من عاشق رنگم!
روزهای عادی که تو خیابونای شهر ، قدم میزنی فکر می کنی مردم اینقدر تو مشکلات زندگی خودشون گرفتارن که دیگه کسی به فکر همسایه اش هم نیست چه برسه به جاهای دیگه ی دنیا! فکر می کنی انسانیت چه کم رنگ شده! انگار دنیا بی رنگ که نه ، بد رنگ شده ! رنگها همه سیاه ، همه چرکین! اینقدر قیافه های عجیب می بینی ، اینقدر صداهای غریب میشنوی که احساس غریبگی می کنی با شهر خودت! با شهر بدون نور و رنگ! گاهی اینقدر هوا مسمومه که نمی تونی نفس بکشی! به سرفه می افتی ، احساس می کنی دیگه این شهر رو دوست نداری!
اما یه روزهایی از سال رو انگار خدا به نام خودش کرده ، یوم الله کرده که بهت نشون بده که حقیقت همون چیزی نیست که با چشمها میشه دید و تو با چشمهات می بینی! روزی که فرشته ها از خونه ها میریزن تو خیابونا ! اونوقت شهر مثل یه تابلوی سیاه و سفید و خاکستری که آروم آروم رنگی میشه ، جون می گیره و رنگها یواش یواش رو میان و پررنگ میشن! و هوا تمیز میشه! تمیز و نفس کشیدنی! دیگه احساس غربت نمی کنی . چهره ها آشنا میشن و دوست داشتنی! روزی که احساس می کنی همه ی آدمها رو دوست داری درست مثل خواهر و برادر تنی خودت ، و شاید هم بیشتر ! خیلی بیشتر!
و دیروز ، آخرین جمعه ی ماه مبارک ، یکی از همین روزهای رنگی خدا بود ! هر چند غمگین ، هر چند خشمگین ! ولی سیاه نبود ، رنگی بود !
و من عاشق رنگم !
پ ن : یکی از جملات مهم این روزها :" ما معتقدیم کرانه باختری نیز باید مانند غزه مسلح شود "