سپید مشق

دل آدمی بزرگتر از این زندگیست ، و این راز تنهایی اوست

سپید مشق

دل آدمی بزرگتر از این زندگیست ، و این راز تنهایی اوست

سپید مشق

اینستاگرام »»» سپیدمشق 3pidmashgh
ایتا ٠۹۲۱۶۹۹۵۸۶۹

چون قناری به قفس؟ یا چو پرستو به سفر؟
هیچ یک ! من چو کبوتر؛ نه رهایم ، نه اسیر !
◆•◆•◆•◆
گویند رفیقانم کز عشق بپرهیزم
از عشق بپرهیزم ، پس با چه درآمیزم؟
◆•◆•◆•◆
گره خورده نگاهم
به در خانه که شاید
تو بیایی ز در و
گره گشایی ز دلم...

بایگانی

تو شبکه های مجازی خیلی دیدم که یه تصویر رؤیایی از یه گوشه ی دنیا گذاشتن با افرادی که تو این بهشت زمینی غرق نعمتند.. و جمله ای تکراری زیر این تصاویر که: آخه من بهشت رو چطوری برا اینها توصیف کنم که ایمان بیارن و به راه راست هدایت بشن ...

***

 تنها چیزی که اونوقت بهش فکر می کنم ، تنها کسی که تصویرش میاد جلوی چشمم ،ادواردو آنیلی هست ! ثروتمندترین شیعه ی تاریخ جهان! شهید ادواردو آنیلی!

اونوقت جواب اون سؤال رو اینجور به خودم میدم:

همونطور که به ادواردو گفتن و اون از کارخونه ی مازاراتی و فراری و فیات و باشگاه یوونتوس و کلی چیزهای افسانه ای و باورنکردنی دیگه گذشت...

 19 خرداد روز تولدش بود ...

***

Edoardo Agnelli

پ ن: حیف که خیلی نمی شناسیمش وگرنه شاید کمتر حسرت نداشته هامونو می خوردیم و کمتر دلمون هوایی می شد ...

شاید اگه میشناختیم با فکر مازاراتی و لامبورگینی و پورشه راهمون رو گم نمی کردیم و با داشتن یکی از این ماشین ها و امثالهم خودمون رو بی نیاز از بندگی خدای بی نیاز نمی دونستیم . ماشین هایی که ادواردو مالک کل کارخونه اش بود ...

مستند ادواردو

۰ ۲۰ خرداد ۹۶ ، ۱۳:۵۲
سپیدار

شاید نخرد ما را ، اما به همه گفتیم

ارباب کریم است و دست بخرش خوب است

***

شیرین ترین شب و روز ماه مبارک همین روز و شب نیمه ی ماهه ! ... 

۱ ۱۹ خرداد ۹۶ ، ۲۱:۳۸
سپیدار

 امروز دوازدهم ماه مبارک بود و تروریست ها شیرینی مهمانی خدا رو به کاممون تلخ کردن ! 

از صبح چشممون به تلویزیونه که خدایا داره چه اتفاقی می افته ؟ چند نفر از عزیزانمون رو ازمون گرفتن؟ چند خانوار روزه شون رو با اشک و خون افطار می کنند؟ ... خیلی سخته ... 

...

12 نفر شهید دو عملیات تروریستی امروز ! بعلاوه ی بالای هزار نفر شهید مدافع حرم تو این چند سال! بهای داشتن امنیتی  که قدرش رو نمیدونیم ! 

اتفاقهایی که امروز تو تهران افتاد، شاید برای من و امثال من جدید باشه ولی برای پدران ما آشناست . خیلی آشنا ... دهه ی شصت و 17 هزار شهید ترور ! تیراندازی ، انفجار ، سیانور ، شهید ... کلماتی که پدران و مادران ما باهاشون زندگی کردن... خدایا اون روزها رو دیگه برنگردون ...

...

اینکه چرا این اتفاق تو تهران افتاد و اشکال کار کجاست ! اینکه کجای این حلقه ی امن حفاظتی که ایران ما رو بغل کرده و ما هنوز بهش اعتماد داریم و به وجودش افتخار می کنیم دچار مشکل شده  ، روزهای بعد و توسط کارشناسا باید واکاوی و رفع مشکل بشه ان شاءالله اما ...

