سپید مشق

دل آدمی بزرگتر از این زندگیست ، و این راز تنهایی اوست

سپید مشق

دل آدمی بزرگتر از این زندگیست ، و این راز تنهایی اوست

سپید مشق

اینستاگرام »»» سپیدمشق 3pidmashgh
ایتا ٠۹۲۱۶۹۹۵۸۶۹

چون قناری به قفس؟ یا چو پرستو به سفر؟
هیچ یک ! من چو کبوتر؛ نه رهایم ، نه اسیر !
◆•◆•◆•◆
گویند رفیقانم کز عشق بپرهیزم
از عشق بپرهیزم ، پس با چه درآمیزم؟
◆•◆•◆•◆
گره خورده نگاهم
به در خانه که شاید
تو بیایی ز در و
گره گشایی ز دلم...

بایگانی

۱۷۸ مطلب با موضوع «کتابهای من» ثبت شده است

دلخوشم با غزلی تازه همینم کافیست

تو مرا باز رساندی به یقینم کافیست

 

قانعم بیشتر ازاین چه بخواهم از تو

گاه گاهی که کنارت بنشینم کافیست

 

گله ای نیست من و فاصله ها همزادیم

گاهی از دور تو را خوب ببینم کافیست

 

آسمانی! تو در آن گستره خورشیدی کن

من همین قدر که گرم است زمینم کافیست

 

من همین قدر که با حال و هوایت گه گاه

برگی از باغچه ی شعر بچینم کافیست

 

فکر کردن به تو یعنی غزل شور انگیز

که همین شوق مرا  خوب ترینم  کافیست

 

محمد علی بهمنی

کتاب" من زنده ام هنوز و غزل فکر می کنم

◇•◇•◇•◇•◇•◇•◇•◇•◇•◇•◇•◇

 

پ ن: کتاب رو به خاطر اسم قشنگش خریدم! 

 

۰ ۱۷ شهریور ۹۵ ، ۱۱:۲۸
سپیدار

تونل - ارنستو ساباتو 

ترجمه مصطفی مفیدی- انتشارات نیلوفر

تونل - ارنستو ساباتو

تونل در واقع اعترافات یه نقاش معروف به اسم خوان پابلو کاستلِ که زنی به اسم ماریا ایریبارنه رو به قتل رسانده . زنی که به قول خودش :

فقط یک نفر بود که می توانست مرا درک کند . ولی او همان زنی است که من او را کشتم .

کاستل هنرمندی مغرور و منزوی که فکر میکنه کسی هنر اون رو نمی فهمه و از منتقدان متنفره . تا اینکه در یک نمایشگاه نقاشی کاستل متوجه زنی میشه که به نکته ای از نظر کاستل مهم و از نظر دیگران بی ارزش تو یکی از تابلوهای این نقاش توجه نشون میده . زن از نمایشگاه میره و کاستل روزهای متمادی به اون فکر میکنه و به اینکه چطور اون زن رو پیدا کنه و مدام در حال خیالبافیه که اولین ملاقات چطور اتفاق بیفته و چی به اون زن بگه. تا این که یک بار به صورت اتفاقی او را در خیابان می بینه و تعقیبش میکنه. کاستل و زن با هم آشنا میشن. طی قصه مدام با شکها و سوءظن های کاستل نسبت به ماریا مواجه میشیم . با کنجکاوی های کاستل در گذشته و روابط ماریا . کاستل حرفها و حرکات ماریا و اطرافیانش رو پیش خودش تجزیه و تحلیل می کنه و به شک و حسادتش افزوده میشه و در انتها ماریا رو میکشه! و حال در زندان دلایل و جزئیات این رابطه و جنایت رو می نویسه .

تو این داستان ما به جهان واقعی و ذهنی بقیه ی شخصیت ها نزدیک نمی شیم و اونا رو فقط از دریچه ی ذهن مشکوک کاستل می بینیم و می شناسیم و همین یعنی ما نسبت به واقعیت زندگی و روابط ماریا بی اطلاعیم و نشانه ی این شناخت ناقص ما کلمه ای هست که شوهر ماریا به کاستل وقتی که خبر کشته شدن ماریا رو بهش میده میگه : "ابله!"

کلمه ای که خود کاستل هم تو ماه های حبس بهش فکر می کنه !

قسمت جالب این کتاب از نظر من :

۰ ۱۲ شهریور ۹۵ ، ۱۰:۱۲
سپیدار

یه وقتی با یکی از همکارا صحبت می کردیم حرف کشید به اینجا که خودش و مادرش با هم کتاب می خونن و سلیقه ی کتابخونیشون مثل همه و از این حرف ها! منم خوش حال که عه ! چه خوب ! حالا چه کتابهایی می خونید؟ اسم هر کتابی رو می برد برام ناآشنا بود! اما از موضوع کتابها که گفت دیدم ای بابا! اینها که مشابه همون قصه های کتابهای فهیمه رحیمی ، نسرین ثامنی ، م مؤدب پور ، دنیل استیل و ... است! و متعجب که تو این سن هنوز اینها رو می خونه!

