سپید مشق

دل آدمی بزرگتر از این زندگیست ، و این راز تنهایی اوست

سپید مشق

دل آدمی بزرگتر از این زندگیست ، و این راز تنهایی اوست

سپید مشق

اینستاگرام »»» سپیدمشق 3pidmashgh
ایتا ٠۹۲۱۶۹۹۵۸۶۹

چون قناری به قفس؟ یا چو پرستو به سفر؟
هیچ یک ! من چو کبوتر؛ نه رهایم ، نه اسیر !
◆•◆•◆•◆
گویند رفیقانم کز عشق بپرهیزم
از عشق بپرهیزم ، پس با چه درآمیزم؟
◆•◆•◆•◆
گره خورده نگاهم
به در خانه که شاید
تو بیایی ز در و
گره گشایی ز دلم...

بایگانی

۲۶۴ مطلب با موضوع «خاطرات» ثبت شده است

دیروز که وارد کلاس شدم ، دیدم یکی از بچه ها با چادر نشسته  . اینقدر خوشگل شده بود! منم که خیلی ذوق کرده بودم  (و وقتی از چیزی خوشم بیاد ، عالم و آدم باید بدونند!) وقتی معلم پرورشی طبق معمول هر روز ، اومد تا چک کنه ببینه همه لقمه آوردن یا نه ، بهش گفتم : ببینید دخترم چه خوشگل شده! !!

هیچی دیگه ! تا ظهر هر چی بهش گفتم چادرتو دربیار چروک میشه ، قبول نکرد!

...

امروز که وارد کلاس شدم ، 3 نفر دیگه چادر سر کرده بودند! 

۰ ۱۹ آبان ۹۳ ، ۱۸:۱۸
سپیدار

ما در این شهر غریبیم و در این مُلک فقیر

در کمند تو گرفتار و به دام تو اسیر

من نظر باز گرفتن نتوانم همه عمر

از من ای خسرو خوبان، تو نظر باز مگیر

گرچه در خیل تو بسیار بِه از ما باشد

ما تو را در همه عالم نشناسیم نظیر

در دلم بود که جان بر تو فشانم روزی

باز در خاطرم آمد که متاعیست حقیر

گر بگویم که مرا روح پریشانی نیست

رنگ رخسار خبر می دهد از سرّ ضمیر

عجب از جهل کسانی که مرا پند دهند

برو ای خواجه که عاشق نبود پندپذیر

(شعر : سعدی بـــــــــــــزرگ)

************************************

پ ن: صدای "محمد معتمدی" رو تازه کشف کردم. و این هم یکی از تصنیف های ایشون که خودم رو باهاش خفه کردم

۰ ۰۳ آبان ۹۳ ، ۲۲:۳۴
سپیدار

امروز نگاره ی 10 رو هم تموم کردم! بعد از اتمام تدریس به هر دو نفر یک کاغذ A4 دادم و ازشون خواستم با توجه به حرفی که براشون مشخص شده ، به جای سفره ی هفت سین ، یک سفره ی "هفت... (ب ، پ ، ت ، ج ، چ ، خ ، د ، ر ، ز ، ق ، ک ، ل ، م ، ن)" بکشند ! 

خیلی جالب بود چیزهایی که تو سفره کشیده بودند .

مثلا شما میدونید "جن" رو چطور باید کشید؟ " خنگ" رو چطور؟

پ ن: پارسال یکی از بچه ها یه مستطیل کشیده بود با چند تا خط کج و معوج توش . وقتی پرسیدم چیه؟ جواب داد: چک برگشتی!

(تصاویر متأسفانه از آرشیو پاک شدن)

 

۰ ۳۰ مهر ۹۳ ، ۱۷:۰۳
سپیدار

دیروز2 تا چیز غیرمترقبه به دستم رسید که خیلی خوشحالم کرد!

اول مادر یکی از شاگردام که فهمیده بود بیمارستان بودم ، یه گلدون حسن یوسف کوچیک ، به عنوان عیادت برام آورد! خیلی خوشگل ! فعلا گذاشتم تو کلاس که بعدها که وقت و موقعیت فراهم شد بیارمش خونه !

بعدظهر هم که دوباره رفتم بیمارستان ، صندوق بیمارستان ، 430هزار تومان از 800هزاری که علی الحساب ازم گرفته بودند رو برگردوند! و خودتون میدونید که رسیدن این مقدار پول از جایی که فکر نمی کنیم چقدر لذت بخشه !

 

۰ ۲۸ مهر ۹۳ ، ۱۳:۴۸
سپیدار

دیروزصبح که پرستار دنبال رگ می گشت تا آنژیو کد رو به دستم وصل کنه ، مجبور شد چند جای مختلف دستم رو با درد و بی نتیجه سوراخ کنه. 