منافقین دهه ی شصت با داعشی های دهه ی نود ، هیچ فرقی باهم ندارند. هر دو شاخه های یه درختند و سرشون تو یه آخوره ... همه شون فرزندان یه پدرند : شیطان ! (البته یه فرق دارند: منافقین وحشی تر بوده و هستند! ) امیدوارم همون بلایی که سال 67 سر منافقین اومد دوباره سرشون و سر دوستان داعشی شون بیاد ...(احمق ها فکر می کنند اینجا هم عراق و سوریه است ! یه نفر قصه ی یکی از عملیاتهای دفاع مقدسمون رو براشون تعریف کنه تا خوابیدن یادشون بره! )

...

پ ن: خدا به سردار سلیمانی و مدافعین حرم، طول عمر با عزت بده (هرچند که امروز هم سردار و بچه های رزمنده اش عزیز و با عزت اند ) و ما رو قدردان وجود عزیزشون کنه . ان شاءالله

امروز بیشتر از هر روز براشون دعا می کنم ...

۰ ۱۷ خرداد ۹۶ ، ۱۶:۲۸
سپیدار

من و تو می دانیم
زندگی یک سفر است
زندگی جاده و راهی است به آن سوی خیال

***
صبح تلویزیون روشن بود اتفاقی یه بخش از برنامه ای رو تو شبکه نسیم دیدم . یه خانوم ایرانی جهانگرد که به تنهایی سفر می کرد آفریقا و آمریکا و آلاسکا و ...  و از اون جالبتر یه زوج که سال 90 پول رهن خونه شون رو گرفته و باهاش یه فولکس ون خریده بودن و اونو کرده بودن خونه شون ! یه خونه ی قشنگ و نقلی و رؤیاییــــــــــــــــــــــ ! حالا 5 سال بود که دو تایی با این خونه ی باحالشون ایران و چندتا کشور همسایه رو میگشتن

امکان همچین زندگی ای برای من وجود نداره ولی رؤیاش ... چرا!

حتی فکر کردن بهش هم قشنگهلبخند

http://linkzan.ir/wp-content/uploads/2013/01/il_fullxfull.195952634.jpg

این مصاحبه ی اون زوج هم خوندنیه ...(+)

۱ ۱۶ خرداد ۹۶ ، ۱۸:۲۷
سپیدار

سنجش کلاس اولی های سال آینده آغاز شده . نمیدونم چقدر دقیقند و چقدر میشه رو نتایج این سنجش ها حساب کرد ! اما ...

***

سال گذشته تو کلاس اولی های مدرسه مون 5 دانش آموز بودن که سنجش، اون ها رو به عنوان دانش آموزان مشکل دار از نظر یادگیری معرفی کرده بود و باید یه معلم کمکی می اومد مدرسه تا به این دانش آموزا کمک کنه!(بماند که تعداد واقعی شون 2 برابر بود!)

 3 نفر این 5 نفر تو کلاس من بودند !نیشخند و جالب اینکه یک نفر از این 3 نفر نه تنها مشکل یادگیری و ذهنی نداشت که جزو بچه های زرنگ کلاس هم بود!(نمیدونم جزو بنویسم یا جزء!)

عوضش یه دانش آموز دیگه که خیلی مشکل یادگیری داشت و داره ، پرونده اش می گفت که مشکلی نداره و میتونه تو کلاس اول بشینه !متفکر

اما سرنوشت 2 تای دیگه چی شد؟

یه روز تو همون روزهای اواخر پاییز و اوایل زمستون از معاون اجرایی مدرسه پرسیدم: پس این معلم کمکی چی شد؟ این بچه ها دیگه دارن خیلی عقب می افتند!

و جواب شنیدم : درست شد!

: درست شد؟ چی درست شد؟ معلم می فرستند؟

گفت : نه! پرونده شون اصلاح شد!

:یعنی چی؟

- هیچی دیگه تو سیستم مشکل بچه ها رو رفع کردند و الان اونها دانش آموزان عادی هستند و می تونند تو کلاس اول بنشینند!و طبعا دیگه نیازی به معلم کمکی هم نیست !

خسته نباشید !تشویق

راهی که عزیزان حلّال مشکلات انجام دادن اینه به نظرم : دانش آموزی که ضریب هوشیش مثلا 80 بوده یه 1 گذشتن اولش شده 180 ! تبریک میگم دانش آموز شما جزو تیزهوشان شد!هورا

به همین راحتی !

