سپید مشق

دل آدمی بزرگتر از این زندگیست ، و این راز تنهایی اوست

سپید مشق

دل آدمی بزرگتر از این زندگیست ، و این راز تنهایی اوست

سپید مشق

اینستاگرام »»» سپیدمشق 3pidmashgh
ایتا ٠۹۲۱۶۹۹۵۸۶۹

چون قناری به قفس؟ یا چو پرستو به سفر؟
هیچ یک ! من چو کبوتر؛ نه رهایم ، نه اسیر !
◆•◆•◆•◆
گویند رفیقانم کز عشق بپرهیزم
از عشق بپرهیزم ، پس با چه درآمیزم؟
◆•◆•◆•◆
گره خورده نگاهم
به در خانه که شاید
تو بیایی ز در و
گره گشایی ز دلم...

بایگانی

۱۷۸ مطلب با موضوع «کتابهای من» ثبت شده است

دکتر شریعتی تو کتاب " حسین وارث آدم " تو بخش " بحثی راجع به شهید " در مورد کلمه و مفهوم شهید حرفهایی زده فوق العاده جالب و شنیدنی (و خوندنی!)

تو پرانتز یه چیز بگم : اصولا کتاب خوندن برا من فعالیتی هست که با یه سری آیین و عادات گره خورده ؛ مثلا تو کتابخونی، من یه عادت مزخرفی دارم که وقتی کتاب یا هر مطلبی می خونم اگه از جاییش خوشم بیاد یا برام جالب و جدید باشه ، غیر از اینکه زیر اون مطلب رو باید خط بکشم و حاشیه نویسی کنم ! اگه کسی تو اون حوالی و تو شعاع 5-6 متریم باشه باید و لابد با من تو این هیجان شریک بشه!  پرانتز بسته!

  وقتی این بخش کتاب "حسین وارث آدم " رو می خوندم اینقدر هیجان زده بودم و اینقدر موضوع برام جالب بود که مدام می گفتم: واااااای چقدر جالب ! اینجا رو گوش کن! ... تا حالا اینطوری به موضوع نگاه کرده بودی؟ ... نظرت درباره ی فلان کلمه چیه؟... ببین چه نگاه قشنگی داره! ... خلاصه اگه طرف از این مطلب خوشش هم نیاد باید باهام همراهی کنه!

اما اون بخش های هیجان انگیز :(تقطیع شده از 7-8 صفحه ی کتاب )

۱ ۰۲ آذر ۹۴ ، ۱۵:۰۱
سپیدار

یک بوته ی آویشن

روییده روی دامنِ من

من : کوه

این بوته آویشن : اندوه

دستی

اندوه را باید بچیند

انگشت هایی

این برگهای کوچک غم را ببیند

این کوه اما دور

این بوته اما سخت و مغرور ...

............................................................

از کتاب " من بیابان ، همسرم باد " : عرفان نظر آهاری - انتشارات نور و نار

۱ ۲۱ آبان ۹۴ ، ۱۹:۳۰
سپیدار

نقشه دجله و فرات.png

این بین النهرین نه تنها تاریخ ، که گویی " فلسفه ی تاریخ" است که در صورت جغرافیا تجسم یافته است ، بین النهرین - عراق امروز - سرزمینی است میانه ی "دو رود" دجله و فرات !

شمال بین النهرین ترکیه و ارمنستان است. کوهستان‌های این سرزمین پوشیده از برف و یخ است، بی‌تضاد و بی‌تبعیض، یکنواختی‌ای سرد و برابری‌ای جامد، «از آنکه» حرکت نیست و «در نتیجه» حرکت نیست. اشتراک اولیه تاریخ چنین است. و از این سرچشمه واحد و مشترک، دو رود دجله و فرات سر می‌گیرند و به سوی جنوب سرازیر می‌شوند.

عجیب است که بزرگترین صحنه‌های نبرد و رویدادهای عظیم و قدرت‌ها و نظام‌ها و تمدن‌ها و چهره‌ها پرآوازه تاریخ و فرهنگ ما نیز در همین منطقه قرار گرفته است.

