: حداقل 2 نفر از بازیکنای والیبال جزء برترین های این بازیها هستند! البته ناگفته نمونه فوتبال هم یکی از ترین های جام جهانی رو به خودش اختصاص داد،  بدترین خط حمله!

پ ن3: از بخت بد فوتبال ، بسکتبال هم قهرمان کاپ آسیا شد!

پ ن1: دعا برای بچه های مظلوم غزه رو فراموش نکنیم!

۰ ۲۸ تیر ۹۳ ، ۲۳:۳۲
سپیدار

دیشب هم مثل شب نوزدهم میخواستم تو خونه و با تلویزیون احیا بگیرم. تا 12 و نیم هم همینطور با خانواده نشسته بودیم جلوی تلویزیون. چندبار مامان پیشنهاد کرد بلند شیم و با ماشین بریم مسجد و نگران نباشیم بعد مراسم میان دنبالمون، ولی ... حسش نبود! حس شب زنده داری نبود ، نه تو مسجد نه  تو خونه جلوی تلویزیون!

یه دفعه برگشتم گفتم : ... ! ما رو میبری امامزاده ابراهیم؟

پیشنهاد پذیرفته شد و 5 نفری رفتیم.

امامزاده ابراهیم تقریبا تو حومه ی شهره و بدون ماشین شخصی نمیشه رفت . از یه جاده ی روستایی و درختی که گذشتی به یه امامزاده ی آجری کوچیک میرسی که تو صحنش قبرستانی قدیمی با چند شهید و درخت کاج صف کشیدن. امامزاده ای بدون تزئینات و خاکی خاکی!

ضریح چند ضلعی این امامزاده که از نوادگان امام حسن مجتبی علیه السلام هستن ، به علت تعدد اضلاع، شبیه دایره است ، در اتاقکی دایره ای که شعاعش حداکثر یک متر از شعاع ضریح بیشتره قرار داره و این اتاقک فقط یک در ورودی داره برای خانومها و آقایون به صورت مشترک . دور تا دور ضریح به علت تنگی جا ، فکر نمی کنم ده نفر با هم بتونن نماز بخونن!

خوبی این امامزاده علاوه بر مراسم خوب و سخنران و مداح با تسلط و خوش صداش، فضای فوق العاده کوچیک خود امامزاده ست . تصور کنید یه دایره که ضریح توشه، به یه مربع که رواق امامزاده محسوب میشه وصله ! زنها و مردها تو اون اتاق کوچیک مربع شکل که با یه دیوار چوبی دو قسمت شده ، نشسته بودند و چون فضا خیلی کمه بیشتر مردم تو محوطه ی خاکی دور امامزاده زیر انداز انداخته و با سخنران و مداح همراهی می کردند.

حالا چرا کوچیکی فضا به نظرم جزء خوبی ها محسوب میشه ، برمی گرده به اینکه تو همون فضای کوچیک، 4 نفر بیشتر ننشسته بودن و خلوت کردن با خدا ، خوندن جوشن کبیر و قرآن به سر گرفتن جلوی ضریح خیلی شیرین بود !

حس خوبی بود ، حس خوب دعا کردن ! دلم میخواست برای همه ی کسانی که میشناسم تک تک و با اسم دعا کنم ! تا جایی که حافظه ام یاری میکرد  ، این کارو کردم! خدا کنه همشون به خواسته هاشون برسن!

احیای امسال پر از مظلومیت مسلمونا و بخصوص بچه های غزه است و پر از لعن و نفرین به همه ی دشمنا علی الخصوص وهابیها! که به قول امام عزیز ، ما اگه از آمریکا هم بگذریم از آل سعود نمیگذریم ! که بیستر بدبختی عالم نه فقط مسلمونا ، از این قوم پلیده!

نمیدونم دعاهام مستجاب میشه یا نه ، ولی همینکه نذاشت شب قدری بگیرم بخوابم یعنی خیلی هوامو داره! الحمدلله

پ ن : زن داداشم که از فضای امامزاده خیلی خوشش اومده بود ، بابت پیشنهاد این مکان معرکه کلی قدردان ما بود!