پسرای نوجوون رو نمیدونم ولی دخترای نوجوون و تین ایجر معمولا اولین کتابهایی که میخونن همین کتابهای عشقی عامه پسنده . داستان عشق های آتشین و عجیب و غریب که خوبی ها و بدی ها ، احساسات و عواطف به شدت توشون بزرگنمایی و غلو یا به قول خارجی ها اگزجره شده است.

داستانهایی که معمولا از عاشق شدن در یک نگاه یک یا چند جفت دختر و پسر جوون که اتفاقا هر دو مثل پنجه ی آفتاب هم هستن، شروع میشه ! عشاقی که ابر و باد و مه و خورشید و فلکِ حسود و بدجنس دست به دست هم دادن تا اونها به هم نرسن ! اما اونها از همه ی این موانع ، مثل یه اسب اصیل عربی می پرند و در انتها دست در دست هم به سوی آینده ای پر از سعادت و خوشبختی رهسپار میشن و طبق آنچه در افسانه ها آمده سالهای سال در کنار هم با خوشبختی می زیند! ... تمام!

اینکه  آیا  خوندن این کتابها توی سن حساس نوجوانی درسته یا نه ؟ یه بحث کارشناسانه است که خیلی در حیطه ی دانش و تخصص من نیست ولی به نظرم علاقه ی زیاد به این نوع کتابها ، سلیقه ی کتابخونی آدم رو پایین میاره و مطمئناً عادت کردن به خوندنِ فقط یا بیشتر از همین نوع داستانها برای نوجوونها عواقب خوشایندی نداره!

بنابراین از اونجایی که نمیشه بچه ها رو از خوندن این نوع کتابها منع کرد (همون طور که ما هم پیدا و پنهان این نوع کتابها رو خوندیم!) معمولا به دخترای نوجوون اطرافم خوندن یه کتاب دیگه رو پیشنهاد میدم.

رمان بامداد خمار

بامداد خمار - فتانه حاج سید جوادی(پروین) - نشر البرز

هر چند این کتاب قدیمی هم بی عیب نیست و یه جاهایی گرفتار کلیشه های موجود تو رمانهای آبکی میشه و تو دام بازی با کلمات می افته ولی مفیدتره و به اندازه ی اون رمانهای عامه پسند زرد متمایل به قهوه ای! میتونه برا نوجوونها جذاب باشه.

موضوع کتاب همون قصه ی ساده ی مکرر و نامکرر عشقه ! عشق شاه و گدا! عشق در یک نگاه ! داستان عشق دختر نازپرورده ی بصیرالملک(محبوبه) از طبقه ی اشراف به پسری شاگرد نجار(رحیم) . ماجرای عاشقی و فراق و قصه ی ازدواج اونها همراه با نارضایتی خانواده ی محبوبه و مشکلاتی که این ازدواج نامتجانس برای هر دو طرف به وجود میاره تا به عرق نشستن تب تند و بروز مشکلات و بدَل گشتن بهشت خیالی به جهنم واقعی و ... و طلاق ... با یه پایان تقریبا خوش و هپی اِند!

قلم روان و جذاب نویسنده ، توصیف خوب صحنه ها و حالات و احساسات بدون پرده دری و بازی با کلمات (که مشخصه ی بارز کتابهای عامه پسنده !)و نمایش تفاوت تربیت ها و فرهنگ ها  از محاسن کتابه. حُسن مهم تر این کتاب به اینه که مثل اکثریت قریب به اتفاق رمانهای عامه پسند ، با وصال به پایان نمی رسه تا خواننده در خیال خودش یه ادامه ی رؤیایی و شیرین براش بسازه ؛ بامداد خمار اون روی سکّه رو هم نشون میده .

بازی نکردن با احساسات مخاطب و کامل بودن داستان زندگی در"بامداد خمار" باعث شده که این کتاب رو به دخترهای نوجوان پیشنهاد بدم!

۰ ۰۵ شهریور ۹۵ ، ۱۰:۴۴
سپیدار

انتشارات کتاب نیستان یه سری کتاب چاپ می کنه با سرشناسه ی " متون فاخر/ رمان" قبلا تمام کتابهایی که تو این طبقه چاپ می کرد جلد مشکی داشتن که به نظرم قشنگ هم بود ولی گویا حالا این رویه رو تغییر دادن. از انصاف نگذریم کتابهای خوبی هم با این عنوان چاپ کرده.

پاریس ، پاریس

سعید تشکری

باری بود ... باری نبود

جز خدا غم خواری نبود .

***

همه مون از قضیه ی کشف حجاب و کشتار مردم تو مسجد گوهرشاد ، اگه نه دقیق ولی کلی یه چیزهایی شنیدیم و می دونیم .  این کتاب به همین ماجرا می پردازه اما از یه زاویه ی جدیدتر و نزدیک تر! از زاویه ی دید مجریان این حرکت و همین طور مردم درگیر این واقعه .