اینجا نه تنها تصویری سمبلیک و رمزی ازتضاد تاریخ و فلسفه و جبر و سرنوشت تاریخ است، که به راستی سرزمین تاریخ نیز هست. در شمال، امپراطوری بیزانس یا روم شرقی، قیصر و کشیش و دقیانوس و اصحاب کهف، و در آرارات کشتی نوح، و در شمال بین النهرین، آشوریان و در مرکز، تمدن آکاد و بابل و در جنوب، سومر، یکی از کهن‌ترین تمدن‌های بزرگی که می‌شناسید و آنگاه، سرگذشت نوح ابراهیم و دانیال و بکدنذر (بخت نصر) و ذوالقرنین و اسارت یهود در بابل و صابئین یحیی.

و در این اواخر : خسرو و مدائن، پایتخت شاهنشاهی ایران در کرانه شرقی دجله، و بغداد: پایتخت خلافت اسلام، روبرویش، کرانه غربی دجله! یعنی هر دو در یک صف، یک جریان. و آن سوی بین النهرین، در کرانه فرات، کربلا، حسین!

همه چیز انطباق شگفتی دارد، این دو رود، از آغاز که از یک منبع سرچشمه می‌گیرند و بر بستر تاریخ پیش می‌آیند، از هم دور می‌شوند و اما نزدیکی‌های بغداد، مرکز خلافت اسلام، مظهر «اسلام خلافت»، به هم نزدیک می‌شوند و سپس در هم می‌آمیزند و یکی می‌شوند، و یک «شط بزرگ» را می‌سازند، «شط الاسلام» ؟ نه، «شط العرب»! 

 جالب! جغرافیا از تاریخ راست‌تر حرف می‌زند، طبیعی است، جغرافیا، طبیعت خدا است و تاریخ، طبیعت خان! و اما، تقدیری که بر طبیعت و تاریخ حکم می‌راند، نشان می‌دهد که علیرغم چنین توفیق بزرگی که جبهه زور و ظلم و مذهب حاکم به دست آورد، عدالت پیروز می‌شود و آرزوی برابری انسانی و زوال نفاق و نزاع ددمنشانه روباهان و گرگان تاریخ آدمی تحقق می‌پذیرد و مگر نه حق و عدل، هنگامی درجهان پدید می‌آید که کفر و ظلم به اوج قدرت خود برسد ؟ 

این است که «شط العرب» به «دریا» می‌ریزد!

--------------------------

از کتاب "حسین وارث آدم" دکتر علی شریعتی

۱ ۰۹ آبان ۹۴ ، ۱۸:۳۸
سپیدار
این مطلب رو تو سپید مشق بلاگفا نوشته بودم . دو روز پیش که کتاب "نامیرا" رو دادم عزیزی بخونه تصمیم گرفتم اینجا هم بگذارمش و  پیشنهاد کنم دوستان هم بخونندش . کتاب قشنگیه از دست ندینش!
□□□□□
امروز به مناسبت این روها که ایام محرمه، رفتم سراغ یکی از کتابهام که خیلی دوستش می دارم.

  نامیرا   به قلم صادق کرمیار   

 نامیرا یکی از کتابهای جلد مشکیه که انتشارات "کتاب نیستان" با عنوان متون فاخر-رمان ، به چاپ رسونده.

نامیرا اول بار تو سال 87 چاپ شده ولی من چاپ سومشو سال91 از نمایشگاه کتاب خریدم. یک بار همون روزا خوندنشو تموم کردم و بار دوم هم سال92 . بعدها هم وقتی می خواستم به دوستی امانت بدم گذرا می خوندمش. کتابی که زیباییش تموم نشدنیه و به چندبار خوندن می ارزه.

نامیرا قصه ی آدمهاست. قصه آدم هایی که دنبال حقیقتند و آدم هایی که فکر می کنند دنبال حقیقتند.

 قصه آدم هایی که دنبال حقیقتند و شاید خیلی وقت ها تو پیدا کردن مصداقش اشتباه کنند، ولی از اونجایی که تو ادعاشون صادقند بالاخره پیداش می کنند .