البته اگه فکر می کنید آموزش و پرورش از این شیوه ی نوین حل مسائل فقط برای رفع این موضوع کوچیک استفاده کرده سخت در اشتباهید ! این راه اصلا شاه کلید حل مشکلاته !شما خودت شاه کلید داشته باشی کاسه ی چه کنم دست می گیری ؟ معلومه که نع! آ.پ هم دقیقا مثل من و شما ! میگید چطور؟ بفرمایید:

1- چند سال پیش صدای معلمان ابتدایی دراومد که ساعت کاری ما فرقی با ساعت کاری راهنمایی و دبیرستان نداره، چرا باید حقوقمون کمتر باشه؟

راه حل: تو ابلاغ معلمان ابتدایی ساعت موظف از 28 ساعت به 24 ساعت تقلیل یافت و بدون اینکه کوچکترین تغییری در عالَم واقع اتفاق بیفته مشکل حل شد !تشویق

به همین راحتی!

2- هر عقل سلیمی میگه ورزش و تربیت بدنی برای بچه های کوچکتر که در سن رشد هستند و استخوانهاشون در حال شکل گیری ، از بچه های بزرگتر دبیرستانی واجب تره ! اما ...

آموزش و پرورش: میتونیم ساعت ورزش بچه های دبیرستانی رو 2 برابر کنیم اما پول نداریم معلم ورزش برای کلاس های اول و دوم و سوم استخدام کنیم ! ...پس چه کار کنیم؟ ... شاه کلید مژه!

24 ساعت تدریس موظف هفتگی معلمان دوره اول ابتدایی رو به جای اینکه بنویسیم 24 ساعت می نویسیم 22+2 ! یعنی چی؟ 22 ساعت تدریس همه چی 2 ساعت هم تربیت بدنی !تشویق

حالا یه نگاهی به ابلاغ دو سال گذشته ی من و همکارای دیگه ام بندازیم ببینیم این شاه کلید چه کارها که نکرده !

ابلاغ سال گذشته ام اینطوری بود: 22 ساعت همین مدرسه ای که توش بودم و 2 ساعت هم تربیت بدنی تو یه مدرسه ی دیگه که نمی دونم کجاست!نیشخند

درسته! در حالی که من تمام وقت و گاهی بیش از تمام وقت تو همین مدرسه در حال انجام وظیفه بودم، 2 ساعت هم تو یه مدرسه ی دیگه که تا حالا ندیده امش تربیت بدنی تدریس می کردم !

آخه چرا؟

برای اینکه طبق قانون معلم ورزش به دوره ی اول ابتدایی تعلق نمی گیره . خب چه کار کنیم ؟

کاری نداره روی کاغذ می نویسیم ایشون علاوه بر 22 ساعت این مدرسه ی اصلی، 2 ساعت هم تو یه مدرسه ی دیگه تربیت بدنی تدریس می کنند ! ولی نگران نباشید لازم نیست حتی یک ثانیه تو اون مدرسه حضور داشته باشه !

به همین راحتی !نیشخند

پ ن: یه چیز بی ربط هم اینکه شنیدم آموزش و پرورش به ازای هر دانش آموزسالانه 1000 تومان ! به مدارس میده !(همین الان از معاون مدرسه مون پرسیدم . میگه اون هم اگه بدن!)

(500 تا دانش آموز به عبارتی میشه ... 500 هزار تومان، ورشکست نشن مثل صندوق ذخیره صلوات!) و رِ به رِ هم تو رسانه ها اعلام می کنه گرفتن پول قدغنه!

خب آدم (نا)حسابی ! خودتون با ماهی 50 میلیون حقوقی که می گیرین نمی تونین خانواده تون رو اداره کنید و بچه های مظلومتون مجبورند دست به بیزینس و واردات و قاچاق و ... بزنند ،اونوقت مدیر با این پول چطور مدرسه رو اداره کنه؟متفکر

...

البته غصه نخورید شاه کلید، مشکل رو حل کرده ! مدیرا بعدا دست کسانی که دوست دارن داوطلبانه[!] به مدرسه کمک کنند رو رد نمی کنند !

