سپید مشق

دل آدمی بزرگتر از این زندگیست ، و این راز تنهایی اوست

سپید مشق

دل آدمی بزرگتر از این زندگیست ، و این راز تنهایی اوست

سپید مشق

اینستاگرام »»» سپیدمشق 3pidmashgh
ایتا ٠۹۲۱۶۹۹۵۸۶۹

چون قناری به قفس؟ یا چو پرستو به سفر؟
هیچ یک ! من چو کبوتر؛ نه رهایم ، نه اسیر !
◆•◆•◆•◆
گویند رفیقانم کز عشق بپرهیزم
از عشق بپرهیزم ، پس با چه درآمیزم؟
◆•◆•◆•◆
گره خورده نگاهم
به در خانه که شاید
تو بیایی ز در و
گره گشایی ز دلم...

بایگانی

آیینه می شویم که دیدارمان کنند

از جلوه ی مکاشفه سرشارمان کنند

 

ای کاش اگر به بُهت تماشا نمی رسیم

مهمان ته پیاله ی دیدارمان کنند

◇ 

در انتظار دیدن خورشید مانده ایم

تا کی به دام جذبه گرفتارمان کنند

از چشمه ی تجلّی این جلوه زارها

یک جرعه کاش سهم شب تارمان کنند

 ◇

در جاری زلال تر از زمزم پگاه

ای کاش مثل زمزمه، تکرارمان کنند

 

پیداست از پریدن پلک ستاره ها

هنگامِ آن رسیده که بیدارمان کنند

 ◇

ای کاش در ادامه ی این راه ناگزیر

در انتخاب واقعه، ناچارمان کنند

 ◇

باید عبور کرد از این سنگلاخ ها

تا در مسیر حادثه هموارمان کنند

 

روزی که مثل فطرت سبز بهاره ها

از برگ های زرد، سبکبارمان کنند:

 

از راست قامتی به همین قدر قانعیم

چیزی اگر شبیه سپیدارمان کنند

محمدعلی مجاهدی

 برای مشاهده اندازه واقعی سپیدار کلیک کنید


پ ن: ما را به جبر هم که شده سر به زیر کن/خیری ندیده‌ایم از این اختیارها

...

۰ ۱۲ خرداد ۹۶ ، ۰۰:۵۹
سپیدار

دیروز گذری یه گزارش خبری تو تلویزیون دیدم که فکرم رو مشغول کرد . با این مضمون :

تو شبکه های مجازی یه کانالی بود که ادعا داشت سؤالات امتحان نهایی رو میفروشه ، گزارشگر صد تومن به حساب یارو میریزه تا سوالهای یکی از درسها رو بگیره ولی تا صبح روز امتحان مذکور هم از سؤال خبری نمیشه ! و اینکه گویا پلیس فتا اونا رو گرفته و پول مال باخته ها رو قراره بهشون برمی گردونن!!!!

کجای این خبر فکرم رو مشغول کرده؟... اونجاش که میگه پول مالباختگان رو بهشون برمی گردونند؟

برای چی؟!!!!!!!

یعنی اونهایی که میخواستن سؤال ها رو بخرند هیچ جرمی مرتکب نشده بودن؟ در حقشون ظلم و اجحاف شده؟ مال باخته اند؟ دزد بهشون زده ؟ ... 

فوقش دزد به دزد زده ! هر دو میخواستن چیزی رو به دست بیارن که حقی نسبت بهش نداشتن با این تفاوت که یکیشون موفق شده و اون یکی فعلا نتونسته. 

اتفاقا جرم اینهایی که میخواستن سؤالها رو بخرند و بدون تلاش، آزمونی رو با موفقیت پاس کنند سنگین تره ! حق الناس بیشتری به گردنشونه.

"تقلب" کم جرمیه؟! 

اگه به من بود ، نقره داغشون میکردم !!!

چرا؟ زیرا...

یکی از استادان دانشگاهی در آفریقای جنوبی برای دانشجویان دوره کارشناسی و کارشناسی ارشد مطلبی بر سر در ورودی دانشکده نصب کرده بود با این عنوان :
برای نابودی یک ملت نیازی به بمب هسته ای یا موشکهای دور برد نیست .
فقط کافیست سطح و کیفیت آموزش را پایین آورد و اجازه تقلب را به دانش آموزان داد...!

