سپید مشق

دل آدمی بزرگتر از این زندگیست ، و این راز تنهایی اوست

سپید مشق

دل آدمی بزرگتر از این زندگیست ، و این راز تنهایی اوست

سپید مشق

اینستاگرام »»» سپیدمشق 3pidmashgh
ایتا ٠۹۲۱۶۹۹۵۸۶۹

چون قناری به قفس؟ یا چو پرستو به سفر؟
هیچ یک ! من چو کبوتر؛ نه رهایم ، نه اسیر !
◆•◆•◆•◆
گویند رفیقانم کز عشق بپرهیزم
از عشق بپرهیزم ، پس با چه درآمیزم؟
◆•◆•◆•◆
گره خورده نگاهم
به در خانه که شاید
تو بیایی ز در و
گره گشایی ز دلم...

بایگانی

تو هیچ چیز نداری

نه کودکی ، نه خانه ای ،

نه دفتر شعری ،

من هم درست مثلِ توأم

اگرچه خانه دارم

با کودکانی از جنس مهتاب

اما دلم به قدر تو می گیرد

 

این بار اگر دلت گرفت

بارانی ات را بردار

دست ماه را بگیر و

                     به خانه ام بیا

علیرضا قزوه

کتاب سوره ی انگور

۰ ۰۶ ارديبهشت ۹۴ ، ۲۳:۰۳
سپیدار

اردیبهشت رسیده و همین روزاست که در نمایشگاه کتاب رو باز کنن به روی خلق الله!

طبق یه عادت قدیمی ، یه برگه ای معمولا دمِ دستم هست و اسامی و مشخصات کتابهایی رو که از منابع مختلف (شنیدن ، خوندن و دیدن) به دست میارم و بنا به دلایلی توجهم رو جلب می کنن ، به مرور زمان توش می نویسم ؛ وقتی نمایشگاه باز میشه (و طبق قانونی ننوشته که هر سال باید حداقل 2 بار از نمایشگاه دیدن کنم!) روز اول فقط میرم سراغ اونا و لیستم و اگه پیداشون کردم و اگه همچنان برام جالب بودن ، می خرمشون.

روز دوم هم علاوه بر جستجوی کتابهای جامونده! با خیال راحت غرفه ها رو دید میزنم تا اگه کتابهایی از غرفه ها و انتشاراتی های دیگه خواستن نظر ما رو به خودشون جلب کنن، فرصت این سعی رو بهشون داده باشم! شاید حکمتی در این کار بود و چه بسا اون ناشر و نویسنده از سال بعد رفت تو لیست خرید روز اول!

۰ ۰۵ ارديبهشت ۹۴ ، ۱۸:۵۷
سپیدار

 

 

چه انتظار عظیمی نشسته در دل ما 

همیشه منتظریم و کسی نمی آید

 

صفای گمشده آیا

بر این زمین تهی مانده باز می گردد؟

اگر زمانه به این گونه 

                   -پیشرفت این است

مرا به رجعت تا غار

                   -مسکن اجداد

مدد کنید

        که امدادتان گرامی باد

۰ ۰۴ ارديبهشت ۹۴ ، ۱۱:۰۶
سپیدار

 چند شب پیش شبکه یک ، آخر شب یه برنامه داشت به اسم " ایرانگرد" ! تعریفش رو چندبار شنیده بودم و به طور اتفاقی بالاخره موفق به دیدنش شدم!

دیشب  هم درباره ی زندگی چند ایل و طایفه ی بختیاری بود . از طبیعت بی نظیر این مستند که بگذریم ، زندگی شون به نظرم ( مخصوصا برای خانومهای بختیاری)   خیــــــــــــــــــــــــــلی سخت بود ! با اینحال زندگیشون واقعا زندگی بود ، زندگی به ما هُوَ زندگی !

من که فقط برای یه مدت کوتاه ( اونم شاید!!!! ) بتونم از پسش بر بیام ! 

اما سفر ایرانگرد ، چند شب پیش به تالش بود تو استان گیلان . جاده ی بی نظیر و رؤیایی اسالم -خلخال ، ییلاق های چشم نواز و روح نوازش ، مسیر ایل رو و از همه دل انگیزتر ، روستای بکر و دست نخورده ی " ناو"!

وقتی طبیعت دلسِتان ، تنور داغ و نون تازه ، کاهگل کردن خونه ها، اتاقها و پنجره ها و تزئینات خونه ها ،زنها و مردها و بچه ها ، آرامش و سادگی شون و خلاصه هر قاب تصویری که نشون میداد ، دلم می رفت و دیگه برنمی گشت! ...

تا دل هرزه گرد من رفت به چین زلف او

زان سفر دراز خود ، عزم وطن نمی کند!

۰ ۰۳ ارديبهشت ۹۴ ، ۰۹:۵۱
سپیدار
 

 

شعر هم اگر نگویم

مرا که هیچ گلی
هم‌نامم نیست ،
و هیچ خیابانی به نامم
چگونه به یاد خواهی آورد ؟

 

 



مژگان عباسلو

۰ ۱۶ فروردين ۹۴ ، ۰۰:۲۷
سپیدار

مرا به وسعت آبی "رنگ ها" ببرید...

نقاشی روی سنگ (15 عکس)

 بی ربط:

بهار ، بی تو رسیده است و من چو مشتی برف

اگر چه فصل شکوفایی ست ، می میرم

۰ ۱۴ فروردين ۹۴ ، ۱۸:۳۶
سپیدار

از آب و خاک و مِهر تو سرشته شد گِلم           مهر اگر برون رود گِلی شود دلم*

iran flag

یکی از چیزهایی که دیدنش وااااااااااااااااااقعاً حالم رو خوب می کنه و از تهِ تهِ تهِ دل دوسِش دارم ، پرچم ایرانِ! از رنگها و ترکیب قشنگش بگیر تا اون طرح گرافیکی معرکه ی "لا اله الّا الله" وسطش!