اینکه مدیرا این پولهای اهدایی رو چطوری و کجا هزینه می کنند یا باید بکنند ، خودش یه کتابِ که تو یه موقعیت مناسب ان شاءالله درباره اش می نویسم تا با هم غصه شو بخوریمنیشخند

۱ ۱۶ خرداد ۹۶ ، ۱۵:۵۶
سپیدار

ما ز یاران چشم یاری داشتیم

خود غلط بود آنچه می پنداشتیم

 

تا درخت دوستی بر کی دهد

حالیا رفتیم و تخمی کاشتیم

گفت و گو آیین درویشی نبود

ور نه با تو ماجراها داشتیم

شیوه ی چشمت فریب جنگ داشت

ما غلط کردیم و صلح انگاشتیم

گلبن حسنت نه خود شد دلفروز

ما دم همت بر او بگماشتیم

نکته‌ها رفت و شکایت کس نکرد

جانب حرمت فرو نگذاشتیم

گفت خود دادی به ما دل حافظا

ما محصل بر کسی نگماشتیم

 

۱ ۱۵ خرداد ۹۶ ، ۱۲:۲۱
سپیدار

آن روز که مجلس و دولت خوی کاخ نشینی پیدا کند باید فاتحه کشور را بخوانید .

*

اگر ربا در بانک باشد ، ما نمی توانیم بگوییم که جمهوریمان جمهوری اسلامی است.

*

در اذهان ما فرو رفته که «منکرات» فقط همینهایى هستند که هر روز می ‏بینیم یا می ‏شنویم. مثلًا اگر در اتوبوس نشسته ‏ایم، موسیقى گرفتند... باید از آن نهى کرد. ولى به آن منکرات بزرگ توجه نداریم. آن مردمى را که دارند حیثیت اسلام را از بین می برند، حقوق ضعفا را پایمال می کنند و... باید نهى از منکر کرد.

*

باید همه توانشان را روى هم بگذارند براى اصلاح دانشگاه. خطر دانشگاه از خطر بمب خوشه ‏اى بالاتر است. چنانچه خطر حوزه‏ هاى علمیه هم از خطر دانشگاه بالاتر است.

*

به مجرد اینکه این آدم یک آدم خوبى است خیلى، اول وقت نمازش را میخواند و نماز شب مى‏خواند، این براى نمایندگی مجلس کفایت نمی‏کند. مجلس اشخاص سیاسى... اقتصاددان... مطلع بر اوضاع جهان لازم دارد.

*

از تمام دستگاههاى تبلیغاتى الآن، امروز نقش رادیو تلویزیون از همه دستگاهها بالاتر است. اگر این اصلاح بشود، یک کشور را مى‏ تواند اصلاح کند و اگر- خداى نخواسته- انحراف در این باشد، یک کشور را مى ‏تواند منحرف کند.

*

دولت جمهوری اسلامی باید تمام سعی خود را برای اداره هرچه بهتر مردم بنماید. ولی این بدان معنا نیست که آنها را از اهداف عظیم انقلاب که ایجاد حکومت جهانی اسلام است منصرف کند.

*

نباید ماها گمان کنیم که هرچه می گوییم و می کنیم کسى را حق اشکال نیست. اشکال، بلکه تخطئه، یک هدیه الهى است براى رشد انسانها.

*

آنقدر که اسلام از این مقدسین روحانی نما ضربه خورده است، از هیچ قشر دیگر نخورده است.

*

آنهایی هم که تصور می کنند سرمایه داران و مرفهان بی درد با نصیحت و پند و اندرز متنبه می شوند و به مبارزان راه آزادی پیوسته و یا به آنان کمک می کنند، آب در هاون می کوبند.

*

و قاضى اگر چنانچه - خداى نخواسته - نالایق باشد، ناصحیح باشد، این در اعراض و نفوس مردم سلطه پیدا بکند، معلوم است که چه خواهد شد. قوه قضائیه باید توجه بکند که سر و کارش با جان و مال مردم است و نوامیس مردم، سر و کار این با آنهاست ؛ و باید افراد صالح در آن جا باشند، سالم باشند و توجه بکنند که خطاى قاضى بزرگ است، عمدش مصیبت ‏بار است، خطایش هم بزرگ است.

*

http://nmedia.afs-cdn.ir/v1/image/MZA_Us7XyC_0-H4niO366HdhmHdVXs0I15pHeJsHvmIoCZ6xO4Gu6g/s/w535/

پ ن: قبلا سالی حداقل یه بار می رفتیم حرم امام ولی از وقتی که حرم تبدیل به قصر شده هنوز نرفتیم ...

