سپید مشق

دل آدمی بزرگتر از این زندگیست ، و این راز تنهایی اوست

سپید مشق

دل آدمی بزرگتر از این زندگیست ، و این راز تنهایی اوست

سپید مشق

اینستاگرام »»» سپیدمشق 3pidmashgh
ایتا ٠۹۲۱۶۹۹۵۸۶۹

چون قناری به قفس؟ یا چو پرستو به سفر؟
هیچ یک ! من چو کبوتر؛ نه رهایم ، نه اسیر !
◆•◆•◆•◆
گویند رفیقانم کز عشق بپرهیزم
از عشق بپرهیزم ، پس با چه درآمیزم؟
◆•◆•◆•◆
گره خورده نگاهم
به در خانه که شاید
تو بیایی ز در و
گره گشایی ز دلم...

بایگانی

۹۵ مطلب با موضوع «خاطرات :: خاطرات مدرسه» ثبت شده است

امسال بالاخره موفق شدم این طرح رو پیاده کنم!

اسم بچه ها رو به صورت تو خالی نوشتم و تو مرکز گل ها چسبوندیم . هر حرفی که خونده میشه ، بچه هایی که اون نشانه رو تو اسمشون دارند میرند و رنگش می کنند. تمامی حروف اسم هر کس رنگ بشه ، یعنی وقتشه که به دوستاش شیرینی بده

امروز نوبت نشانه ی " ر" بود برای رنگ شدن.

۰ ۰۹ آذر ۹۳ ، ۲۲:۰۷
سپیدار

این هم از تحقیق  مهشید ، درباره ی گروه های غذایی.

تو کلاس هم همینقدر قشنگ توضیح داد . اینقدر خوشگل تو نقش خانوم معلم کلاس فرو رفته بود که در حین و بعد از توضیحاتش از چند نفر هم  سؤالاتی درباره ی تحقیقش پرسید!

این فیلم رو اولیا مهشید ، ازش گرفتن.

بی ربط : چند وقته از همکارم تو مقطع دیگه خبری نیست! نگرانم !

۱ ۰۸ آذر ۹۳ ، ۱۷:۳۲
سپیدار

تا فراموش کنی 

چندی از این شهر سفر کن

لحظه ای چند ، بر این آب نظر کن

آب ...

.

کاین اشارت ز جهان گذران ما را بس .

بی ربط: امروز بعد از یک ماه بالاخره تخته وایت برد کلاسم حاضر شد .الحمدلله (چه دردسرهایی که براش نکشیدیم!)

چون قلم اسمارت نداریم ، تقریبا نصف قابلیت سیستم هوشمند کلاس بلا استفاده می مونه . پس وایت بردی اندازه ی پرده هوشمند تهیه کردیم و یه آلومینیوم کار آوردیم و دو تا ریل ، بالا و پایین تخته ی کلاس کار گذاشت و وایت برد رو سوارش کردیم . خیالم راحت شد . حالا دیگه فقط فیلم ها رو، رو پرده میندازیم و پاورها و pdf ها رو ، رو وایت برد . بچه ها جوابها رو رو وایت برد می نویسند . وقتی هم با تخته گچی کار داریم ، وایت برد رو می فرستیم گَلِ دیوار.

۰ ۲۸ آبان ۹۳ ، ۱۶:۰۵
سپیدار

دیروز که وارد کلاس شدم ، دیدم یکی از بچه ها با چادر نشسته  . اینقدر خوشگل شده بود! منم که خیلی ذوق کرده بودم  (و وقتی از چیزی خوشم بیاد ، عالم و آدم باید بدونند!) وقتی معلم پرورشی طبق معمول هر روز ، اومد تا چک کنه ببینه همه لقمه آوردن یا نه ، بهش گفتم : ببینید دخترم چه خوشگل شده! !!

هیچی دیگه ! تا ظهر هر چی بهش گفتم چادرتو دربیار چروک میشه ، قبول نکرد!

...

امروز که وارد کلاس شدم ، 3 نفر دیگه چادر سر کرده بودند! 