نامیرا قصه آدم هاست ، قصه آدم هایی که اشتراک منافعشون با حقیقت ، اونا رو به توهم حق بودن انداخته! آدم هایی که وقتی به دو راهی انتخاب برسند ، حقیقت رو به قربانگاه می برند. دو راهی ای که گذر همه ما -چه بخواهیم و چه نه-بهش می افته!  مگر نه اینکه همه ی روزها عاشورا و همه ی مکان ها کربلاست.

نامیرا قصه "عبدالله" است ، عبدالله و تردیدهاش. تردیدهایی که مال من و تو هم هست. قصه ی ماست وقتی حق و ناحق برامون مشتبه میشه و آرزو می کنیم در زمان و مکان دیگه ای بودیم و از این انتخاب معاف! 

نامیرا قصه زنها هم هست. زنهایی که دنیاشون بزرگتر از خونه شونه. زنهایی که افکار شون به چی بخورم و چی بپوشم و کجا برم و... محدود نیست. زنهایی مثل "ام وهب"و "ام ربیع" و"سلیمه" که حضور و کلامشون پاسخ سوالها و تردیدهای ماست.

"ام وهب" دوست داشتنی ترین شخصیت این کتاب برای منه و چقدر غبطه برانگیز!

و این هم بخش هایی از این کتاب به انتخاب من ، هرچند خط به خطش قشنگه:

۱ ۰۴ آبان ۹۴ ، ۱۸:۰۱
سپیدار

آنکه عظمت رنج و شکوه شهادتش هر رنجی را در زندگی آسان می سازد و هر مصیبتی را حقیر!

.♠.♠.♠.

این تعبیر دکتر شریعتی از امام حسینعلیه السّلام رو دوست دارم.

و این تعبیرش از "درد مطلق" رو :

درد ، هر وقت به "مطلق" می رسد ، جذبه ای روشن و مستی بخش می شود ، و حالتی آرام ، روشن و خوب می دهد. - و این دردهای حقیر و اندک است که متلاشی کننده است و گزنده و بد -

..♠..♠..♠..♠..♠..

هردو از کتاب "حسین وارث آدم"

۱ ۲۱ مهر ۹۴ ، ۲۲:۰۰
سپیدار

     بیزارم از آنها که صداهای شهری را به کوه می آورند.

(ما موسیقیدانان بزرگمان را دیده ایم که برای شنیدن موسیقی طبیعت به کوه می آیند.

خاموش خاموش در گنج طبیعت ، روی تخته سنگی ، می نشینند و پر می شوند . آن وقت ، شگفتا ! ابلهانی را دیده ایم که در کوه ، گوش های خود را بر صدای طبیعت بسته اند و موسیقی شهری را به کوه آورده اند. ما حتی دیده ایم که در چایخانه هایی که کنار آبشارها ساخته اند ، موسیقی شهری پخش می کنند ... )

◇◆◇◆◇◆◇◆◇◆◇◆◇◆◇◆◇◆◇

از کتاب دوست داشتی "یک عاشقانه ی آرام" نادر ابراهیمی -انتشارات روزبهان

پ ن:

  • صبح زود کنار دریایی . دریا پر سر و صدا و ساحل خلوت خلوت . همینطور که نشستی و به صدای موجهای دریا و مرغای دریایی گوش می کنی، مردی رو می بینی که هندزفری تو گوشش گذاشته و تو ساحل قدم میزنه !!!
  • مه کوه ، جنگل و جاده رو گرفته بود ، صدای نم نم بارون و پرنده ها با همدستی بوی خاک وسبزه ی خیس و بارون خورده ، دل از آدم می بره؛ دو تا ماشین زدن کنار و یه آهنگ شیش و هشتی و بزن و برقص و هیاهو ... همه ی صداهای دوست داشتنی ماسکه شدن ! با قلیون هم که دخل بوهای مطبوع و کمیاب رو آوردن!
  • تو جاده ی پر پیچ و خم  جنگلی داری حرکت می کنی. صدای پرنده ها و باد پیچیده در میان درختها با بوی تند خاک و علف مخلوط شده ! سرت رو از پنجره میاری بیرون تا ریه هات رو پر کنی از اینهمه خوبی که ... ماشینی با سرعت از کنارت رد میشه و تا مدتها صدای آهنگ ضبطش گوشهات رو ناتوان میکنه از شنیدن صداهایی که آرزوی شنیدنشون رو داشتی...