حرم امام کوخ نشینان تبدیل شده به قصر امام کاخ نشینان ...

***

تا تو هستی و غزل هست دلم تنها نیست

 محرمی چون تو هنوزم به چنین دنیا نیست

از تو تا ما سخن عشق همان است که رفت

 که در این وصف زبان دگری گویا نیست

محمدعلی بهمنی

۱ ۱۴ خرداد ۹۶ ، ۱۴:۲۸
سپیدار

وقتی چندتا کتاب میخرم ، بزرگترین و پرحجم ترین کتاب رو که احتمالا خیلی هم مشتاق خوندنشم نگه میدارم بعد از همه میخونم .

گاهی بهترین قسمت غذا رو میگذارم برای آخر تا منِ به قول خیلی ها کم غذا ، به امید اون تکه هم که شده کمی بیشتر غذا بخورم .

تو گذشته ی دور هم که میخواستم نقاشی کنم ،قشنگترین بخش طرح رو که خیلی دوسش داشتم میگذاشتم برای آخر کار.

یه جورایی اون بخش به تعویق افتاده میشد امید و انرژی انجام دادن بقیه ی بخش ها...

***

چند بار اصرار کردند که برو پاسپورتت رو بگیر با هم بریم کربلا .

اما من پشت گوش انداختم .

اصرار کردند که میریم و دلت می سوزه ها ! ... می دونستم که دلم می سوزه . مثل دفعه های قبل که سوخت...

حتی رفتم پلیس 10+ و خیلی از مدارک گرفتن پاسپورت رو جور کردم ولی بعد پشیمون شدم و پوشه و برگه ها رو انداختم دور...

چند وقت پیش که دکتر یونس عزیز برام روضه خوند که زیارت امام حسین واجبه و اگه طرف بمیره و کربلا نرفته باشه شیعه حساب نمیشه و ... یه کم ته دلم لرزید از مرگ و نرسیدن ... ولی همچنان در بر همون پاشنه ی قبل می چرخید ...

گفت کربلا رفتن از مشهد و شیراز رفتن هم کم هزینه تره هم راحت تر ...به شوخی و طعنه گفت خجالت نمی کشی تخت جمشید رو زیارت میکنی و سیدالشهدا و حضرت امیر رو نع؟ ... خجالت میکشم... راحتی و هزینه هم اصلا برام مهم نیست ... اما ...

گفت اگه این ور رو خودم جور کنم ، اون ور رو برام درست می کنه ... اما من آسمون و ریسمون بافتم ... الکی ... 

تا که از جانب معشوق نباشد کششی/ کوشش عاشق بیچاره به جایی نرسد

و راست می گفت ... من عاشق نبودم

***
۳ ۱۳ خرداد ۹۶ ، ۱۹:۳۵
سپیدار

برای من 

دوست داشتن 

آخرین دلیل دانایی است

اما هوا همیشه آفتابی نیست

عشق همیشه علامت رستگاری نیست

و من گاهی اوقات مجبورم

به آرامش عمیق سنگ حسادت کنم

چقدر خیالش آسوده است 

چقدر تحمل سکوتش طولانی ست

چقدر ...

 علی صالحی

 

۲ ۱۳ خرداد ۹۶ ، ۱۲:۲۸
سپیدار

اسم "صادق کرمیار" نویسنده ی کتاب معرکه ی "نامیرا" (که هنوز پس نیاورده اند کسانی که به امانت برده اندش!) روی جلد کتاب "حریم" کافی بود که بدون هیچ شک و معطلی دستم رو بگذارم رو کتاب و از غرفه دار انتشارات "کتاب نیستان" تو نمایشگاه کتاب بخوام اون رو هم برام بگذاره .

حریم تازه ترین کتاب صادق کرمیار به گفته ی خودش 10 سال پیش نوشته شده و امسال بعد از بازنویسی برای اولین بار تو نمایشگاه عرضه شد .