«پاریس، پاریس» روایت "ملک "دختر سردار حشمت قزاق است، سردار حشمتی که دستش به خون کلنل پسیان آغشته است، این‌بار هم عازم مشهد است تا نقشش را در غائله ی کشف حجاب بازی کند . گذشته ی عجیب و عاقبت غریب ملک حشمت! دختری که تا پیش از این سردار حشمت را پدر خود می دانسته ولی حالا معلوم میشه که او فرزند یکی از عشایر است که در کشتاری در ایل قشقایی پدر خود را از دست داده و مادرش به عنوان غنیمت به خانه سردار حشمت آورده شده است. گذشته و عاقبت سردار حشمت!

ماجرای "امینه "همسر فرانسوی تیمسار پاکروان تو قضیه ی کشف حجاب . امینه ای که میخواست از مشهد ، پاریس بسازه ؛ مشهد کُشان و پاریس پزان ، جشن باغ ملی تو مشهد و دزدیدن دخترای مشهد برای اجرای نمایش تو این جشن ، جزئیاتی از آنچه تو مسجد گوهرشاد اتفاق افتاد و آنچه بر سر کشتگان این کشتار آمد ، در بستر عاشقانه ای بین دکتر ملک حشمت و مهیار خبوشانی کتابدار کتابخانه ی حرم امام رضا علیه السلام. زندگی مخفی و زخمی ملک و مهیار بعد از واقعه ی گوهرشاد . میرزا مهیاری که بعد از کشته و زخمی و تبعید شدن مردم و بزرگان قیام سهمش رسیده شدن بود .

ماجرای بربادرفتن دودمان روزنامه ای به جرم چاپ عکسی از چکمه های شاه در حرم امام رضا و نوشتن این جمله زیر آن:

"همه دربارگاه رضا باید به ادب بروند . خواه شاه ... خواه گدا!"

***

ادبیات کتاب هم شیرینه . بعضی جاها از لهجه ی مشهدی خیلی خوب استفاده کرده و این نکته برای منی که عاشق لهجه ها و گویش های قومیت های مختلف ایرانم یه امتیاز مثبت محسوب میشد .

هرچند با توجه به عنوان "متون فاخر" انتظار بیشتری ازش داشتم.

بخشی از کتاب:

۱ ۰۱ شهریور ۹۵ ، ۲۲:۱۹
سپیدار

فردا مسافرم ! برای همین تصمیم داشتم خوندن هیچ کتابی رو شروع نکنم!

دوست همسفرم پیام داد براش چندتا کتاب ببرم وگرنه کتابهای قبلی رو که 3-4ماه پیش برده پس نمیده ! (میگن-نقل به مضمون- کسی که کتاب قرض بده بی عقله -یا هر صفت بد دیگه ای!- و بی عقل تر از او کسی که کتاب امانتی را پس دهد ! )

امروز رفتم تا چندتا کتاب از کتابخونه براش بردارم . یکی از این کتابا "عطر سنبل ، عطر کاج" بود که ... نشستم از اول خوندمش !

عطر سنبل عطر کاج - فیروزه جزایری دوما- مترجم :محمد سلیمانی نیا -نشر قصه

 کتاب کم حجم 190 صفحه ای که اتوبیوگرافی نویسنده اش (فیروزه جزایری دوما ) است . خاطرات دختری که در 6-7 سالگی در سال 1972 (حول و حوش سال 1350 ) برای گذرندان دوره ی آموزشی پدرش که مهندس شرکت نفت در آبادان است ، به امریکا مهاجرت می کنند.

بخش هایی که مربوط به خاطرات سالهای اولیه ی مواجهه ی این خونواده ، با فرهنگ محل زندگی جدیدشون میشه خیلی بامزه و خوبه! با اینکه 7 سال پیش خونده بودمش باز هم تو این دوباره خوندن برام اینقدر جالب بود که از زور خنده نمی تونستم بخش هایی از اون رو برا اطرافیانم بخونم ! 

این طنازی و بامزگی تا وسطهای کتاب ادامه داشت ولی بعدش دیگه خیلی بامزه نبود ! خاطرات میرفت سمت سختی زندگی در امریکا برای ایرانیان بعد از انقلاب ایران و به خصوص قضیه ی گروگان گیری امریکائیا و بعدش هم زندگی تقریبا عادی .

و اینکه برداشت و تفسیرش درباره ی انقلاب و تسخیر سفارت امریکا و ...  خیلی جاها ناقص و دور از واقعیته !مثلا یه جا با اشاره به تسخیر سفارت امریکا که باعث خوشحالی و غرور و مورد حمایت خیلی از مردم ایران بود، میگه: "چقدر غم انگیز است که مردم (آمریکا) به آسانی از تمام یک ملت (ایران) به خاطر کارهای عده کمی متنفر می‌شوند".