تو تموم این موقعیت ها ، من یاد همین مطلب نادر ابراهیمی می افتادم !

۰ ۳۱ شهریور ۹۴ ، ۲۳:۵۵
سپیدار

روحم- وبالِ پیکرم -را می فروشم

ته مانده های باورم را می فروشم

شعرم، امیدم، دفترم، مهر نمازم

حتی نگاه آخرم را می فروشم

 

هم ردّ پای دوستان رفته ام را

هم اشک های مادرم را می فروشم

بر شانه ام سنگین تر از تقدیر باری ست

گر می خرید از من، سرم را می فروشم

 

روزی عقابی...امشب اما خاک بازم

ای آسمانی ها! پرم را می فروشم

عمری در آتش زندگی کردیم و....رفتند

من مانده ام، خاکسترم را می فروشم

 

دیگر نخواهم دید مردی یا نبردی

حتّی غلاف خنجرم را می فروشم

اینها نیاز رزق امشب بود، فردا

ناگفته های دیگرم را می فروشم...

"امید مهدی نژاد" - رجزمویه

۰ ۲۲ شهریور ۹۴ ، ۲۲:۱۵
سپیدار

 رجز مویه - امید مهدی نژاد - انتشارات سپیده باوران

 "رجز مویه"! اولین چیزی که تو این کتاب برام جالب بود همین اسمشِ! رجز - مویه ؛ تناقض و پارادوکس جالبی تو اسمشه که تأمل برانگیزه و بعد از خوندن کتاب دیدم چه اسم بامسمّایی هم هست!

کتاب رو برداشتم بخونم . از اون کتابها نیست که شعرهاش فقط در بند خطّ و خال و چشم و ابروی یار باشه ! یه جور شعر حماسه و اعتراضِ! شعر فریاد و درد!  شعر 1:

اوج می خواهم ، اما در این شهر

جاده ای جز تنزّل ندارند

از تو می پرسم ، ای قلّه ی دور

هیچ این درّه ها پُل ندارند؟

یه تیکه کاغذ از سر برگه ی کنار دستم می کنم و به عنوان نشانه ی شعری که دوسِش دارم بالای صفحه میگذارم.

همین طور جلو میرم . ... اینجا رو بشنو :از شعر 2

۰ ۱۷ شهریور ۹۴ ، ۱۸:۰۹
سپیدار

بعد از 23 روز بالاخره خوندن کتاب " ریشه ها" رو تموم کردم. تو این 23روز، کتاب رو همراه خودم به سفر غرب و شرق کشور هم بردم بلکه تو زمان بیکاری بخونمش . تو سفر کردستان چند صفحه ای تونستم بخونمش ولی تو سفر مشهد حتی وقت نکردم از چمدون درِش بیارم.

تا اینکه بالاخره بامداد امروز تموم شد.

ریشه ها کتاب فوق العاده ایه! اینقدر خوب که حیفه کتابخونهای حرفه ای نخونندش!( میگم کتابخونهای حرفه ای ، چون کتاب از مقدمه تا انتها بیش از 700 صفحه است . اونهم با قلم تقریباً ریز ، هر صفحه 33 خط! پس خوانندگان قصه های کوتاه و عاشقان پیامک و پی ام و شاید خوانندگان رمانهای آبکی نویسندگانی چون فهیمه رحیمی، نسرین ثامنی، م.مؤدب پور ، دنیل استیل و امثالهم حوصله ی خوندنش رو نداشته باشند.) اما مطمئنم کتابخونهای حرفه ای از خوندن این رمان لذت خواهند برد!