با توجه به خاطره ی شیرین کتاب نامیرا تو ذائقه ام ،امیدوار بودم "حریم " هم یه کتاب خوب دیگه باشه که ... شکر خدا بود .

https://novler.com/Content/NovelImages/n34529.jpg

داستان «حریم»که من به خاطر تایپوگرافی اسم و گرافیک جلدش "حریم حرم" میخونمش، اینطوری شروع میشه:

شاید برخی از خوانندگان عزیز این کتاب تصور کنند داستان یعنی دروغ، یعنی اغراق، یعنی یک کلاغ و چهل کلاغ، اما باور بفرمائید،‌داستان آقای شمس به طرز کاملا غیر قابل باوری موبه مو اتفاق افتاده است با این حال اگر حرف مرا قبول ندارید خودتان بخوانید. با دقت سطر به سط کتاب را بخوانید و چنانچه یک کلمه دروغ در آن دیدید، دیگر نخوانید.

حریم داستان مردی متمول و دست به خیره به اسم شمس که به خاطر یه اتفاق تصمیم میگیره دیگه کار خیر نکنه . داستان روایت چند روز در زمان حال و چند روز در 10 سال گذشته است . حال و گذشته ای که خیلی شبیه هم هستن .

قصه از جایی شروع میشه که مادر شمس ، معصومه برای ادای نذرش باید شب ولادت امام رضا مشهد باشه و شمس ناچار میشه ، پروانه ، همسر پا به ماهش رو که بیماری سختی داره بگذاره و همراه مادرش بشه . 

از طرف دیگه مهرانفر انباردار متهم به اختلاس شرکت شمس هم که 50 میلیون به بهروز پویا بابت خرید خونه بدهکاره ، پناه برده به مشهد از ترس شمس و پویا .

به خاطر تاخیر در رسیدن به فرودگاه یکی از بلیت های هواپیمای شمس و مادرش به بهروز پویا فروخته شده . پویا که فهمیده مهرانفر رفته مشهد برای پیدا کردنش راهی مشهد شده .

شمس و مادرش مجبور میشن با ماشین خودشون برن مشهد . توی راه ناچار میشن زینت و مرجان رو هم سوار کنند . مادر و دختری از بازماندگان زلزله ی بم که تو زلزله پدر خانواده رو از دست دادن و حالا زینت داره میره مشهد تا از شریک همسرش که پول اونا رو بالا کشیده ، شکایت به امام رضا ببره . شریک کیه؟ پویا! طلبکار مهرانفر انباردار شرکت شمس .

با جمع شدن شخصیت های داستان تو مشهد اتفاقاتی پیش میاد که روایت اونا و رفت و برگشت به اتفاقات ده سال آینده که خود شمس برای فرار از دست طلبکاری میره مشهد ، میشه داستان حریم .

قهرمان داستان شمسِ ولی خواننده بیشتر از همه، جاهایی دلش میره که حضور لطیف یه کس دیگه رو تو قصه حس می کنه . جاهایی که قلبش یه جور دیگه میزنه و چشماش شاید نمناک بشه؛

تازه می فهمم قهرمان داستان ، خودِ امام هستند که با چیدمان دقیقِ ماجراها ، همه چیز را به سمت اصلاح و رشد شخصیت ها سوق می دهند.

"قهرمان پنهانی که تو همه ی صحنه ها حضوری پنهان داره . آشکارترین حضور پنهانی یک قهرمان نامیرا که بیشتر از تمام شخصیت های داستانی با خواننده ارتباط دلی برقرار میکنه ."

بعد از قهرمان اصلی و پنهان کتاب ، جذاب ترین و دوست داشتنی ترین شخصیت قصه، بیشتر از معصومه مادر مطمئن و آروم شمس که انگار هیچ اتفاقی نمیتونه دریای آروم روحش رو متلاطم کنه ، کسی که میگه " تو این جهان همه چی به هم ربط داره" ،   برای من دکتر سجادی بود . شخصیتی که بیشترین سهم از احساس دوست داشتن من رو به خودش اختصاص داد . جراحی که 10 سال منتظر پوشیدن لباس خادمی امام رضا بود . از اون آدمهایی که به قول شمس ، ستون های یک شهرند .