۰ ۱۹ آبان ۹۳ ، ۱۸:۱۸
سپیدار

امروز نگاره ی 10 رو هم تموم کردم! بعد از اتمام تدریس به هر دو نفر یک کاغذ A4 دادم و ازشون خواستم با توجه به حرفی که براشون مشخص شده ، به جای سفره ی هفت سین ، یک سفره ی "هفت... (ب ، پ ، ت ، ج ، چ ، خ ، د ، ر ، ز ، ق ، ک ، ل ، م ، ن)" بکشند ! 

خیلی جالب بود چیزهایی که تو سفره کشیده بودند .

مثلا شما میدونید "جن" رو چطور باید کشید؟ " خنگ" رو چطور؟

پ ن: پارسال یکی از بچه ها یه مستطیل کشیده بود با چند تا خط کج و معوج توش . وقتی پرسیدم چیه؟ جواب داد: چک برگشتی!

(تصاویر متأسفانه از آرشیو پاک شدن)

 

۰ ۳۰ مهر ۹۳ ، ۱۷:۰۳
سپیدار

امروز هم یکی از بچه ها که از سادات هستند برای بچه های کلاس اسکناس امضا شده و یه جعبه شیرینی آورده بود .

شیرینی رو که پخش کرد ، مقدار زیادی شیرینی اضافه اومد، به بچه ها گفتم بقیه رو زنگ آخر میخورید . ولی بعد که تعداد شیرینی ها رو شمردم دیدم به اندازه ی نصف کلاسه!!! تصمیم گرفتم فردا شیرینی ها رو نصف کنم تا به همه برسه . بنابراین فرصت نشد زنگ آخر شیرینی ها رو بخورند.

مائده موقع رفتن به خونه اومد و گفت: خانوم ! قرار بود شیرینی بدی ، میخوام ببرم برا داداشم!

گفتم : انشاءالله فردا!

رفت و چند لحظه بعد با چشم گریون برگشت و گفت:

خانوم ! مامانم گفته بدون شیرینی نیا خونه !!!!

۰ ۲۲ مهر ۹۳ ، ۱۴:۱۲
سپیدار

چند وقت پیش از اصفهان برامون گز رسیده بود .گز رو که زدیم به بدن ، دیدیم پشت جعبه ی گز ، تصویر یه ماشین چاپ شده بود برای بچه ها! تا اون رو از محل نقطه چین ، جدا ، از قسمتهای خواسته شده ، تا و از مکانهای علامت گذاری شده چسب بزنند تا یه ماشین سه بعدی درست بشه !

ما هم دست به کار شدیم و ماشینمان را ساختیم !

امروز که چشمم به اون ماشین افتاد ، مغز معلمیم جرقه زد ! 

ماشین ساخته شده رو ، از قسمتهای چسب خورده باز کردم و تصمیم گرفتم : 

1- بچسبونمش روی یه برگه .

2- یه اسکن ازش بگیرم .

3- اضافه هاشو تو کامپیوتر (ببخشید ، رایانه !) بزنم و دستورالعمل ساخت رو یه گوشه اش بنویسم!

4-به اندازه ی کاغذ A4 بزرگش کنم .

5- روزی که حرف (ش) رو به بچه ها یاد دادم ، این برگه رو بهشون بدم .

6 - بچه ها ، اونو رو یه مقوای مناسب بچسبونن ، رنگ کنن ، ببرن ، بچسبونن و بیارن تو مدرسه یه نمایشگاه ماشین بزنیم!

 


پ ن : معلمی همین چیزاش قشنگه ! اینکه مغزت تو هر چیزی دنبال یه نکته ی آموزشی بگرده رو دوست دارم !

انشاءالله و به شرط حیات ! اگه این برنامه رو اجرا کردم  ، عکسهایی از نمایشگاهمون رو منتشر می کنم !

۰ ۰۷ شهریور ۹۳ ، ۱۶:۰۹
سپیدار

امروز رفتم از 2 تا از بچه های کلاس اول مدرسه که به اصطلاح تجدید شده بودند ، امتحان شهریور رو بگیرم!