مریض به دست پزشکی که بتواند تقلب کند خواهد مُرد ...!

خانه ها بدست مهندسی که موفق به تقلب شده ویران خواهند شد...!

منابع مالی را بدست حسابداری که موفق به تقلب شده از دست خواهیم داد...!

و انسانیت بدست عالم دینی که موفق به تقلب شده می میرد ...!

و عدالت بدست قاضی که موفق به تقلب شده ضایع می شود ...!

و جهل در کله فرزندانمان که موفق به تقلب شده فرو می رود ...!

سقوط آموزش = سقوط ملت
***
اینکه چقدر داستان واقعیت داره و آیا واقعا استادی همچین کاری کرده بود یا نه و اینکه داستان رو اولین بار کی تعریف کرده چندان ، مهم نیست . هر چیه به نظرم درسته
متأسفانه کار به جایی رسیده که خیلی ها از تقلب هاشون با افتخار یاد می کنند . فکر کن کسی تو جمعی با افتخار داستان دزدی و جنایت و خیانتش رو با آب و تاب و بدون ذره ای شرم تعریف کنه !
***
پ ن۱: یکی دستش میرسه پول خرد می دزده ، اون یکی دستش به چند هزار میلیارد میره . یکی دزد چند نمره و چند تست و چند درس میشه و یکی دزد مدرک دکترا! یکی زمین می دزده یکی زمان ، یکی دزد اعتماد مردمه ، یکی دیگه دزد ایمانشون ، یکی دزد حال و یکی دزد آینده است و ... اینها فرق چندانی با هم ندارند . مهم توان و قابلیت انجام یه کاره . (بعضی ها هم به درجه ی استادی و استاد بزرگی میرسند و همه رو با هم می دزدند و میشند دزد بیت المال و دزد اعتماد و ایمان و دنیا و آخرت مردم!)
اونی که الان چندهزار از مردم کلاهبرداری می کنه اگه دستش برسه چند هزار میلیاردش میکنه ! یکی مثل سوال فروش کذایی میتونه الان صدهزار تومن بدزده و یکی هم مثل اونی که میخواسته سوال بخره ، داره برنامه ریزی می کنه دستش رو برسونه به صندوقهایی با اعداد و ارقام نجومی . خدایی کدوم دزدترند؟ 
پ ن۲: ما آدم های عصر حجریِ اُمُّلِ عقب مونده ی خشکه مقدس هم به چه چیزهایی فکر می کنیم تو قرن 21 ، قرن آدمهای زرنگ !!!!!
خدایا پلک به هم زدنی روت رو از ما برنگردون که ما جنبه اش رو نداریم ...

...

و فرمود:

سخت ترین گناهان گناهی ست که گناهکار آن را ناچیز و آسان شمرد ...

بعدا نوشت: می گفت قرآن به کسی که مثلا قالی میدزده میگه ظالم 

و به کسی که فکر رو میدزده : اظلم (ظالم ترین)

۰ ۱۰ خرداد ۹۶ ، ۱۱:۴۵
سپیدار

که برد به نزد شاهان ز من گدا پیامی

که به کوی می فروشان دو هزار جم به جامی

شده ام خراب و بدنام و هنوز امیدوارم

که به همت عزیزان برسم به نیک نامی

تو که کیمیافروشی نظری به قلب من کن

که بضاعتی نداریم و فکنده ایم دامی

***

عجب از وفای جانان که عنایتی نفرمود

نه به نامه‌ای پیامی نه به خامه‌ای سلامی

اگر این شراب خام است اگر آن حریف پخته

به هزار بار بهتر ز هزار پخته خامی

ز رهم میفکن ای شیخ به دانه‌های تسبیح

که چو مرغ زیرک افتد نفتد به هیچ دامی

***

سر خدمت تو دارم بخرم به لطف و مفروش

که چو بنده کمتر افتد به مبارکی غلامی

به کجا برم شکایت به که گویم این حکایت

که لبت حیات ما بود و نداشتی دوامی

بگشای تیر مژگان و بریز خون حافظ

که چنان کشنده‌ای را نکند کس انتقامی

◇◇◇

پ ن:  دیشب وقت سحر ، امیری اسفندقه می گفت تو خراسان به این غزل حافظ میگفتن حُرّیه! منسوب به جناب حُر علیه السلام

۰ ۱۰ خرداد ۹۶ ، ۰۰:۵۱
سپیدار

...