بعد از اینکه سوزن توی دستم 90 درجه خم شد ، بنده ی خدا کلی معذرت خواهی کرد که ببخشید نشد! در آخر گفت : اینبار هم امتحان می کنم اگه نشد خود دکتر انجام میده ! و شد .

پرستار جمله ای گفت که ما که سپیدار باشیم دچار تناقض و بحران هویت شدیم ! ایشون فرمودند که : رگهات پیچکی اند!!!

آخه مگه میشه رگهای سپیدار، پیچکی باشه؟ 

۰ ۲۵ مهر ۹۳ ، ۱۰:۳۶
سپیدار

امروز هم یکی از بچه ها که از سادات هستند برای بچه های کلاس اسکناس امضا شده و یه جعبه شیرینی آورده بود .

شیرینی رو که پخش کرد ، مقدار زیادی شیرینی اضافه اومد، به بچه ها گفتم بقیه رو زنگ آخر میخورید . ولی بعد که تعداد شیرینی ها رو شمردم دیدم به اندازه ی نصف کلاسه!!! تصمیم گرفتم فردا شیرینی ها رو نصف کنم تا به همه برسه . بنابراین فرصت نشد زنگ آخر شیرینی ها رو بخورند.

مائده موقع رفتن به خونه اومد و گفت: خانوم ! قرار بود شیرینی بدی ، میخوام ببرم برا داداشم!

گفتم : انشاءالله فردا!

رفت و چند لحظه بعد با چشم گریون برگشت و گفت:

خانوم ! مامانم گفته بدون شیرینی نیا خونه !!!!

۰ ۲۲ مهر ۹۳ ، ۱۴:۱۲
سپیدار

مدرسه ها باز شده ، نشده ، دوباره " پنجشنبه " ها به یکی از اصلی ترین موضوعات و مسائل آموزش و پرورش تبدیل شد . تو یه گزارش تلویزیونی از بچه ها میپرسن : به نظر شما پنجشنبه ها تعطیل باشه یا نباشه؟ عاقلاشون میگن : تعطیل باشه بهتره! بعضی کوچولوها هم میگن تعطیل نباشه ! بچه ان دیگه!!!!

با دیدن این برنامه یاد مطلبی از مرحوم نادر ابراهیمی افتادم که همین چند وقت پیش خوندم:

انسان در هفته به دو روز تعطیل نیازمند است ؛ اما به دلیل کوتاهی ، کاهلی ، کم کاری ، یا بیش خواهی ، نتوانسته است به این تعطیلی قطعا لازم و منطقی دست یابد .       

انسان ، مسلما ، در هفته به دو روز تعطیل محتاج است : روز نخست ، برای آنکه به کوه و دشت و بیابان بزند ، هوایی بخورد ، بدود ، بازی کند ، آزاد باشد ، ورزش کند ، خود را در متن طبیعت بکوبد و خمیر کند و از نو بسازد ؛ روز دوم برای آنکه به خانه برسد و به همه ی خرده مسائلی که آنها را در طول هفته به جمعه حواله داده است ، و استراحت کردن و خفتن و کاهلی کردن و خستگی های روز نخست را از تن به در کردن .       

این دو روز را به هیچ وجه نمی شود در هم ادغام کرد ؛ نمی شود به یک روز تبدیل کرد ؛ و انسان اگر بخواهد از حداقل سلامت و نشاط برخوردار باشد ، نمی تواند از یکی از این دو روز چشم پوشی کند .      

ما اگر در همان یک روز تعطیل ، سر به کوه و بیابان بگذاریم یا به دشت و جنگل برویم ، بازی کنیم و بچه ها را بازی بدهیم و به نشاط آوریم و واقعا به یک روز تفریح سالم سازنده دست بیابیم ، باید که شبانگاه ، کوفته و له شده به خانه بازگردیم ، ولو شویم ، بخوابیم ، و صبح روز شنبه ، کسل ، خسته ، ناتوان از فعالیت درست سازنده ، سر کار برویم ؛ و به همین دلیل است که شنبه ها بسیاری از آدمهای شهری ، عصبی ، دلگیر ، ترش روی ، خمار ، خسته ، کم تحمل و نامهربان هستند ...    

اگر بخواهیم در همان یک روز تعطیل ، خود را در خانه حبس کنیم و به کل کارهای خانگی برسیم ، دیگر چه فرصتی برای گردش و تفریح و به نشاط آوردن روح و جبران سخت کاری های هفته باقی می ماند ؟ و در این صورت ، چرا باید زنده ماند تا به چنین مصیبتی گرفتار آمد؟ شش روز ، کار ، و یک روز در قفس ، برای آماده کردن خویش برای کار ؟ این درست است واقعا؟      

تو می پرسی : آیا راستی انسان کار می کند برای آنکه به آسایش دست یابد ، یا قدری می آساید فقط به خاطر آنکه توانایی کارکردن داشته باشد ؟     

انسان وسیله ای ست برای دوام بخشیدن به کارها ، یا کار ابزاری ست برای ایجاد آسایش انسان ؟       

ما در خدمت کاریم ، یا کار در خدمت ماست ؟

( قسمتی از کتاب "یک عاشقانه ی آرام" نادر ابراهیمی)

پ ن: روحش شاد ! چقدر آدم فهمیده ای بود!