البته از یه دختر 7 ساله هم نمیشه  انتظار داشت بیشتر از این از وقایع اون روزها به یاد داشته باشه . با توجه به تاثیرات این واقعه تو زندگی شخصیش و فرهنگی که از 7 سالگی توش بزرگ شده این برداشت از انقلاب و ایران شاید طبیعی هم باشه. با توجه به این که اونها در ایران جزء قشر مرفه جامعه بودن و در آمریکا هم زندگی خوبی داشتن و بعد از انقلاب تقریبا تمام فامیل به اروپا و امریکا مهاجرت کردن، طبیعیه که وقوع انقلاب در ایران و تسخیر سفارت امریکا ، بدترین و تلخ ترین خاطره برای این خانواده باشه . حتی توصیفاتش از زندگی سنتی مردم ایران در گذشته هم به علت تجربه ی اندکش از اون محیط و زمان ، روایت صحیحی نیست! و اینطور که از داستان برمیاد نه تو ایران و نه در امریکا نشانه ای از زندگی یه ایرانی مسلمان تو زندگی این خونواده دیده نمیشه !(فکر کنم تنها جایی که به نشانه ای از مسلمان بودن این خانواده اشاره شده جائیه که مادر قبل از سفر به لاس وگاس! خانواده رو از زیر قرآن رد می کنه !

کتاب در امریکا و به زبان انگلیسی و با نام " fanny in farsi" نوشته و چاپ شده و مترجم کتاب (محمد سلیمانی نیا ) علاوه بر ترجمه ی بسیار روان و جذاب ، اسم قشنگ و با مسمای (عطر سنبل ، عطر کاج) رو براش انتخاب کرده که اشاره داره به سنبل عید نوروز و کاج کریسمس.

بخش های "اولین روز دبستان" ، "سگ های داغ"، "دوازده جاکلیدی نخی " خیلی بامزه بودن!

قسمتهایی از کتاب:

۰ ۲۱ مرداد ۹۵ ، ۲۳:۳۵
سپیدار

همه ی شهدا عزیزند. نمیشه دوستشون نداشت ! شوخی نیست از"جان "شون ، تنها سرمایه ی بدون عوض و جانشین شون گذشتن !

تقریبا کسی رو نمیشه پیدا کرد که شهدا رو دوست نداشته باشه ؛ همه - حداقل در حرف و ظاهر - در بزرگداشت و احترام به شهدا متفق القول اند و در زمانهایی گاهی حتی شهدای شاخص و نامدار دفاع مقدس شعار و نشان گروه های متضاد اعتقادی قرار گرفته و می گیرند . 

برا اینکه این شهدا با دشمنِ بدون نقاب طرف بودن ، دشمنِ شناخته شده! دشمنی که ایستادن در برابرش اگر چه کارِ هر کسی نیست ولی کسانی که در برابر این دشمن می ایستند و جانشون رو از دست میدن پیشِ همه عزیزند و یا حداقل نمیشه علنی ازشون برائت جست. و مربوط بودن به اونها ، افتخاره!

اما بعضی دیگه از شهدا هستند که با دشمنِ بانقاب مواجه بودن . دشمنی که شناختنش کارِ هر کسی نیست . کسی هم که تو این مبارزه شهید بشه شاید لازم باشه سالها و دهه ها و حتی قرن ها بگذره تا کسانی به اهمیت کاری که کردن آگاه بشن .

شهدایی که خودشون پرچم اند و نشان و راهنما ! یعنی هیچ جور نمیشه اونها رو پرچم هر تفکر ، نشان هر گروه و راهنمای هر راهی قرارشون داد! اصلا خودشون راهند و راهنما! اینقدر خودشون و حرف و عملشون شفاف و روشن هست که نمیشه در هر جایی قرارشون داد. نمیشه پشت شون سنگر گرفت ! اینها شهدایی هستن که اگه نشه با توپ و تانک و از راه دور از سر راه برداشته بشن ، دست هایی هست که حاضر باشند از فاصله ای نزدیک گلوله ای به سینه و مغزشون شلیک کنه و یا با بمبی جمعشون رو حذف فیزیکی کنه! ... شهدای شاخص ترور!

شهدایی که نه با دشمن خارجی که با دشمن در لباس دوست طرف بودن ! شهدایی که همه دوستشون ندارن ! شهدایی که دشمن هم دارند ! شهدایی که زودتر از زمان خودشون بودن و بیشتر از دوران خودشون می فهمیدن .

از جمله ی این شهدا صیاد شیرازی ، بهشتی ، حسن آیت و ...

و یکی از مهمترین ، مظلوم ترین و گمنام ترین این شهدای شاخص شهید "عبدالحمید دیالمه " که همراه شهید بهشتی تو انفجار حزب جمهوری اسلامی به شهادت رسید!

شهیدی که تا 3 دهه بعد از شهادتش حتی اسمش هم بایکوت بود و بعد از گذشت بیش از 3 دهه از شهادتش هنوز هستند کسانی که چشم دیدن روی ماهش رو ندارن!

****************

شهید دیالمه ، شهید محبوب من بوده و هست! قبلا کتاب کوچک " آقا وحید" رو درباره اش خونده بودم . کتابی کوچک با 90 خاطره ی چند خطی خانواده و دوستان شهید  و امسال کتاب جدیدی درباره اش چاپ شد .