تابستون شده و مدرسه ها تعطیل! دوست دارم دوباره ساک رو ببندم و بیام خونه ات!

مثل همون سالهایی که لحظه شماری می کردیم برای رسیدن تابستون! برای بار سفر بستن . دلم تنگ شده برای اینکه عصری یا غروبی برسیم روستا و کسی از دور، ما رو ببینه و زودتر خودش رو برسونه به تو برای گرفتن مژدگانی! و تو مُشتُلُق بدی برای اومدن نوه هات!

و من بی خیالِ اون گلّه ی گاوی که داشت وارد روستا میشد ، پرواز کنم به سمت تو که از بالای پشت بام چشم انتظار رسیدنمون بودی . حتی اگه اون گاو قهوه ای یکهو -و شاید به هوای پیراهن قرمزم- دنبالم کنه و من اون سرپایینی رو با ترس به طرف تو بدوم و تو نگران بلایی باشی که ممکن بود سرم بیاد .

۱ ۰۸ خرداد ۹۶ ، ۱۸:۲۰
سپیدار

تا شب اینقدر مشغله داشت که نتونسته بود برا فردای دختر کوچولوی کلاس اولیش کاغذ رنگی بخره و حالا شب بود و دخترک چپ میرفت کاغذ رنگی میخواست ، راست میرفت کاغد رنگی میخواست . 

مادر می گفت که اشکال نداره اگه فردا کاغذ رنگی نداشته باشی و دختر کوچولو جفت پاهاش رو کرده بود تو یه کفش که: نع! خانوممون گفته فردا حتما باید کاغذ رنگی ببریم ..

نصفه شبی از جایی این کاغذ رنگی تهیه شد ولی ...

مادر دخترکوچولو با حفظ سمت معلمش هم بود !!!!

(از خاطرات یکی از همکاران مدرسه مون! )

◇◇◇

دختر بچه های 7-8 ساله ی کلاس اولی موجودات عجیبی هستند . خیلی عجیب ! مرز فرشته و انسان ! یه چیز حس کردنی نگفتنی تو نگاه و حرکاتشون هست که نمیدونم چیه ! خیلی از شاگردای کلاس اولیم رو وقتی رفتن کلاس دوم و سوم دوباره دیدمشون ولی دیگه اون حس رازآلود مبهم رو تو خیلی هاشون ندیدم ! به وضوح میشه دید که از یه فرشته ی کوچولو تبدیل شدن به یه خانوم کوچولو! 

یکی از دلایلی که حاضر نیستم کلاس اول رو رها کنم و تو پایه های دیگه تدریس کنم ،دقیقا همین دیدن اون حس و حال عجیب ناگفتنی تو بچه های کلاس اولیه!

قصه کودکانه و کوتاه فرشته ها

◇◇◇

در جهان ، هنوز ، چه بسیار چیزهایی وجود دارد که به کلمه تبدیل نمی شود ؛ چیزهایی که "اسم"، کوچکشان می کند ، "قید"، مقیدشان می کند ، و "صفت"، اسیرشان .

من دیده ام که ستارگان را وقتی می شماریم ، کم می شوند . نبایدشان شمرد .

(با سرودخوان جنگ در خطه ی نام و ننگ ، نادر ابراهیمی ، انتشارات اطلاعات )

۲ ۰۴ خرداد ۹۶ ، ۱۵:۵۸
سپیدار

تو یکی از خیابون های شهر  روی دیوار بزرگی تصویر یه شهید جوان مدافع حرم کشیده شده . تصویر قشنگیه . یه شهید خندان و شاید یکی از خوش روترین و خوش چهره ترین شهدای مدافع حرم. ترکیب رنگ ، شمسه و تذهیب و گنبد حرم عقیله ی بنی هاشم و بقیه عناصر دیوار نوشته ، همه هنرمندانه و قشنگند . 