یکی شاگرد خودم بود . دانش آموزی که متأسفانه علاوه بر اختلال یادگیری در تقریبا تمام دروس ، طبق تشخیص دکتر کامکار، ضریب هوشی پایینی هم داره . مخصوصا هوش کلامیش! دکتر گفته بود باید علاوه بر معلم مدرسه، که من باشم ، هفته ای سه روز ، معلم خصوصی خاص بگیرند و هفته ای یک یا دو روز هم پیش خود دکتر ببرند. که متأسفانه خانواده اش پیگیری نکردند . از 6 تا درس ریاضی ، فارسی ، قرآن ، علوم ، ورزش و هنر ، 3 تا از درسهاشو "نیاز به تلاش بیشتر " دادم که همون زیر ده قدیمه ! تا اگه تابستون تونست درس بخونه و یاد بگیره ، بره کلاس دوم و اگه نتونست ، پایه ی اول رو تکرار کنه .

دانش آموز بعدی ، شاگرد دوستم بود ولی فقط 2 تا از درسهاشو نیاز به تلاش بیشتر زده بود . ریاضی و فارسی

به دانش آموز خودم ، املا گفتم . یه املای ساده و در حد کتاب! اما حداقل 15 تا اشتباه داشت . یه گچ دادم دستش وفرستادمش یه کلاس دیگه تا روی تخته نقاشی کنه.  با مادرش صحبت کردم درباره ی مزایا و معایب تکرار پایه و مزایا و معایب رفتن به کلاس دوم دخترش. راضی بود تکرار پایه داشته باشه و تصمیم گرفتیم سال بعد هم اول رو بخونه تا انشاءالله این تکرار پایه باعث تقویت پایه اش بشه! موقع خداحافظی هم یه کتاب کوچیک انیمیشن بهش دادم تا به اصطلاح با خاطره ی بد از هم جدا نشیم ! آخه قراره بره یه مدرسه ی دیگه!

اما شاگرد دوستم نیومده بود .آخر وقت مادرش اومد و گفت که وقت نداره چند روز دخترش رو بیاره مدرسه و اگه میشه امروز هر دو تا امتحان رو ازش بگیرم ! و گفت که تو تابستون اصلا کار نکرده و هیچی نخونده !!! اوضاع درسیش یه چیزی بود در حد فاجعه ! ترجیح میدادم سال بعد دوباره اول رو بخونه . اما یه مشکل بود ... سیستم بی سواد پرور !

این دانش آموز 2 تا درس رو به اصطلاح نمره نیاورده بود! یعنی معلمش تشخیص داده بود قرآن و علوم که شفاهی هستند رو" قابل قبول" بزنه. هنر و ورزش هم که کسی تجدید نمیشه! و با این تفاسیر حتی اگه دانش آموز نیاد برای دادن امتحان شهریور ، خود سیستم یکی از درسهاش رو با تک ماده و دیگری رو با تبصره قبول می کنه و دانش آموز کلاس اول با ضعف شدید در دو تا درس اصلی فارسی و ریاضی ، به راحتی میره کلاس دوم ! یعنی فقط با بلد بودن حداقلی درسهای شفاهی قرآن و علوم ، هنر و ورزش!

مگر اینکه معلم پیش بینی این وضعیت رو بکنه و مثل من ! حداقل 3 تا درس رو به اصطلاح نمره نده !

پ ن : یادش به خیر تو دوره ی کارشناسی ، استاد فلسفه ، تو کارنامه بهم داده بود ، نوزده و هفتاد و پنج صدم ! به شوخی میگفتم ، حداقل هفتاد و پنج صدم رو برمیداشتید ، دلم نمیسوخت! حالا دانش آموز کلاس اول با گرفتن نمره ی صفر از درسهای ریاضی و فارسی( خواندن و نوشتن) میتونه بره کلاس دوم!

۰ ۰۱ شهریور ۹۳ ، ۱۶:۱۳
سپیدار

حین نوشتن پست قبل ، مدام در ذهنم می اومد که : 

هر اتفاقی برای آدم می افته، از دو حال خارج نیست ؛ یا انسان خودش در ایجاد اون موقعیت نقش داشته ، یا نداشته !(منظورم اتفاقات شخصی و یا اتفاقهاییه که تو زندگی شخصی آدم تأثیر میگذارند! و گرنه میدونیم که : 

انسان مسئول همه ی اتفاقهایی که در جهان می افته نیست ، ولی در قبال عکس العملی که نسبت به اون اتفاقات نشون میده ، مسئوله!)