به خاطر همین پرچم هم تدریس نشانه های" ایــ = ایران" و "پ=پرچم" رو خیــــــــــــــــــــــلی دوست دارم.

وقتی به بچه ها یاد میدم که بخونن:

سبز و سفید و قرمز ، سه رنگ پرچم ماست

پرچم ایران ما ، قشنگترین پرچماست

یا وقتی شعر:

چپ چپ چپ چپ راست راست راست     ایران ایران وطن ماست

عمو پورنگ رو یادشون میدم ، بیشتر از بچه ها خودم ذوق می کنم. مخصوصا وقتی می رسیم به اونجا که میگه:

در چشم ما زیباتر ، از هر جای این دنیــــــــــــــــــــــــــــــــــــــاست

که رسماً کلاس منفجر میشه

♥♡♥♡♥♡♥♡♥♡♥♡♥♡♥♡♥♡♥♡♥♡♥♡♥♡♥♡♥♡♥♡♥♡♥♡♥♡♥

 

* روایت های مختلفی از این بیت دیدم :(تهی شود دلم - چه می شود دلم - گِلی شود دلم) که من با توجه به مصرع قبلی و مفهوم شعر روایت" گِلی شود دلم" رو بیشتر می پسندم!

پ ن: تم اصلی گوشیم هم همین پرچم نازنینِ! البته بعضی مواقع هم برای تنوع یه چیزایی مثل گل شمعدونی میگذارم

پاینده مانی و جاودان

جمهوری اسلامی

ایـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــران

بی ربط:

دمِ عمو پورنگ و کلاه قرمزی هم گرم موندم اگه اینا نبودن از تلویزیون چه استفاده ی دیگه ای میشد کرد؟! اگه تلویزیون مکعبی های قدیم بود باز میشد به جای میز ، صندلی، زیر گلدونی و امثالهم ازشون کار کشید

۰ ۱۲ فروردين ۹۴ ، ۱۷:۵۰
سپیدار

چند روز پیش تلویزیون یه خانوم نابینایی رو نشون میداد که علاوه بر رتق و فتق امور خونه و خودش ، به پدر و مادر پیرش هم رسیدگی می کرد . تو قسمتی از برنامه ، دختر دایی این خانوم ضمن تعریف از آشپزی و دست پخت خوشمزه اش گفت که سیب زمینی های قیمه رو یک دست و یک اندازه هم خرد می کنه !

□□□

امروز که داشتم سیب زمینی خرد می کردم ، یاد اون برنامه افتادم و گفتم چشمامو ببندم ببینم میتونم سیب زمینی ها رو خرد کنم؟! حالا یه اندازه هم نشد نشد ! 

هیچی دیگه از موفقیت هایی که کسب کردم یکی این بود که همون اول دستم رو بریدم!

□□□

از بچگی- با اینکه هیچ نابینایی رو ندیده و نمی شناسم - به واسطه ی دیدن این افراد تو تلویزیون ، دنیای نابینایی ، دنیایی پر رمز و راز و کمی هول انگیز برام بود.(دلیل دیگه اش شاید این باشه که همیشه "چشم" برام مهمترین عضو بدن بوده!!!)  تو کوچه و خیابون سعی می کردم قسمتی از راه رو با چشمان بسته طی کنم؟! اشیا و وسایل رو با چشمان بسته پیدا کنم ، با چشمان بسته متنی رو بنویسم و ...

□□□

دیدن توانایی های این خانوم ، دوباره یادم آورد که :

گر ایزد ز حکمت ببندد دری          ز رحمت گشاید در دیگری

۰ ۰۸ فروردين ۹۴ ، ۱۳:۲۰
سپیدار

من را

شمعدانی ای بدان

در گلدانی کوچک

که بیشتر از آب و آفتاب

به تو نیاز دارد !

حیف! گل به این نازنینی جاش واقعا تو شعر فارسی خیلی خالیه!

۰ ۰۶ فروردين ۹۴ ، ۰۰:۱۴
سپیدار

موقع گشتن تو کتابا و تو یاداشتام مطلبی درباره کلاسهای استاد شجاعی پیدا کردم .

 

تابستون گذشته بعد از مدتها توفیقی شده بود تا تو کلاس استاد محمد شجاعی شرکت کنم. (حالش باشه ، پاش باشه ، پاش بیفته ، سالی دو سه بار تو کلاسهاشون حضور بهم میرسونم(اونم اگه دوستان نقش کاتالیزور رو در این فرایند بازی کنند!) کلاس خیلی خوبیه .  پر از انرژی و موج مثبت . اگه خیلی تخس و حرف گوش نکن هم باشی(مثل من!) باز هم صحبت های استاد ،تو ناخودآگاهت اثر مطلوبش رو میگذاره! خودآگاهم که زیر بار نمیره ! میرم ، شاید تو ناخودآگاهم معجزه ای رخ بده!

 

آرامش بعد از این جلسات رو دوست میدارم

در خلال صحبتهای اون روز که درباره ی بخشش و مهربانی بود ، استاد اشاره ای کردند به داستان ظلمهای برادران یوسف و بخشش یوسف علیه السّلام ، که رگ مخالفتم جنبید که نه!!!!! قبول نیست! من تو کَتَم نمیره! و :

۰ ۰۵ فروردين ۹۴ ، ۱۲:۳۰
سپیدار