هر وقت از جلوی این عکس رد میشم فرق نمی کنه سوار اتوبوس باشم یا تاکسی یا پیاده ، اگه تو لاک خودم نباشم و حواسم جمع باشه سعی می کنم ببینمش و سلامش کنم.

◇◇◇

خیلی ها رو دیدم با هر سن و سلیقه و عقیده ای، که عاشق همت و باکری و خرازی و بروجردی و بابایی و آوینی و جهان آرا و دوران و چمران و متوسلیان و... هستند . عاشق هم اگه نگم لااقل بااحترام ازشون یاد می کنند . 

اینها شاید قهرمان خیلی هامون باشند و خیلی ها سنگ شون رو به سینه بزنند و عکسشون رو به دیوار اتاقشون بچسبونند. 

اما همین سرداران افسانه ای در زمان خودشون هدف و آماج کلی تهمت بودند و کلی دشمن یقه بسته و یقه سفید، مسئول و غیرمسئول، مُعمّم و مُکلّا ، روشنفکر و خشکه مقدس داشتند که اگه نبود این حقیقت که همین ها جونشون رو گرفته بودند کف دستشون و جلوی دشمنی که جز زبون زور نمی فهمید سینه سپر کرده بودند تا حضرات با خیال راحت رؤیای صادقه ی صندلی صدارت و وزارت و وکالت ببینند ، بدشون نمی اومد از صفحه ی روزگار محوشون کنند. حالا رو نگاه نکنیم که همه با عکسشون عکس می گیرند و شده اند همرزم و همسنگر و رفیق گرمابه و گلستان اون ستاره های دست نیافتنی!

◇◇◇

فکر می کنید شهدای مدافع حرم ، شأنشون کمتر از اون سرداران عزیزی هست که چند سطر بالاتر اسم شریفشون رو آوردم؟ 

من که به جِد باور دارم مقام اینها از اونها هم بالاتره ! چرا که اینها هیچکدوم مجبور به رفتن نبودند ، اکثریت قریب به اتفاقشون مثل خیلی هامون انقلاب و جنگ و امام رو ندیده بودند . خیلی هاشون تو کار و زندگی شون با مشکل خاصی روبرو نبودند . خیلی هاشون هم تیپ و هم شکل همین جوان هایی بوده و هستند که تو کوچه و خیابون و دانشگاه ها می بینیم . درست یکی مثل من و تو...

اگه سرداران بزرگ و نامدار با دیدن ناامنی و شنیدن صدای توپ و نفیر گلوله و نگرانی برای ناموس و دین و وطنشون رفتند برای دفاع ، مدافعان حرم در امنیت تمام و بدون دیدن و شنیدن شیپور جنگ ، بوی خطر رو حس کردند و دل به دریای آتش زدند! با وجود همه ی تهمت هایی که بهشون زده شد و زده میشه و به احتمال زیاد زده خواهد شد.

به نظرم برای مایی که دوران جنگ رو خیلی یا اصلا درک نکردیم ، شهدای مدافع حرم راه نمایان بهتری هستند . خیلی پرنورتر و درخشان تر . واضحتر و غیر قابل تحریف تر . عینی تر، ملموس تر و صد البته شرمنده کننده تر !

احتمالا همذات پنداری با مدافعان حرم هم راحت تر از همذات پنداری با سرداران دفاع مقدس باشه .

http://img1.tebyan.net/big/1395/08/53243283631215118171162544912425323914912.jpg

◇◇◇

شاید که نه ! حتما سالها بعد کسانی از همین جنس و قماشِ نون به نرخ روز خورِ الآن در پستوی عافیت خزیده ، مدارکی مبنی بر دوستی و اخوتشون با شهدای مدافع حرم امروز، رو خواهند کرد و از نمد شهادت اینها برای خودشون کلاه های قیمتی و جواهرنشان خواهند دوخت برای فریب من و توی فراموشکار و آیندگان بی خبر از همه جا ...