۰ ۰۱ مهر ۹۳ ، ۲۰:۲۶
سپیدار

سلاااااااام !

اتفاق خوب : ما رسیدیم تهران!

اتفاق بد : از همین راه آهن باید آژانس بگیریم و با چمدون بریم مدرسه !

یه جشن شکوفه ها امروز برای بچه ها ، یه جشن شکوفه ها فردا برای بچه ها و مسئولین آ.پ و مسئولین شهری که طبق معمول خاطرات دبستانشون رو تو مدرسه ی ما زنده می کنن!

 

۰ ۳۰ شهریور ۹۳ ، ۰۸:۳۵
سپیدار

مروز تو مدرسه جلسه ای داشتیم که علاوه بر دیدن همکاران قدیم و جدید ، یه حسن دیگه هم داشت:

مدیرجان تصمیم گرفته اند رمز wifi مدرسه رو بردارند تا ما هم از اینترنت پرسرعت مدرسه بهره مند بشیم ! تا حالا میترسیدند ما هکری چیزی باشیم و سایت آ.پ رو بفرستیم هوا! امتحانی کردیم و دیدیم بععععععععله! همای سعادت بر شانه ی ما هم نشسته (مدرسه 4 طبقه است و با نیم طبقه ها 8! فقط در طبقه ی ما که اول باشیم، اینترنت قابل استفاده است !)

همچنین قول دادند یک عدد لپ تاپ هم به کلاسهایی بدهند که سال گذشته نگرفته بودند ! و ان شاءالله امسال لازم نیست هر روز لپ تاپ خودم رو ببرم مدرسه !

از اونجایی که حجم اینترنت خانگی ما سه هفته بیشتر دووم نمیاره ! و هفته ی آخر هر ماه عملا امکان آپلود فایلی وجود ندارد، اخبار و تصاویر و مطالب مدرسه ای رو زنگهای تفریح به اطلاع میرسانیم !

پ ن: یکی از دوستان نازنین هم که میدونه من عاشق روسری ام و برای سال تحصیلی جدید نیازمند تعدادی روسری جدید ! یک عدد روسری خوشگل از شهرشون بیجار برام کادو آورده ! 

بعداً نوشت: امروز بعد از بیش از یک سال از اون روز ، اینقدر اینترنت مدرسه ضعیفِ که نمیشه ازش استفاده کرد!!!!!!!!

۰ ۲۳ شهریور ۹۳ ، ۱۴:۲۳
سپیدار

 

 

 

امروز بنا به خواست دوست عزیزی که مدیر مدرسه ای دخترانه است رفتم مدرسه شون تا چند تا طرح برای چسبوندن روی در و دیوار براشون بکشم ! مدرسه ای کوچیک و قدیمی ! ولی تا دلت بخواد با صفا ! پر از رنگ و پر از گل ! گلدونهای طبیعی و مصنوعی جابجا تو سالن!  کلاسها دلباز و مجهز و ... قشنگ !

 

بعد از ماه ها ! دست به قلم شدم ... خیلی لذت بخش بود ؛ روی میز پر از رنگ بود ، مقواهای فابریانا ، رنگ به رنگ ! فکر کردن به طرح و ذره ذره واضحتر شدن طرحی که از زیر دستم خودش رو نشون میداد ، حس خوبی بهم داد ! دلم برای دوران رنگ بازی تنگ شد . دوران گواش و سفال ! دوران کاغذ رنگ شده با چای و گواش و آبرنگ ! گل و مرغ ، تذهیب ، نگارگری ! مخصوصا گل و مرغ! لذتی که تو پرداخت یه گل یا یه پرنده ی کوچولوی خوشگل هست ، به نظر من تو کمتر چیزی پیدا میشه ! 

 

پ ن : تصمیم گرفتم اگه حال و زمان اجازه داد (مثل سالی در زمانهای دور!) تصویر بچه های کلاسم رو از روی عکسهای 4×3 با مداد رنگی بکشم و با یاد گرفتن املای اسم هر کس ، عکسش رو روی دیوار بچسبونم و آخر سال بهشون برگردونم ! خدا کنه حال و وقت داشته باشم !

 

۰ ۱۹ شهریور ۹۳ ، ۲۱:۲۸
سپیدار