اگه نقش داشته باید مسئولیتش رو هم بپذیره و طبعا بودن در اون موقعیت میتونه باعث غم یا شادی انسان بشه! اما موقعیتی که انسان در به وجود آمدنش نقشی نداشته ، یا نعمت و محرومیتی که خودش در داشتن یا نداشتنش نقشی نداشته ، نه باید باعث غرور آدم بشه و نه مایه ی سرشکستگیش! و هر چند دردناک ، نباید آدم رو از پا بندازه !   

  این یکی از چیزهایی که هر سال ، تلاش می کنم به شاگردهای کوچولوی کلاسم یاد بدم ! اینکه ظاهرشون ، خانواده شون ، حتی هوش و استعدادشون ، اگه خوب یا اگه ناخوشایند ، انتخاب خودشون نیست ، و این موضوع نباید باعث تفاخر یا سرشکستگیشون بشه ! و بچه ها، اگر نه لزوما در کلاس خودشون ، ولی حتما با کسانی روبرو میشن که برخی داشته های اونها رو ندارند ، یا دارائی هایی دارند که اونها فاقدش هستند .    

دو سال پیش شاگردی داشتم که به خاطر نقص مادرزادی انگشتهای هر دو تا دستش ، اوایل سال از اینکه جلوی جمع مطلبی رو ارائه بده ، خجالت می کشید و زیر بار انجام این عمل نمی رفت ! این نقص ، جزء انتخابهای خودش نبود ! و اون باید بدون سرشکستگی و خجالت باهاش کنار می اومد ... کنار اومد و به مرور تبدیل شد به زرنگترین و خوش خط ترین شاگرد کلاسم! کسی که به راحتی جلوی کلاس درباره ی یه تحقیق کوچیک علمی که انجام داده بود ، صحبت می کرد! و بچه های دیگه ی کلاس سر و دست میشکستن برای بودن با اون! ( البته مهمترین عامل این تغییر ، مادر با اعتماد به نفس و فهمیده ش بود که نمیگذاشت دخترش احساس ناتوانی کنه !)

۰ ۲۳ مرداد ۹۳ ، ۱۶:۴۵
سپیدار

پریروز (یعنی روز پری عایا؟!روز فرشته؟!) وارد کلاس شدم چیزی دیدم که از تعجب شاخ درآوردم:

یه شاخه لاله واژگون قرمز مایل به نارنجی با 5گل خوشگل که توی یه بطری نوشابه کوچک جاخوش کرده بود!

از هر کی پرسیدم اینو کی و از کجا آورده ؟ کسی نمی دونست! 

گل خیلی خوشگلی بود (هنوزم هست!) کمی درباره کمیابی و حفاظت شده بودنش و چرایی نچیدنش و شکل و شمایل جالب گل برای بچه ها توضیح دادم و گل رو گذاشتم رو میزم که یکی از بچه ها یه شاخه ی خشک شده ی لاله واژگون رو گذاشت رو میزم! وقتی پرسیدم از کجا آوردیش؟ اون هم جوابی نداشت! 

گل تو کلاس مونده و هر کس میاد اول برای اینکه مطمئن بشه واقعیه یه دستی به برگ و گلهاش می کشه و بعد که مطمئن شد اصله! محو زیبایی گل میشه! 

 هنوز نمی دونم از کجا و چطوری این گل کمیاب به کلاس من راه پیدا کرده! ولی خوشحالم که تونستیم این گل خوشگل رو از نزدیک ببینیم! راستی مگه تهران هم از این گلها پیدا میشه؟ مگه چیدن این گل ممنوع نیست؟!! 

یاد دشت شقایق جاده ی اسالم- خلخال افتادم ! گلهایی که هرکس به خودش حق میداد یه بغل از اونا رو از دامان طبیعت بچینه و جلوی ماشین خودش بچینه !  گلهایی که تا چند صدمتر توی جاده پرپر و پراکنده بودن!!!

۰ ۰۹ ارديبهشت ۹۳ ، ۰۰:۳۷
سپیدار