اما حیف که امروز خیلی هامون به قطب نما و قبله نما بودنشون اعتقاد و اعتماد نداریم و ترجیح میدیم غبطه به حال همت و باکری و خرازی و بروجردی و... بخوریم که راحت تر میشه ازشون حرف زد و راحت تر میشه حرفهاشون رو نشنید ... چرا که دیدن و حرف زدن از مدافعان حرم ممکنه پیامدهایی برامون داشته باشه و خدایی نکرده [!]مجبور بشیم تو اعتقادات و سلایق و علائق و سبک زندگی مون تغییراتی بدیم ... اونوقت ممکنه جای دوست داشتنی ها و دوست نداشتنی هامون با هم عوض بشه ... اونوقت ممکنه در نظرمون عزیزی، ذلیل بشه و بالعکس ذلیلی، عزیزی بشه از جان عزیزتر... اونوقت شاید مجبور بشیم به خودمون و عقاید و علائق مون شک کنیم ... شاید مجبور باشیم از نیمه راه برگردیم ... و کیه که ندونه برگشتن از نیمه ی یه راهِ اشتباه ،خیلی سخت تر از ادامه دادن اونه ... کیه که ندونه اعتراف به خطا ، جسارت و شجاعت میخواد . شجاعت شکستن من و بت های من ...

پس بهتره اگه نمی خواهیم به خودمون زحمت تطبیق و مقایسه ی داشته هامون با این شهدا و شاهدان عصرخودمون بدیم ، بریم سراغ سرداران شهید نسل قبل و قبلتر که راحت تر قابل تأویل و تعبیر و تحریف اند ... راحت تر میشه به نفع خودمون و حزب و گروهمون مصادره شون کرد ...

◇◇◇

فقط یه نکته :

به نظرت تو روزی که حتما خواهد آمد، روزی که باید پاسخگوی تک تک کارهای کرده و نکرده مون باشیم ، خداوند از ما ، جلوی همت و باکری و خرازی و بروجردی و بابایی و آوینی و جهان آرا و دوران و چمران و متوسلیان و... حساب کِشی خواهد کرد یا همین شهدای مدافع حرم؟!!!! 

کدومشون رو به عنوان نمونه ای که باید میشدیم و نشدیم به رخمون خواهد کشید؟!!!

کدومشون شهید و شاهد و گواهِ ما و زمونه ی ما هستند؟ ...

حکایت :

گویند روزی مردی به شمس تبریزی گفت: ای شمس تو چطوری از روی آب رد میشی که من نمی تونم؟

شمس گفت: پشت سر من بیا و لباس من رو بگیر و فقط بگو یا شمس! یا شمس!

مرد این کار رو کرد و پا روی آب گذاشت و حرکت کرد . نیمه های راه مرد متوجه شد انگار شمس ذکر دیگه ای میگه ، پس مرد اندکی استراق سمع کرد و شنید که شمس میگه : یا علی یا علی!

مرد پیش خودش فکر کرد خب چه کاریه؟ من هم همین ذکر جناب شمس رو میگم! مگه من چیم از شمس کمتره؟

اما ذکر یا علیِ شمس رو گفتن همان و فرو رفتن در آب همان!

شمس دست مرد رو گرفت و از آب بیرون کشید و گفت :تو من رو خوب نمی شناسی میخواهی علی رو بشناسی؟!!!! زهی خیال باطل!

یعنی داداش گاماس گاماس ! پله پله! غوره نشده مویز شدی؟ زرنگی؟ دوتا پله یکی می کنی؟ ابتدایی رو تموم نکرده رفتی نشستی سر کلاس فیزیک کوانتوم؟... جنبه داشته باش!

◇◇◇

پ ن1: بعضی هام که خیلی زرنگند و بدون رعایت سلسه مراتب مستقیم میرن دامن امیرالمؤمنین و امام حسین رو می چسبند. دسته و گروه و گروهان و غیره کسر شأنشونه . مستقیم ستاد فرماندهی !(زرنگ تر از اینا هم هستند البته . اونایی که ذکرشون اُنلی گادِ!!!)

