ای چرخ غافلی که چه بیداد کردهای وز کین چها درین ستم آباد کردهای
بر طعنت این بس است که با عترت رسول بیداد کرده خصم و تو امداد کردهای
ای زاده ی زیاد نکردهست هیچ گاه نمرود این عمل که تو شداد کردهای
کام یزید دادهای از کشتن حسین بنگر که را به قتل که دلشاد کردهای
بهر خسی که بار درخت شقاوتست در باغ دین چه با گل و شمشاد کردهای
با دشمنان دین نتوان کرد آن چه تو با مصطفی و حیدر و اولاد کردهای
حلقی که سوده لعل لب خود نبی بر آن آزردهاش به خنجر بیداد کردهای
ترسم تو را دمی که به محشر برآورند
از آتش تو دود به محشر درآورند
تنها ترین! به ذکر مصیبت چه حاجت است؟
ما را نسیم نام تو دیوانه می کند ...