سپید مشق

دل آدمی بزرگتر از این زندگیست ، و این راز تنهایی اوست

سپید مشق

دل آدمی بزرگتر از این زندگیست ، و این راز تنهایی اوست

سپید مشق

اینستاگرام »»» سپیدمشق 3pidmashgh
ایتا ٠۹۲۱۶۹۹۵۸۶۹

چون قناری به قفس؟ یا چو پرستو به سفر؟
هیچ یک ! من چو کبوتر؛ نه رهایم ، نه اسیر !
◆•◆•◆•◆
گویند رفیقانم کز عشق بپرهیزم
از عشق بپرهیزم ، پس با چه درآمیزم؟
◆•◆•◆•◆
گره خورده نگاهم
به در خانه که شاید
تو بیایی ز در و
گره گشایی ز دلم...

بایگانی

روزهای خاکستری

شنبه, ۱۳ خرداد ۱۳۹۶، ۰۷:۳۵ ب.ظ

وقتی چندتا کتاب میخرم ، بزرگترین و پرحجم ترین کتاب رو که احتمالا خیلی هم مشتاق خوندنشم نگه میدارم بعد از همه میخونم .

گاهی بهترین قسمت غذا رو میگذارم برای آخر تا منِ به قول خیلی ها کم غذا ، به امید اون تکه هم که شده کمی بیشتر غذا بخورم .

تو گذشته ی دور هم که میخواستم نقاشی کنم ،قشنگترین بخش طرح رو که خیلی دوسش داشتم میگذاشتم برای آخر کار.

یه جورایی اون بخش به تعویق افتاده میشد امید و انرژی انجام دادن بقیه ی بخش ها...

***

چند بار اصرار کردند که برو پاسپورتت رو بگیر با هم بریم کربلا .

اما من پشت گوش انداختم .

اصرار کردند که میریم و دلت می سوزه ها ! ... می دونستم که دلم می سوزه . مثل دفعه های قبل که سوخت...

حتی رفتم پلیس 10+ و خیلی از مدارک گرفتن پاسپورت رو جور کردم ولی بعد پشیمون شدم و پوشه و برگه ها رو انداختم دور...

چند وقت پیش که دکتر یونس عزیز برام روضه خوند که زیارت امام حسین واجبه و اگه طرف بمیره و کربلا نرفته باشه شیعه حساب نمیشه و ... یه کم ته دلم لرزید از مرگ و نرسیدن ... ولی همچنان در بر همون پاشنه ی قبل می چرخید ...

گفت کربلا رفتن از مشهد و شیراز رفتن هم کم هزینه تره هم راحت تر ...به شوخی و طعنه گفت خجالت نمی کشی تخت جمشید رو زیارت میکنی و سیدالشهدا و حضرت امیر رو نع؟ ... خجالت میکشم... راحتی و هزینه هم اصلا برام مهم نیست ... اما ...

گفت اگه این ور رو خودم جور کنم ، اون ور رو برام درست می کنه ... اما من آسمون و ریسمون بافتم ... الکی ... 

تا که از جانب معشوق نباشد کششی/ کوشش عاشق بیچاره به جایی نرسد

و راست می گفت ... من عاشق نبودم

***

ترسیدم از نخوندن آخرین و بهترین کتاب، نخوردن خوشمزه ترین بخش غذا ، نکشیدن قشنگترین قسمت تابلو ... ترسیدم از رفتن و نرسیدن ولی گفتم:

- زیارت زورکی نمیخوام ... 

به خودم میگم که امام نمی خواد منو ببینه . برای همین نمی تونم برم زیارتش . ولی بلافاصله جواب خودم رو میدم که:

- مگه امام رضا میخواد ببیندت؟!! خودت با پر رویی خودت رو میندازی تو حرمش ، وگرنه تو چه شاهکاری کردی و مگه چه تحفه ای هستی که امام رضا بخواد ببیندت؟ ...

می بینم پر بیراه هم نمیگم ! سلطان کجا عیش نهان با رند بازاری کند ؟!... مثل پشه ای که روی درخت چناری میشینه و موقع  بلند شدن بابت زحمتی که به درخت داده عذر خواهی می کنه و درخت ،اصلا پشه ی به اون ریزی رو نمی بینه ، خودم رو به درخت طوبای مشهد تحمیل می کنم و سلام و خداحافظی ای ... اصلا شاید نشستن و بلند شدنم هم به چشمشون نیاد ... چرا شاید ؟ ... حتماً نمیاد ... نیومده !

نمیدونم ... شاید هم اگه میخواستم یا تلاشی می کردم ،کربلا هم مشهدی می شد برام ... عرصه ی سیمرغی که نه جولانگه مگسی است ... ولی شده ...

نکته همین جاست ... نمی خوام ... 

***

دکتر یونس امروز رفت کربلا ...

و من نشستم فکر کردم ... فکر کردم به چرایی این نخواستن این تلاش نکردن این نرفتن ...

فکر کردم به دلایلی که به قلبم بود و به زبونم نه!

...