دیالمه - محمد مهدی خالقی و مریم قربان زاده - نشر معارف

این کتاب حول و حوش 190 صفحه ای، هر چند نمی تونه بزرگی و ارزش این شهید رو به طور کامل نشون بده ولی می تونه کمی غبار غربت از چهره ی به عمد مستور شده ی اون کنار بزنه. 

کتاب شامل خاطرات خانواده و دوستان دکتر عبدالحمید دیالمه است . کسی که به اسم "وحید" خوانده میشد . خاطراتی از کودکی و نوجوانی ، دانشگاه ، مبارزات و سخنرانی ها و نقدهایی که دیالمه بر شخصیت ها و چهره های مشهور داشت . چهره هایی که "آقا وحید" با مطالعه ی دقیق آثار اون ها ، انحراف در تفکرشون رو کشف کرده بود .

کسی اگر او را نمی شناخت ، باور نمی کرد این جوان لاغر اندام با این محاسن بلند و قد و قامت متوسط ، همان وحید دیالمه باشد که آوازه اش دانشگاه های مشهد را برداشته است . کسی باورش نمی شد این وحید دیالمه که تمام عمر دانشجوییش را با یک کُت سرکرده ، از خانواده ای اصیل و صاحب نام تهرانی باشد و پدرش سرهنگ بازنشسته و دکتر مملکت...

بهار جوانی وحید گرچه کوتاه بود ، اما بذرهایی که کاشت بعدها به گُل نشستند و جزئی از گلستان انقلاب شد . وحید آن روزها این گونه غریب نبود . او یکی از تأثیرگذارترین و شناخته شده ترین جوانانِ پیش برنده ی نهضت امام در مشهد مقدس به حساب می آمد . چه می شود کرد؟! سی و چند سال از شهادتش می گذرد، اما کمتر کسی او را به عنوان یک متفکر و استاد عقاید اسلامی می شناسد .

کم قصوری نیست که فعال ترین جوان انقلاب اسلامی در مشهد ناشناس باقی بماند .(دیالمه -ص9)

قبلا هم یه مستند به اسم "وحید آقا" تولید شده و بخش هایی از این کتاب در اون مستند هم هست .

شخصیت علمی و متفکر شهید دیالمه هنوز هم در بازار سیاست گم هست و تاکنون کاری در شأن اون شخصیت جامع انجام نشده ولی خدا رو شکر که حداقل اسمش بعد از سه دهه از شهادتش شنیده شد . هر چند این انعکاس اونقدر ناقص بود که "وحید"ی رو که علما او را زبان گویای اسلام ناب و مشابه هشام ابن حکم بهترین شاگرد امام صادق علیه السّلام می دانستند، کسی که قبل از انقلاب برای اولین بار دعای کمیل را در دانشگاه های مشهد راه انداخت، مجمع احیای تفکرات شیعی رو بنا گذاشت ، کسی که حتی مقدار ساعت سخنرانیش از شهید مطهری هم بیشتره ، خلاصه کرد در چند سخنرانی و موضع گیری علیه سران جبهه نفاق!

پیکر شهید دکتر عبدالحمید دیالمه در یکی از رواق های صحن حرم حضرت معصومه علیهاالسلام در مجاورت شهید مفتح دفن شده است .

******

چند سال پیش که رفته بودم نمایشگاه کتاب، طبق لیست پیش می رفتم و یکی یکی کتابها رو میخریدم. 

تا اینکه رسیدم به کتاب "آقا وحید" که تو لیست جلوش نوشته بودم دفتر نشر معارف.

انتشارات دفتر نشر معارف انقلاب رو پیدا کردم ولی هر چی چشم گردوندم نه تنها این کتاب رو ندیدم، اصلا گروه خونیش به این کتاب نمی خورد ! رد شدم و بقیه ی کتاب ها رو خریدم . 

نمی تونستم از خیر کتاب " آقا وحید" بگذرم . از اطلاعات سراغ کتابم رو گرفتم و گفتن نیست!!!

دوباره برگشتم سراغ دفتر نشر معارف انقلاب ! و سراغ آقا وحید رو گرفتم.

مسؤل غرفه با اخم گفت : نداریم!

گفتم : آخه کتاب مال انتشارات دفتر نشر معارفه!

با اخم و عصبانیت گفتند: ما انقلابیم!!!

متوجه منظورش نشدم : چی؟

با تندی فرمودند: ما نشر معارف انقلابیم!

آقایی که جلوی غرفه بود راهنماییم کرد به چند تا غرفه جلوتر.

چند تا غرفه اونورتر "دفتر نشر معارف(وابسته به نهاد نمایندگی مقام معظم رهبری در دانشگاهها)" بود و کتاب آقا وحید رو هم داشت! کتابی کوچیک با عکس شهید دیالمه روی جلد!

آقا وحید

گویا حساب معارف انقلاب هم مثل "ذخیره"هاش از خود انقلاب جداست!

************

بخش هایی از این کتاب :

۱ ۱۹ مرداد ۹۵ ، ۲۳:۲۴
سپیدار

تابستون عجب فصل خوبیه! برای من : بهارِ کتابخوانی!