۰ ۲۸ تیر ۹۳ ، ۱۶:۴۹
سپیدار

اینقدر بهمون گفتن: شیطان اول حضرت حوا رو گول زد و او حضرت آدم رو وسوسه کرد برای خوردن میوه ی ممنوعه! اینقدر بهمون سرکوفت زدن که شما زنها شیطانید و دستیار شیطان و باعث بدبختی ما آدمها!!! و شما باعث سقوط و هبوط و رانده شدن ما از بهشت شدید و داشتیم راحت تو بهشت زندگیمونو می کردیم و  ... باورمون شده بود گناهکاریم و احساس شرمندگی می کردیم! دیگه کم مونده بود از تموم مردای عالم عذرخواهی کنیم بابت این خبط و اشتباه! 

دیگه نگو از بیسوادی و بی دقتی ما و بی سوادی و غرض ورزی بعضی نویسندگان سوءاستفاده کردن و جای شاکی و متشاکی رو عوض کردن!!!

تا حالا چند بار قرآن رو خونده بودم و فکر می کردم فقط گفته دوتاشون اون میوه ی ممنوعه رو خوردن و دو تا شون رانده شدن !ولی دقت نکرده بودم که خدا قربونش برم ، خودش مقصر رو معرفی کرده ! و ما رو از این تهمت بزرگ تبرئه کرده! آخه ما سلطنت و جاودانگی رو میخواستیم چی کار؟!!!! الانشم خیلی بخواهیم ترجیح میدیم یکی دیگه شاه باشه و ما فقط به امورات ملکه گی! مون برسیم. وااااااااالا!

اصلا منطقی هم فکر کنیم شکمو بودن بیشتر خاصیت آقایونه نه ما! دیگه هر خانومی تو دور و برش چندتا مرد رو سراغ داره که بنده ی شکمشون هستن! حتما آقایونی رو سراغ داریم که اگه ناهار و شامشون چند دقیقه دیر بشه چه الم شنگه ای به پا می کنن! یا مردایی که حاضرن به خاطر شکم, بله به خاطر شکم! آدم بکشن!!!

به این کار آقایون میگن دست پیش گرفتن برای پس نیفتادن!

به این 2 تا آیه توجه کنید:

آیات 120 و 121 سوره ی طه

فَوَسْوَسَ إِلَیْهِ الشَّیْطانُ قالَ یا آدَمُ هَلْ أَدُلُّکَ عَلى‏ شَجَرَةِ الْخُلْدِ وَ مُلْکٍ لا یَبْلى‏   

پس شیطان او را وسوسه کرد و گفت : ای آدم آیا تو را به درخت جاودانگی وسلطنتی که هرگز کهنه نمی شود هدایت کنم ؟  

فَأَکَلا مِنْها فَبَدَتْ لَهُما سَوْآتُهُما وَ طَفِقا یَخْصِفانِ عَلَیْهِما مِنْ وَرَقِ الْجَنَّةِ وَ عَصى‏ آدَمُ رَبَّهُ فَغَوى‏  

 پس هر دو از آن درخت خوردند و عورتهایشان بر ایشان ظاهر شد و بنا کردند که از برگهای بهشت به بدنشان بچسبانند و آدم نافرمانی پروردگارخویش کرد و گمراه شد!

بله !!!!

ما از اول هم فرشته بودیم!

۰ ۲۵ تیر ۹۳ ، ۱۵:۴۹
سپیدار

می کنم ، تنها، از جاده عبور:

دور ماندند ز من آدم ها.

سایه ای از سر دیوار گذشت ،

غمی افزود مرا بر غم ها.

 

فکر تاریکی و این ویرانی

بی خبر آمد تا با دل من

قصه ها ساز کند پنهانی.

 

نیست رنگی که بگوید با من

اندکی صبر ، سحر نزدیک است.