تو کتاب حریم جمله ای بود با این مضمون :

وقتی کسی به آرزوهاش رسید و دیگه کاری نداشت می میره...

و من نمیخوام بمیرم ... نمیخوام مرده ی متحرک باشم ...

***

زیارت کربلا برام همون کتاب دوست داشتنی قطوره، همون قسمت خوشمزه ی غذا ، همون قشنگترین قسمت نقاشی ، همون... همون امید آخر، همون انرژی ذخیره شده ، همون دلیل زنده موندن و حرکت ... 

دارم فکر می کنم اگه برم زیارت و برگردم دیگه به چه امیدی راه برم ؟ به چه امیدی نفس بکشم ؟ به چه امیدی زنده بمونم؟ ...

و من از روزهایِ خاکستریِ بعد از زیارت میترسم ...

عاشق این قسمت قصه ی طوطی و بازرگانم که طوطی میگه: 

کآن فلان طوطی که مشتاق شماست

از قضای آسمان در حبس ماست

بر شما کرد او سلام و داد خواست

وز شما چاره و ره ارشاد خواست

گفت می شاید که من در اشتیاق

جان دهم اینجا بمیرم در فراق

این روا باشد که من در بند سخت

گه شما بر سبزه گاهی بر درخت

این چنین باشد وفای دوستان

من در این حبس و شما در بوستان

یاد آرید ای مِهان زین مـرغ زار

یک صبوحی در میان مَرغزار

 ◇

از خانم دکترخواستم یه پیام و سلام اینطوری هم از من به امام برسونه . (بازرگان و طوطی قصه، هر جفتش خودمم! هم اسیر و هم زندانبان ! )

https://scontent.cdninstagram.com/hphotos-xpt1/t51.2885-15/s320x320/e35/12142591_1505655069753683_306956365_n.jpg

این پست هم برای یادآوری اگه تو این مدت که کربلاست وقت کرد و اینجا رو دید (خانم وقت نمی کنه بخوابه و غذا بخوره ! اونوقت من امید دارم مریض ها رو ول کنه بیاد سپید مشق ما رو بخونه ! )به قول رضا امیرخانی تو کتاب دوست داشتنی داستان سیستان : تفاوت انسان با حیوانات دیگر، مثلاً گربه، امیدوار بودن انسان است به بهبود شرایط؛ انسان، حیوانِ راجی ...

***

سلام من دلخسته ی غمگین شده را نیز

به شیرین غزل های خداوند

به معشوق دو عالم 

برسانید ...

***

پ ن: می دونم مطلب یه مقدار گُنگِ! انگار هنوز یه تکّه ی پازل سرِجاش نیست ...

نیست ... همون تکّه ای که عمداً فراموش کردم بگذارم روی میز ...

۹۶/۰۳/۱۳
سپیدار

کربلا

نظرات (۳)

آنچه از دل برآید لاجرم بر دل نشیند...

من هم همیشه ترس دارم البته ترس که چه عرض کنم ، شرم دارم از حضور در محضر سرور شهیدان ولی خب به قول دوستی، بالاخره یکی باید این دل سیاه زنگاری مارو صیقل بده یا نه ؟!

ان شاءالله خداوند به لطف امام (ع) روزی همه مشتاقان بکند زیارتشان را
پاسخ:
به نظر باید به حرف دوستتون گوش کنیم ... بالاخره یه دست و پایی بزنیم شاید طلبیده شدیم ... کسی چه میدونه شاید روزهای بعد از زیارت ، رنگی باشه نه خاکستری ...
به نظرم خدا باید این جور چیزها رو روزی همه ی غیرمشتاق ها هم بکنه؛ شاید همین روزی ،جرقه ی عاقبت به خیری فرزند آدم باشه !
پس من اصلاح میکنم ،
ان شاءالله زیارت با معرفت رو روزی همه بفرمایند :)
پاسخ:
دقیقا :)
ان شاءالله
۲۵ خرداد ۹۶ ، ۰۳:۵۴ آموزگار اندرزگو
سلام همکار گرامی ... امید آخرین چیزی است که انسان دارد و ناامیدی بزرگترین گناه است . قرآن کریم پر است از لعلکم ترحمون ، لعلکم تفلحون و لعلکم های دیگر که همان معنای از تو حرکت و از خدا برکت . حضرت علی (ع) می فرماید از هر کار خیری می ترسی خود را در آن بیفکن . الاعمل بالنیات .... به این لینک سری بزنید جالب است
 http://as1.asset.aparat.com/aparat-video/32dea1e934d0555d53726bd3f5e178aa3939171-320p__39618.mp4
پاسخ:
سلام
بله حتما همینطوره.  خدا نکنه از رحمت خدا ناامید بشیم . البته این مطلب یه قطعه ی گمشده ای داره که شاید همون باعث نارسا بودن مطلب شده . در کل موضوع "آرزو" ست بیشتر تا "امید" ! 
امید داریم که ان شاءالله یه روز زیارت با معرفت و با کیفیت نصیب ما هم بشه 
بابت این کارتون و انیمیشن واقعا نوستالژیک هم ممنون . 

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی