شما که سواد داری ، لیسانس داری ، روزنامه خونی
با بزرگون می شینی ، حرف میزنی ، همه چی می دونی
شما که کله ت پره ، معلم مردم گنگی
واسه هر چی که می گن جواب داری ، در نمی مونی
بگو از چیه که من ، دلم گرفته؟
راه میرم دلم گرفته ، میشینم دلم گرفته
گریه می کنم ، می خندم ، پا میشم ، دلم گرفته
من خودم آدم بودم ، باد زد و حوای منو برد
سوار اسبی بودم که روز بارونی زمین خورد
عمر من کوه عسل بود ولی افسوس
روزای بد انگشت انگشت اونو لیسید
بعد نشست تا تهشو خورد ...
از : محمد صالح علاء
●■◆◇•◇◆◇•◇◆◇•◇◆◇•◇◆◇•◇◆◇•◇◆◇•◇◆◆◇•◇◆◇•◇◆●■
پ ن: نمیدونم چرا دیگه تو تلویزیون برنامه نداره این صالح علا؟!! سبکش حرف زدن و مجری گریش مال خودش بود ! یه جور آشفتگی ، آرامش و دلتنگی خاصی تو نگاه و حرکات و حرفهاش پیدا و پنهان بود ؛ تکه کلامش "جان" بود (یکان یکان بینندگان و شنوندگان "جان"! پیشانی بلند ! ) و هر برنامه ش -فارغ از اسمش- دکان عاشقی بود . ادا درنمی آورد و شبیه هیچکس نبود ! شعرهاش هم مثل هیچکس نیست .
ساده بود و ساده حرف میزد ، در عین صمیمیت مؤدب بود ! نه مثل مجری های الان تلویزیون ، که تقریبا همه شبیه هم هستن و لوس بازی هاشون رو از رو دست هم کپی می کنن!
امسال تصمیم دارم حداقل یکی از کتاباشو از نمایشگاه بگیرم . حالا کدوم ؟ ... هنوز نمیدونم !
پ ن2: راستی اینا شعرن؟!!!!!