هردم این بانگ برآرم از دل :

وای ، این شب چقدر تاریک است!

 

خنده ای کو که به دل انگیزم؟

قطره ای کو که به دریا ریزم؟

صخره ای کو که بدان آویزم؟

 

مثل این است که شب نمناک است.

دیگران را هم غم هست به دل،

غم من ، لیک، غمی غمناک است

(سهراب سپهری)


پ ن : نمیدونم چه حکمتیه که تا میام قرار بگیرم و عادت کنم به سکون و سکوت ،  رهگذری شاید به تفنن ، یه سنگریزه می اندازه تو برکه ی کوچیکم و . . . 

سایه ای از سر دیوار گذشت ،غمی افزود مرا بر غمها

۲ ۱۸ تیر ۹۳ ، ۱۸:۰۳
سپیدار

دیشب یه مستندی از شبکه مستند پخش شد با عنوان "ماست سیاه است". اصل موضوعش هم تفاوت واقعیت و حقیقت!

خیلی جالب بود . مردی که فوق لیسانس فیزیک گرفته بود ، با عبور از چراغ قرمز باعث مرگ موتور سواری شده بود . 

مستند علاوه بر اینکه داستان ضرب المثل "ماست مالی کردن" رو گفت ، از نظر علمی هم نشون داد اجسام اون رنگی که ما می بینیم  ، نیستند. مثلا :

وقتی نور سفید خورشید به یه برگی میخوره که حاوی رنگهای قرمز و آبیه(یعنی برگ سرخابیه) ، برگ پرتوهای قرمز و آبی رو جذب و پرتو سبز رو برمی گردونه، در نتیجه ما برگ رو سبز می بینیم! یعنی برگ در واقعیت سبز و در حقیقت سرخابیه!

یا لباس سیاه در اصل سفیده ، چون رنگ سفید همه ی پرتوهای نوری رو جذب کرده و هیچی رو باز تاب نداده و ما اون رو سیاه می بینیم . در واقعیت سیاه ، در حقیقت سفید!

لباسی که ما سفید می بینیمش ، در اصل سیاهه. چون هیچکدوم از پرتوهای سبز و قرمز و آبی رو جذب نکرده و همه رو بازتاب داده و بازتاب سه نور اصلی سبز و قرمز و آبی ، سفید میشه ! در واقعیت سفید ، در حقیقت سیاه!

پس در حقیقت ماست سیاهه که ما سفید می بینیمش ! چون همه ی پرتوهای سبز و قرمز و آبی رو بازتاب داده و ما سفید می بینیمش! 

و اقای مهندس فیزیکدان ما وقتی به به چراغ قرمز میرسه ، با اینکه می بینه چراغ قرمزه ولی میدونه که رنگ حقیقی چراغ سبزه و بین واقعیت و حقیقت گیر می کنه و از چراغ قرمز واقعی رد میشه و موتورسوار بیچاره رو که تو واقعیت زندگی می کرده، حقیقتا از زندگی محروم می کنه!

پ ن : خدا میگه هر چیزی ظاهری داره و باطنی! و تو قیامت که پرده ها کنار برن باطنها آشکار میشن! و یا حدیث داریم که تو قیامت معلوم میشه کی ثروتمنده و کی فقیر! کی عاقله و کی جاهل! کی برنده ست و کی بازنده! کی سود کرده کی ضرر! خدا به دادمون برسه ! یا ستارالعیوب!

 

۱ ۱۸ تیر ۹۳ ، ۱۲:۰۷
سپیدار

آرزو به دل موندم تو ماه رمضون ، وقتی روزه ام و تشنه! برم یه لیوان آب خنک بخورم و یه دفعه یادم بیفته که ای واااااای من روزه بودم!

حالا اگه یه روز تو روزهای عادی سال روزه بگیرم ، تا یه هفته وقتی میرم سراغ آب ، با خودم میگم نکنه من روزه ام؟!!!!!!

۰ ۱۲ تیر ۹۳ ، ۱۵:۳۱
سپیدار