کتاب خوبی که جدیدا خوندنش رو تموم کردم و چه قدر هم متناسب بود با مناسبت آغازین این دهه که دهه ی کرامته :

دختران آفتاب - انتشارات سروش

امیر حسین بانکی - بهزاد دانشگر - محمدرضا رضایتمند

دختران آفتاب

کتاب 470 صفحه ای دختران آفتاب، درباره ی سفر ده روزه ی یه گروه دختر دانشجو به شهر مشهده . دخترهایی با تیپ ظاهری ، شخصیتی و اعتقادی متفاوت که تو این سفر بنا به موقعیت های مناسب پیش آمده، خیلی از سؤالات و ابهاماتی که تو حوزه ی زنان ، خانواده و اجتماع وجود داره رو مطرح و بررسی کرده و به جوابهایی می رسند .

داستان از زبان دختری به نام مریم روایت میشه که مادرش یه هنرپیشه ی معروفه  ولی به‌دلیل عدم هماهنگی فعالیت خانوادگی و هنری مادر ، خانواده دچار تشنج و گسست شده و مریم ناراحت و مستأصل از این اتفاق تصمیم می گیره برای تنبیه والدینش هم که شده، چند روزی  بی خبر از اون‌ها با اردوی زیارتی دانشگاهشون همسفر بشه! 

تو این گروه نماینده ی خیلی از تفکرات وجود داره . نماینده ی کسانی که از جریان فمینیستها و زندگی زنان غربی دفاع می کنن ، نماینده ی به اصطلاح مذهبی های خیلی متعصب ، نماینده ی افراد پر مطالعه با اطلاعات زیاد ، نماینده ی دخترای بی حجاب(نمیگم "بد حجاب" چون به این کلمه اعتقادی ندارم ! آدم یا حجاب داره یا نداره !حجاب یه مرز و محدوده است ، خوب و بد نداره! هست و نیست داره! یا بیرون اون محدوده ای یا داخلش! مثل چراغ قرمزه ! یا بهش احترام گذاشتی و ایستادی و یا نادیده گرفتیش و رد شدی ! ... بگذریم! ) و ... و فاطمه که یکی از مسئولین برگزارکننده‌ی اردوست . کسی که در طول سفر با همدلی و همراهی که با بچه‌ها داره، ضمن اینکه از بروز درگیری‌های لفظی بین بچه ها جلوگیری می‌کنه ، با استفاده از مطالب و دلایل و مستندات، به بحث‌ها جهت مثبت میده تا به جواب درست برسند .

از جمله موضوعاتی که تو این کتاب بهش پرداخته و پاسخ های منطقی هم بهشون داده شده عبارتند از:

زن در غرب , فمینسیم و جنبش زنان, زن در اسلام , قضاوت و حکومت زن , ازدواج و خانواده ، ارث , شهادت دادن و دیه , تعدد زوجات , کار در منزل , طلاق , اشتغال و مشکلات و محدودیت ها, تفاوت های زن و مرد، حجاب حدود و انواعش، حیا ، ارتباط دختر و پسر ، الگوها و ...

با وجود اینکه خوندن این کتاب رو به همه ی زنان و دختران و حتی آقایون توصیه می کنم ولی این کتاب ایرادهایی هم به نظرم داره. از جمله اینکه داستان بستر و زمینه ی کتاب اون کشش و هیجان کافی رو که بتونه خواننده ی نوجوون و جوون رو به دنبال خودش بکشونه نداره . گره هایی که در خلال داستان به وجود میاد خیلی زود هم وا میشن . ولی انصافا طرح و بررسی مسائل و پاسخگویی به اونها رو خوب انجام میده . تشبیه ها و مثال های خیلی خوبی هم میاره. از مقالات و کتابهای نویسندگان غربی به خوبی استفاده کرده و پایان کتاب هم پایان قابل احترام و به یاد موندنی ای هست .

خلاصه به نظرم کتاب خیلی خوبیه و همه ی زنان و دختران - حتی شده یه بار - خوبه این کتاب رو بخونن . چه اونهایی که با این موضوعات مشکل و مسئله دارن و چه اونهایی که این مسائل براشون حل شده است .

با اینکه مثل خیلی از رمان ها از بعضی جذابیت ها برای جذب خواننده استفاده نکرده ولی مطمئناً برای کسانی که واقعا سؤالات و شبهاتی تو این زمینه ها براشون مطرحه و  همه اش دنبال غُر زدن و پیدا کردن سؤال و شبهه و بهانه و نشر اون ها نیستن و پیدا کردن و نشر پاسخ هم براشون اهمیت داره و برای زنان و دختران اندیشمند و دغدغه مند ، کتاب خیــــــــــــــــــــــــــــــــلی مفیدیه!

من آنچه شرط بلاغست با تو می‌گویم        تو خواه از سخنم پند گیر و خواه ملال 

پ ن: تو این کتاب به کتاب " جنس ضعیف" اوریانا فالاچی هم اشاره و استنادهایی شده که تصمیم دارم به زودی این کتاب رو هم پیدا کنم و بخونم!