پ ن2: این آیه ایه که ازش می ترسم !نگران

أَحَسِبَ النَّاسُ أَنْ یُتْرَکُوا أَنْ یَقُولُوا آمَنَّا وَهُمْ لَا یُفْتَنُونَ ﴿عنکبوت آیه۲﴾

آیا مردم پنداشتند که تا گفتند ایمان آوردیم رها مى ‏شوند و مورد آزمایش قرار نمى‏ گیرند؟...

پ ن3:امیرالمؤمنین می فرمایند : اُنظُر الی ما قالَ و لا تَنظُر الی مَن قالَ . به گفته بنگر نه به گوینده!

گفته باشم فهم من از مدافعان حرم فقط همون نقاشی رو دیواره ! هییییییچ ادعایی هم ندارم (هر چند ادعایی ندارم خودش کم ادعایی نیست!نیشخند)

پ ن4: من نمی تونم کم بنویسم چه کار کنم؟!متفکر

۰ ۰۳ خرداد ۹۶ ، ۱۲:۵۶
سپیدار

از سربند صبح در ایوانی می نشستیم که پشت به شرق داشت و آفتاب تند صبحگاهی یزد به آنجا نمی تابید.  از صبح تا حوالی ساعت 11 آنجا خیلی خنک بود.

نزدیک ظهر می رفتیم داخل حوضخانه؛ جایی که بالای آن یا کلاه فرنگی بود یا بادگیر . وقتی باد از مجرای بادگیرها داخل می آمد و بر آب حوض جریان پیدا می کرد ، هوای خنک و دلپذیری ایجاد می شد .

عقربه های ساعت دیواری قدیمی خانه به 2 بعد از ظهر که می رسید دیگر در حوضخانه هم نمی شد دوام آورد . آن موقع  بود که همگی سرازیر می شدیم سمت زیرزمین .

زیرزمین های منازل قدیمی یزد معمولا پانزده تا بیست پله داشت . آن پایین جایی خنک و محل استراحت بعد از ظهرهای اهل خانه بود .

نزدیک غروب آفتاب از زیرزمین می زدیم بیرون و وارد تالاری در قسمت غربی خانه می شدیم که از قبل دور آن آب پاشی می شد . شام را در همان تالار می خوردیم و برای خواب همگی می رفتیم پشت بام خانه . روی سقف کاه گلی ، که به سبب آب پاشی سر شب بوی نم می داد، طاق باز ، رو به آسمان دراز می کشیدم و با چشم هایم آن قدر ستاره می شمردم تا پلک هایم سنگین می شد و می رفتم به سیاحت اقلیم هفت پادشاه .

از کتاب "کالک های خاکی"

۱ ۰۱ خرداد ۹۶ ، ۲۰:۵۵
سپیدار

تعطیلات مدارس شروع شده و گفتم یه مجموعه کتاب عـــــــــــــــــــــــــــــــالی برای بچه ها هم معرفی کنم .

اول می خواستم 2 تا مجموعه ای رو معرفی کنم که برای تارا کوچولوی 5 ساله مون گرفتم که خیلی هم دوسشون داره. ولی امروز صبح از شبکه ی پویا کارتونی دیدم که نظرم عوض شد . ببینین امروز چی براتون دارمنیشخند

***

حتما خیلی از کتاب خونها اسم کتاب "قصه های خوب برای بچه های خوب " رو شنیدن .

مجموعه کتاب 8 جلدی کم نظیری که در اون استاد مهدی آذر یزدی داستان های کهن رو به زبانی کودکانه بازنویسی کرده . کتابی که بخش هایی از اون تا حالا به چندین زبان ترجمه و برنده ی جوایزی هم تو سطح جهانی شده .

به خاطر کارهای بی نهایت ارشمند استاد مهدی آذر یزدی، هجدهم تیرماه -روز در گذشت استاد-روز ملی ادبیات کودکان و نوجوانان نامگذاری شده . (چه وقت نامناسبی!)

