دستان کدام فتنه رویت را
در پردهای از غبار پیچیده
♠♠♠♠♠
"احمد متوسلیان "! برا بعضی ها یه اسمه، اسم یه فرمانده ی دوران جنگ! برا بعضی ها یه قهرمانه! برا بعضی ها هم قهرمانه اما قهرمانی که باید اسمش هم مثل خودش ناپدید بشه! و برای خیلی ها ... هیچّی!
فرمانده ی افسانه ای و کم نظیری که حتی یه اتوبان و خیابون و میدان مهم و معروف هم تو شهری که توش زندگی کرد به نامش نیست ! تو شهری که اگه تو اسامی خیابونها و میدوناش دقیق بشیم ، کم اسمِ کم ارزش پیدا نمی کنیم! هر چند شاید اسم "حاج احمد متوسلیان" برا خیابونها و میدانهای شهرمون زیادی بزرگ باشه! هر چند گذاشتن این اسم بزرگ رو اتوبان یا میدانی هم تأثیر چندانی تو از غربت دراومدن حاج احمد نداره (همونطور که برا غربت همت و باکری و بهشتی و ... مرهم نشد!) ولی ...

وقتی کوه گم شد
بهزاد بهزادپور - نشر صاعقه
*****
وقتی "وقتی کوه گم شد" فیلمنامه ی سرگذشت سردار بی نشان احمد متوسلیانِ!! بله فیلمنامه ! فیلمنامه ای که در حقیقت - طبق گفته ی خود ناشر - برای تولید یه مجموعه ی سیزده قسمتی برای تلویزیون ، توسط بهزاد بهزاد پور نوشته شده، ولی ساخته نشد ! نخواستن که ساخته بشه ! نگذاشتن که ساخته بشه !
تو یه جایی از کتاب اومده :
مرتضی در حضور مصطفی ، با رضایی که کارگردان فیلم است ، صحبت می کند .
در کنار رضایی ، محسنی که نویسنده فیلمنامه است نشسته .
مرتضی: یعنی آخرین حرف شما اینه؟!
رضایی: این آخرین حرف من نیست . این آخرین حرف جامعه حاضره . مگه من می تونم برای صندلی های خالی فیلم بسازم .
ما فیلم برای تماشاچی می سازیم . وقتی تماشاچی های ما اینجور به فیلمها جنگی بی رغبت شدن من فیلمساز چیکار می تونم بکنم !
مرتضی با لبخندی تلخ چنین می گوید.
مرتضی: اما این سوژه ها و داستان هایی که ما به شما دادیم ، با تمام اون داستان هایی که از جنگ ساخته شده فرق می کند . تا حالا اکثر فیلمهای جنگی که ساخته شده ، همه اش حاصل خیال پردازی یه عده آدم بی اطلاع از واقعیت های جنگ بوده ، تمام شون ظاهر جنگ رو روایت کرده ، تیر و تیرکشی ، حادثه پردازی ، به بهانه دفاع مقدس ، دختربازی به بهانه دفاع مقدس ، تحریف حقایق جبهه به بهانه ی ساختن فیلم جنگی رئال از دوران دفاع مقدس!
اما این داستان هایی که ما تهیه کردیم ، روایتگر باطن جنگه، داستان درون آدم ها و بسیجی هاست ، قصه زندگی و روح انسان هاست . تماشاچی های ما تا حالا باطن واقعی جنگ رو ندیدن ، تا حالا درون یه بسیجی رو تماشا نکردن ، تا حالا ندیدن که یه بسیجی چه احساسات لطیف و زیبایی داره ، شما اون داستان ها رو یه بار دیگه مطالعه کنید .(ص438)
*****
اگه نگم بهترین ، لااقل یکی از انگشت شمار ، بهترین هایی بود که درباره ی فرماندهان دفاع مقدس نوشته شده ! 
خوندن این کتاب شاید برای کسانی که حاج احمد رو می شناسن و داستان زندگیش رو میدونن چیز جدیدی نداشته باشه( که باز هم فکر می کنم خوندن سرگذشت حاج احمد به قلم روان ، جذاب و توانای بهزاد بهزادپور یه لطف دیگه داره ) ولی مطمئنا کسانی که شناختی از احمد متوسلیان ندارن رو عاشق می کنه ! عاشق حاج احمد ! عاشق رضا دستواره ، حسین قجه ای و ...
*****
کاش سریالش ساخته می شد ! ... کاش سریالش ساخته بشه !
***
نمی دونم ! از اونجایی که خیلی اهل فیلم و سریال نیستم شاید اگه سریالش پخش می شد و من نمی دونستم درباره ی حاج احمده به احتمال زیاد با دیدن قسمت اول بی خیالِ دیدن سریال می شدم !(از بس که بد سلیقه ام!
)
با وجود اینکه کتاب "وقتی کوه گم شد" رو دوست دارم و شاید از 5 ستاره 4 و نیم ستاره بهش بدم! اما دلیل نمیشه ایرادی بهش نداشته باشم!
اون 4.5 ستاره مربوط به خود حاج احمد و بخش های مستند و واقعی کتاب میشه !
اما او نیم ستاره ی کسر شده برای چیه؟
سرعت تحول حمیده و فریبا و بعدش سعید رو نمی تونم بپذیرم ! بعضی دیالوگهای مربوط به قصه ی بستر و زمینه ی فیلم به نظرم لوس بودن! (البته باز هم بگم که قسمت های مربوط به حاج احمد و جنگ حرف ندارن و خیلی هم محکم و متین و قشنگند!)
اما موضوع فیلم - داستان :
جوانی به اسم مرتضی تمامی کتابهای کتابخونه ی پدر نویسنده اش(رسول رضائیان) رو که فوت کرده به یه کتاب فروش می فروشه. پسر این کتابفروش "سعید" که به نظر میاد دبیرستانی باشه ، عاشق دختری به اسم "حمیده " است و گویا هر روز براش نامه ی عاشقانه می نویسه !
از قضا این بار سعید نامه اش رو رو برگه ای می نویسه که پشتش دستنوشته های پدر مرتضی است درباره ی احمد متوسلیان ! و حمیده اشتباهاً پشت برگه (دستنوشته های نویسنده) رو می خونه . صفحاتی پراکنده از دو هزار و خرده ای صفحه !
داستان زمینه ی کتاب حول و حوش تلاش حمیده و دوستش برای به دست آوردن بقیه ی دستنوشته ها از یک طرف و تلاش عده ای دیگه برای پیدا کردن و از بین بردن اون دستنوشته ها می چرخه !
***
اگه نخوندین این کتاب رو اول بخونیدش و بعد دعا کنیم یه کارگردان درست و حسابی و کاربلد سریالش رو برامون بسازه!
♠♠♠♠♠
چشمها به جاده مات، بلکه سر رسد سوار
رخ نشان نمیدهد باز هم شبیه پار
کهتران سیه به بر لیک تشنه ی خبر
مهتران نشستهاند داغدار و سوگوار
ناگزیر و بسته است، خسته و شکسته است
دستهای زیر سنگ، دوشهای زیر بار
پاوه گرم بوی او، سر به راه خوی او
صبر سرکشش شده است کوههای استوار
گرگ و میش فتنهگون ، ما زبون و سرنگون
مانده او ولی هنوز ، ایستاده در غبار
(احمدرضا رضایی)
عنوان و بیت نخستین از محمدرضا آغاسی