آن شب که راه افتاد طرف خانه اصلا یادش رفت چیزی برای شام بخرد . فکر اینکه از طرف آستان قدس آمده بودند برای تحقیق رهایش نمی کرد . نزدیک خانه که رسید صدای زنگ گوشی اش بلند شد . اصلا دل و دماغ بیمار اورژانسی را نداشت . گوشی را نگاه کرد . از دفتر رضوانی تماس گرفته بودند . با دل شوره پاسخ داد . نمی خواست با امیدی واهی جواب دهد و بعد معلوم شود احتمالا سؤالی داشته اند یا پرس و جویی درباره ی کسی که او می شناسد . اما واقعا با خودش کار داشتند و رضوانی پیغام داده بود که اگر وقت دارد سری به دفتر بزند که سجادی با سر به دفتر رفت . نفهمید کی رسید و ماشین را کجا پارک کرد و چه جوری وارد دفتر رضوانی شد که وقتی رسید ، مسئول دفتر پرسید:

- شما پشت در اتاق تشریف داشتید؟

سجادی خندید . گفت:

- ده ساله که پشت در اتاق شما منتظر نشسته ام . به اضافه ی هفت سال که پدرم منتظر ماند و آخرش هم عمرش به خادمی امام وصال نداد و شهید شد .

.

.

رضوانی لباده و شلوار مشکی نو و تاشده در نایلون را مثل نوزاد خفته روی دو دست گرفته بود و پیش از آنکه با سجادی دیده بوسی کند، لباس را بوسید و به دست سجادی داد . انگار برق دکتر را گرفت . بدنش داغ شد . سرش سبک شد و پاهاش لرزید . نوزاد خفته را در آغوش فشرد و مجکم نگه داشت که مبادا رضوانی به هر دلیل پشیمان شود و بخواهد پس بگیرد ، حتی برای احتیاط دو قدم از او فاصله گرفت و به تعارف رضوانی برای نشستن هم توجه نکرد .

- ممنون همین جوری راحتم .

- بسیار خوب ! شرح وظایفتون رو میگم . بقیه اش رو برادران توضیح می دهند .

سجادی غیر از مسئول دفتر هیچ برادر دیگری ندید . اما در همین آن یکی از خدام وارد اتاق شد و سلام کرد و کنار دکتر ایستاد . سجادی نگاهی به لباس خادم کرد . درست مثل لباس او بود و گوشه ی لباده اش نوشته بود :"فراش" دکتر آغوش باز کرد و نگاهی به لباس خود انداخت که گوشه ی لباده اش نوشته بود "فراش"...

و دقیقا یک شب قبل از اینکه این لباس رو بپوشه به خاطر اتفاقی داشت همه ی تلاش ها و صبوری هاش بی نتیجه می شد .

*

و یه جای دیگه مرجان حرفی میزنه که دل آدم رو خالی می کنه:

هر کدام در درونمان فرعونی هستیم برای خودمان که چون قدرت فرعون را نداریم ، موسایی شده ایم و چون امکانات نمرود را نداریم ، بت شکنی ابراهیم را می ستاییم .

***

از قشنگی های زیاد کتاب که بگذریم به نظر من 30 صفحه ی آخر کتاب اصلا در تراز و قابل قیاس با 160 صفحه ی قبلش نیست . شروع قصه فوق العاده جذاب و محکم و ربط ماجراها و روایت ها منطقی و شیرین بود . ولی درست از جایی که رشته ی روایت قصه رو مرجان به دست می گیره قصه لوس و شاید کمی هم لوث میشه ! انگار کن هنرمند و استادی بزرگ ، تموم کردن یک قطعه شعر، موسیقی یا تابلوی نقاشی ش رو بده دست یه هنرمند تازه کار ! اصلا تو 15-16 درصد پایانی کتاب انگار دیگه اون عطر دوست داشتنی و حضور لطیف حس نمیشه .

در هر حال کتاب خیلی قشنگیه و در حین خوندن و بعدش دل آدم برا امام رضا تنگ میشه 

***

بعدا نوشت: دیروز که درباره ی حریم می نوشتم بعد از اتمام مطلب دیدم لپ تاپ بازی در آورده و بخشی از مطلب رو ذخیره نکرده یه بخشی رو دوباره نوشتم ولی امروز دیدم مطلب مربوط به قصه ی حریم هم نیست که مجبور شدم برای ناقص نموندن مطلب دوباره بنویسمش . 

فکر کنم لپ تاپم دیگه پیر شده . سر خود فایل پاک می کنه ، جابه جا می کنه ، رونوشت برمیداره ... خلاصه فکر کنم چند وقت دیگه خودش تو وبلاگ پست هم بگذاره :))

۰ ۱۲ خرداد ۹۶ ، ۱۸:۴۸
سپیدار