قسمتهایی از کتاب دختران آفتاب:

۰ ۱۷ مرداد ۹۵ ، ۰۵:۲۵
سپیدار

« سفر ما را جای تازه نمی برد جای قبلی را برایمان تازه می کند . »

*****

تو اون دو ساعتی که دیروز بیکار و منتظر نشسته بودم ،به جای دید زدن مردم شروع به خوندن pdf کتابی کردم که دوستی سفارش خوندنش رو کرده بود .

"ماه کامل می شود" فریبا وفی- نشر مرکز

یه کتاب حدود 100 صفحه ای . کتاب بیشتر درگیری های ذهنی و درونی "بهاره " شخصیت اصلی قصه است .  دختری که برا ملاقات پسری به اسم "بهنام" به استانبول میره بلکه ماجرایی از نوع عشق رو تجربه کنه! و تمام کتاب خاطرات ، مشاهدات و دریافت های بهاره از این سفر چند روزه است که برای دو تا از دوستانش تعریف می کنه بعلاوه ی گفتگوهای درونی او با خودش و مرور خاطراتی که به نوعی به این رفت و برگشت و دلیلش مربوط میشه!

و شخصیت مهم دیگه ای که کمتر درباره اش میگه ولی به نظر میرسه قراره به نوعی قصه باهاش "کامل" و تمام بشه: " دوستِ عزیز"!

هر چند من به شخصه متوجه نشدم چرا و چگونه "ماه کامل شد"! گویا قرار بوده سفر به ترکیه نقطه ی عطف قصه باشه ! ظرف مکانی که اتفاقات و ماجراهای رخ داده در درونش ، باعث تکامل شخصیت اصلی قصه بشه ! ولی چیزی جز یه نگاه توریستی ظاهربین، تو سفر و گزارش سفر مشاهده نمیشه و معلوم نمیشه چرا و چه طور این سفر "جای قبلی" رو برای بهاره "تازه" می کنه!

و در ضمن شخصیت بهاره هم همچین شخصیت پخته ای نیست که بشه به احساسش در مورد " دوست عزیز" اطمینان و "کامل شدن ماه" در انتهای قصه رو باور کرد!

جالبه که قصه از آخر شروع میشه و زمانی که کتاب رو تموم می کنی تازه ربط ماجراها و دیالوگهایی که خونده شده مشخص میشه . حالا اگه یک بار دیگه از اول کتاب رو بخونی متوجه منظور حرفها و درگیری های ذهنی "بهاره" میشی!

سبک زندگی غربی و متضاد با بدیهیات شرعی شخصیت های قصه طبعاً و طبیعتاً متضاد با سبک زندگی مورد پسند و قبول منه ولی خب نمیشه انکار کرد که این سبک و الگوی زندگی حداقل تو تهران زیاده!

با اینکه کتاب "ماه کامل می شود" کتاب چندان مهم و جالبی نیست که پیشنهاد کنم همه بخونن، با این حال من این سبک داستان هایی رو که آخر قصه انگار پروژکتور روشن میشه و چیزهایی که طی قصه گیجت می کرد رو روشن می کنه ، دوست دارم! قصه هایی که چیزی برا کشف کردن دارند! هر چند شاید حاضر نباشم به کتابهای اینچنینی پول بدم!

پ ن: قبلا کتاب "در راه ویلا" ی فریبا وفی رو خوندم. مجموعه داستانهای کوتاه چند صفحه ای درباره ی زندگی معمولی آدمهای معمولی ! به نظرم بهتر از این یکی بود!

۰ ۱۲ مرداد ۹۵ ، ۱۳:۵۷
سپیدار

وقتی تو یه کتاب خارجی اسم "ایران" رو می بینم جدا از ماهیت و منظور اون مطلب ، دیدن این کلمه اینقدر برام جالبه که انگار کن تو دیار غربت یه آشنا ببینی ! تو این کتاب "دن آرام" جناب شولوخوف هم که احمد شاملو ترجمه اش کرده یه جا اسمی از "ایران" آورده که بد نیست اون تیکه رو اینجا ثبت کنم ! 

صفحه ی 883 از دفتر اول ، جلد دوم:

◇◇◇◇◇

این فدورلی خاوی دوف (F.D Lixavidof فدور دیمیتری یه ویچ لیخاوی دوف ) یکی از موجوداتی بود که لنگه اش کمتر پیدا می شود . قزاقی بود اهل خوتور(=روستا ) گوسی نو-لی خاوی دافس کی . دانشکده ی نظامی اش را که تمام کرد مدت درازی غیب اش زد . پس از چند سال که به خوتورش برگشت با اجازه ی رسمی مقامات عالی مملکت تو استانیتسا(بخش یا ناحیه ) کارکینس کایا از میان جوان هایی که خدمت سربازی شان را تمام کرده بودند صدتایی یکه بزن و کله خر انتخاب کرد برداشت با خودش به ایران برد و یک سالی آن جا ماند . دسته اش گارد شخصی شاه راتشکیل می داد . با انجام انقلاب ایران دسته اش را گذاشت با شاه فرار کرد و باز بهد از مدتی مثل دفعه ی پیش سرو کله اش بی خبر تو کارگین پیدا شد در حالی که چند تا از افرادش هم راه اش بودند و سه تا از اسب های عربی اصیل استبل شاه و کلی اموال غارتی دست اول با خودش آورده بود : قالی های نفیس و جواهرات نایاب و قواره قواره پارچه های ابریشم به رنگ های بی نظیر . یک ماه تمام عیش و عشرت بی حسابی فرمود ، مشت مشت سکه ی طلای ایرانی ریخت و پاش کرد ، با اسب شاهانه ی یک تیغ سفید مثل برف اش که ساق های باریک و گردنی مثل قو داشت از این خوتور به آن خوتور تاخت ، همان جور سواره از پله های فروشگاه له واچکین رفت بالا ، همان جور سواره پول خریدهاش را داد و همان جور سواره از در دیگر فروشگاه آمد پاییت و دوباره یکهو آب شد فرو رفت تو زمین و یار غار و محرم اسرار و نوکر وفادارش پانته لی یوشکا ی رقاص را هم که از اهالی گوسی نو-لی خاوی دافس کی بود با اسب ها و فرش ها و همه ی چیزهایی که از ایران آورده بود با خودش برد .

شش ماه بعد خبرش از آلبانی رسید . 

پ ن: کدوم شاه و کدوم انقلابش رو نمی دونم !

۰ ۰۸ مرداد ۹۵ ، ۱۲:۲۶
سپیدار

با همه ی خوبی ترجمه ی احمد شاملو از دُن آرام میخاییل شولوخوف و با وجود توضیحی که شاملو اول کتاب درباره ی رسم الخط خاص کتاب داده ، من خیلی جاها رسم الخطش رو نپسندیدم . مثلاً:

زمبور- امباری - بجمبد - جُمب و جوش - جَمب - شمبه - گمبد و ...

پیره مرد - پدره - پیره زن و ...

کومک - نلبکی- دُمب اش - مُرواری(به جای مروارید) - اُق (به جای عُق)- هیچچی - وال لا - یال لا - سه گره اش را به هم کشید (سِگِرمه؟)- خانه های اهل بوق(ما میگیم عهد بوق) -هفصنار (هفتصنار)- بریز چایی خورد (ما میگیم یه ریزو ...

تاعون - سوقات - قوتی - افلاتون - شست و نه (به جای شصت و نه) - و ... و جالبه که "جنگولک بازی" رو به شکل (جنغولک بازی) پذیرفته  و "غِل دادن" رو به جای"قِل دادن" !پشت مشت - مایه تیله - درز و دورز - قاراشمیش - گوشه موشه و ...

و کلمات زیادی که تا حالا ندیده و نشنیده بودم و معنی شون رو نمی دونستم . مثل:

تنگ غلاغ پر (یه چیزی مثل نزدیک غروب مثلاً)، یه

 پِرزْنِه نمک - هُردودکشان به طرفش خیز برداشت  - روی پله ی اول لُکه رفت و پای لَنگش ضرب دید .- با اِلم و اشاره نظر زن اش را پرسید - پای مأوف اش را تکان می داد - چلغوزِ مرغ - سُقت و لُقت و سالم و سرحال - تفسیده - قدم یورغه - زغره - کُمبه - هم سن و هم تاچه - کُهِّه - سنده - غازکلنگ - آلکسه ی چلاقه که چشم و قسمت چپ صورت اش جیشتان جیشتان می کرد - زاری و زرمه کردن - واسه ایز گم کردن سری به آشپزخانه می زد - رندیدن - چکولیدن - تخل پخل - اسب سوغان - سُمب و سو (یعنی جست و جو) - رنگ الخ پلخی(الکی)- دار و ندارش غَرَما می شد - چلزه - ورچلزیده - گاب (به جای گاو)

البته تو همه ی داستان جایی که به گاوهایی که تو مزرعه استفاده میشه به جای کلمه ی "گاو" از کلمه ی "ورزا" استفاده کرده.

چند تا کلمه همه دیدم که فقط یا بیشتر تو زبان تُرکی شنیده بودم مثل:

قمچی - چمچه - تپوک - غلبیل(= غربیل) - چلیک - لاپ  و ...

*****

یه نکته ی جالب این کتاب یا بهتره بگم زبان روسی خلاصه کردن و یا محبت آمیز صدا کردن اسامی هست .به طور مثال:

گریگوری به شکل های گریشکا ، گریشا و گریشنکا تلفظ میشه.

ایلیا = ایلی یوشا - ایلی یوشن کا (که تلفظ شون از اسم اصلی سخت تره!)

داریا = داشکا

دیمیتری = میتکا - میتری

یودوکه یا = دونیاشکا - دونکا

آکسینیا = آکسیوشا - کسیوشا

پراخور= پروشکا - پروشن کا

میخاییل = میشکا - میشاتکا

مثل ما که اسم ها رو تغییر میدیم موقع صدا کردن!

۱ ۰۸ مرداد ۹۵ ، ۱۲:۰۱
سپیدار