نمیدونم شاید چون این روز تو تابستون قرار داره و به خاطر تعطیلی مدارس اینقدر گمنام و مظلوم واقع شده؛ شاید اگه روز تولد استاد (27 اسفند) رو به عنوان روز ملی ادبیات کودکان و نوجوانان انتخاب می کردن بهتر بود . مثلا 21 تا 27 اسفند میشد هفته ی ادبیات کودکان و نوجوانان . اینطوری شاید آموزش و پرورش و مدارس برای نمایش هم که شده یه کاری برای این روز انجام میدادن !متفکر

۱ ۳۱ ارديبهشت ۹۶ ، ۱۳:۳۱
سپیدار

منم که گوشه میخانه خانقاه من است

دعای پیر مغان ورد صبحگاه من است

 

گرم ترانه چنگ صبوح نیست چه باک

نوای من به سحر آه عذرخواه من است

 

ز پادشاه و گدا فارغم بحمدالله

گدای خاک در دوست پادشاه من است

 

غرض ز مسجد و میخانه ام وصال شماست

جز این خیال ندارم خدا گواه من است

 

مگر به تیغ اجل خیمه برکنم ور نی

رمیدن از در دولت نه رسم و راه من است

 

از آن زمانکه بر این آستان نهادم روی

فراز مسند خورشید تکیه گاه من است

 

گناه اگر چه نبود اختیار ما حافظ

تو در طریق ادب باش و گو گناه من است

◆◇◆◇◆◇◆

پیدا و پنهان :

مرا هزار امید هست و هر هزار تویی...

من بی تو زندگانی بر خود نمی پسندم ...

پ ن: این تابلو رو که اندازه اش 15×15 سانتیمتره از بازار وکیل شیراز برای خودم کادو خریدم :))

البته اگه اون مهره ی چشم نظر روش نبود قشنگتر بود !

 

۰ ۳۰ ارديبهشت ۹۶ ، ۱۴:۴۱
سپیدار

وَأُفَوِّضُ أَمْرِی إِلَى اللَّهِ ۚ انَّ اللَّهَ بَصِیرٌ بِالْعِبَادِ

کار خود را به خدا واگذار می کنم که او نسبت به بندگان بصیر است .

...

ما تلاش کردیم برای تغییر، ولی نشد . هیچ اشکالی نداره ما وظیفه و تکلیفمون رو انجام دادیم و سرمون بلنده . موافقان وضع موجود بیشتر از ما منتقدان بودند و نخواستند تغییری ایجاد کنند  .

چرا که: خداوند حال هیچ قومی را تغییر نمی دهد تا زمانیکه خود آن قوم حالشان را تغییر دهند. (إِنَّ اللَّهَ لا یُغَیِّرُ مَا بِقَوْمٍ حَتَّى یُغَیِّرُوا مَا بِأَنفُسِهِمْ)

الان هم با اینکه ناراحتیم ولی دلمون رو به خدا میسپاریم که آرومش کنه . ناراحتیم و صبور.

...

◆◆◆

یوسف گم گشته بازآید به کنعان غم مخور

کلبه احزان شود روزی گلستان غم مخور

 

ای دل غمدیده حالت به شود دل بد مکن

وین سر شوریده باز آید به سامان غم مخور

 

گر بهار عمر باشد باز بر تخت چمن

چتر گل در سر کشی ای مرغ خوشخوان غم مخور

 

دور گردون گر دو روزی بر مراد ما نرفت 

دائما یکسان نباشد حال دوران غم مخور

 

هان مشو نومید چون واقف نه ای از سر غیب

باشد اندر پرده بازی های پنهان غم مخور

ای دل ار سیل فنا بنیاد هستی برکند

چون تو را نوح است کشتیبان ، ز طوفان غم مخور

در بیابان گر به شوق کعبه خواهی زد قدم

سرزنش ها گر کند خار مغیلان غم مخور

 

گر چه منزل بس خطرناک است و مقصد بس بعید

هیچ راهی نیست کان را نیست پایان غم مخور

 

حال ما در فرقت جانان و ابرام رقیب

جمله می‌داند خدای حال گردان غم مخور

 

حافظا در کنج فقر و خلوت شبهای تار

تا بود وردت دعا و درس قرآن غم مخور

 

 

 

۳ ۳۰ ارديبهشت ۹۶ ، ۰۹:۲۷
سپیدار