ریشه ها نوشته ی الکس هیلی ترجمه علیرضا فرهمند کتابهای جیبی انتشارات امیرکبیر

ریشه ها, الکس هایلی

هنگامیکه الکس هیلی بچه بود و در تنسی می زیست ، مادربزرگش اغلب داستانهایی برای او تعریف می کرد ، داستانهایی که به هفت نسل پیش از الکس ، و به جد او برمی گشت که لقب "آفریقایی" را داشت . مادربزرگ می گفت ، "آن مرد ، که در آنسوی اقیانوس و در دره ی رودی به نام "کامبی بولونگو" می زیسته ، روزی به جنگل رفته بود تا تنه ی درختی را بکند و برای خود طبل بسازد . در آنجا ، چهار مرد به او حمله کردند ، کتکش زدند ، به زنجیرش کشیدند و او را به کشتی پر از برده ای بردند که به آمریکا می رفت ."

الکس هیلی ، تا زمانی که به سن جوانی رسید و نویسنده شد ، همچنان خاطره ای بسیار زنده از قصه های مادربزرگ داشت . از این رو تصمیم گرفت به جستجو و کاوش بپردازد تا درستی این قصه ها را اثبات کند.

در  عرض دوازده سال ، تقریباً ششصدهزار کیلومتر را در سه قاره ی جهان پیمود ، و سرانجام نه تنها موفق شد نام اصلی "افریقایی" را ،که جدّ هفتم او بود (و کونتا کینته نامیده میشد) پیدا کند ، بلکه حتی محل دقیق زندگی او را پیدا کرد، که دهکده ی ژوفوره در گامبیاست . کونتا کینته را در سال 1767 از این محل ربودند و به مریلند امریکا بردند و به یک کشاورز ویریجینیا فروختند.

الکس هیلی ، در جریان پژوهش های خود، در 29 سپتامبر 1967 به بندر آناپولیس رفت که درست دویست سال پیش ، کونتا کینته (همراه 3265 دندان فیل ، 1850 کیلو موم ، 400 کیلو پنبه ، 32 اونس طلا و 98 برده ی دیگر) در آن پیاده شده بود . و بدینگونه بصورت جدّ شش نسل سیاه "امریکایی" درآمده بود که به فعالیت های زیر اشتغال داشتند :

باربر ، آهنگر ، چوب فروش ، پیش خدمت قطار ، وکیل دعاوی ، مهندس معمار و سرانجام نویسنده ی کتاب ریشه ها .

اما ریشه ها از یک قصه ی خانوادگی فراتر می رود . سرگذشت 25 میلیون سیاه امریکایی را بازگو می کند و به آنان هویت و میراثی فرهنگی را پس می دهد که بردگی از آنان گرفته بود . از این گذشته ، مخاطب کتاب نه فقط سیاهان و سفیدها ، بلکه مردم همه ی کشورها و همه ی نژادها هستند . زیرا داستانی که هیلی تعریف می کند ، گویاترین شاهد نیروی شکست ناپذیر و رام نشدنی روح انسان است . (متن پشت جلد کتاب ریشه ها)

************ 

۴ ۱۶ شهریور ۹۴ ، ۰۳:۰۵
سپیدار

یک دانه کور

بی آنکه دنیا را ببیند

در لای آجرهای یک دیوار، گم بود 

در آن جهان تنگ و تاریک 

با باد و با باران غریبه 

دور از بهار و نور و مردم بود 

 

اما مدام احساس می کرد 

بیرون از این بن بست 

آن سوی این دیوار، چیزی هست

اما نمی دانست، آن چیست 

با این وجود او مطمئن بود 

این گونه بودن زندگی نیست
هی شوق، پشت شوق
در دانه رقصید
هی درد، پشت درد
در دانه پیچید
و دیگر او در آن تن کوچک، نگنجید
قلبش تَرَک خورد
و دستی از نور
او را به سمت دیگری برد
وقتی که چشمش را به روی آسمان وا کرد
یک قطره خورشید
یک عمر نابینایی او را دوا کرد

 

او با سماجت
بیرون کشید آخر خودش را
از جرز دیوار
آن وقت فهمید
که زندگی یعنی همین کار 

--------------------------------------------------------------------------

عرفان نظرآهاری- کتاب "من بیابان ، همسرم باد" نشر نور و نار

 

۰ ۱۲ شهریور ۹۴ ، ۱۹:۲۹
سپیدار