سپید مشق

دل آدمی بزرگتر از این زندگیست ، و این راز تنهایی اوست

سپید مشق

دل آدمی بزرگتر از این زندگیست ، و این راز تنهایی اوست

سپید مشق

اینستاگرام »»» سپیدمشق 3pidmashgh
ایتا ٠۹۲۱۶۹۹۵۸۶۹

چون قناری به قفس؟ یا چو پرستو به سفر؟
هیچ یک ! من چو کبوتر؛ نه رهایم ، نه اسیر !
◆•◆•◆•◆
گویند رفیقانم کز عشق بپرهیزم
از عشق بپرهیزم ، پس با چه درآمیزم؟
◆•◆•◆•◆
گره خورده نگاهم
به در خانه که شاید
تو بیایی ز در و
گره گشایی ز دلم...

بایگانی

۲۶۲ مطلب با موضوع «روزنوشت» ثبت شده است

یه افسانه ای رو خیلی سالها پیش خونده یا شنیدم که نکته ی نغزی داره !و من هر چی گشتم اصل قصه رو پیدا کنم و اینجا بنویسم موفق نشدم .

اما آنچه از این قصه یادم مونده:

میگن یه بزرگی با دوستان و یاران و یا نمیدونم سربازانش به یه غاری میرسند .غاری تاریک و عجیب . این مرد بزرگ به همراهانش میگه که تو این غار سنگهایی هست که هر کی جمعشون کنه و هر کی جمع نکنه ، هر دو بعد از خروج از غار پشیمون میشن !

توی غار بعضی ها شروع می کنند تند و تند سنگهای سخت و سیاه ریخته تو کف غار رو جمع کردن ! بعضی از بردن بار اضافی خسته میشن و می ریزندشون زمین . بعضی به نظرشون جمع و حمل این سنگهای بی ارزش کار بیهوده ایه و ترجیح میدن راحت باشن ! بعضی چند تا برا یادگار برمی دارن و ...

خلاصه وقتی از انتهای غار تاریک ، خارج میشن بعضی تا جایی که دست و دامنشون جا داشت سنگ جمع کرده بودن ، بعضی چند تا تو جیب و دستشون سنگ داشتن و بعضی ها هم دست خالی و ...

وقتی به روشنایی بیرون غار می رسن نگاهی به داشته هاشون می اندازن می بینن ای دل غافل سنگها سنگ بی ارزشی نبودن ،که جواهر بودن ، رنگ و وارنگ !عقیق و الماس و زمرد و یشم و یاقوت و زبرجد و ...

این جا بود که اون کسی که سنگ برداشته بود حسرت می خورد که کاش سنگ بیشتری جمع می کرد و اونکه برنداشته بود آه از نهادش برمی اومد که کاش اون هم حداقل چند تا سنگ برمی داشت ...

****

میگن دنیایی که توش هستیم و مخصوصا ماه رمضونی که دیگه داریم ازش خارج میشیم همون غار تاریک بوده و ...

*****

خدایا ! روزی که پرده ها کنار زده میشه و نهان و پنهان ها آشکار  ، به دستهای خالی و بیچارگی مون رحم کن ! 

۰ ۱۵ تیر ۹۵ ، ۲۰:۰۱
سپیدار

نفس من ول کُنِ من نیست! خدایا چه کنم؟

خسته ام زین همه آزار الهی العفو

با گناهی که ز من سر زده، بین من و تو ...

... چیده شد این همه دیوار الهی العفو

محمد فردوسی

پ ن:

ای که مرا خوانده ای! راه نشانم بده ...

۰ ۰۶ تیر ۹۵ ، ۱۹:۰۴
سپیدار

کوفیان گر چه که از غصه ی او دلشادند

"دوش وقت سحر از غصه نجاتش دادند"

  ...

آن شب از فرق علی کعبه پلی زد به بهشت

چه مراعات نظیری ست علی ،کعبه، بهشت

 حسین غیاثی


بنر شهادت امام علی و شب قدر psd

دوش وقت سحر از غصه نجاتم دادند            واندر آن ظلمت شب آب حیاتم دادند

بیخود از شعشعه پرتو ذاتم کردند           باده از جام تجلی صفاتم دادند

چه مبارک سحری بود و چه فرخنده شبی    آن شب قدر که این تازه براتم دادند

بعد از این روی من و آینه وصف جمال            که در آن جا خبر از جلوه ذاتم دادند

حافظ

۰ ۰۵ تیر ۹۵ ، ۱۲:۲۸
سپیدار

ای که گفتی فَمَنْ یَمُت یَرَنی

جان فدای کلام دلجویت 

کاش روزی هزار مرتبه من

مُردمی تا بدیدمی رویت

آثار هنرمندان ایران/عزیزی هنر/عرض ارادت هنرمند گرانقدر آقای علی خیری (خوشنویس /استان اصفهان) به ساحت مقدس حضرت امیر المومنین علی (ع)

۰ ۰۴ تیر ۹۵ ، ۲۱:۴۰
سپیدار

ما را نخرد شاید، اما به همه گفتیم

ارباب کریم است و دست بخرش خوب است

۰ ۳۱ خرداد ۹۵ ، ۲۳:۳۹
سپیدار

 از مرحوم حاج اسماعیل دولابی نقلِ که می گفت خدا برای جذب آدمها یک تار داره یک تور و یک تیر .

تار خدا ، قرآنِ . خیلی ها رو از طریق قرآنش جذب می کنه . از طریق نغمه های آسمانی (همچین لطیف و نرم!)

خیلی ها رو هم با تور خودش جذب می کنه . مثل مراسم ماه رمضان و شب قدر و مراسم اعتکاف و از این دست (یه کم با شدت و سختی!)

(فکر کن! خدا تور پهن کرده برا جذب و شکار ما آدمای پیزوری!قلب)

 تیر خدا هم همون مشکلاتِ . بیشتر آدمها رو از این طریق مجذوب خودش می کنه .(با شدت بیشتر!)

*****

حق به قول دولابی هر که را به طرزی کُشت

صید چون منی را با تیر و تور و تار آمد

(قربان ولیئی)

◆•◆•◆•◆•◆•◆•◆•◆•◆•◆•◆•◆•◆•◆•◆•◆•◆•◆•◆•◆•◆•◆

پ ن: فکر کنم برا ما هم که به هیچ صراطی مستقیم نیستیم "تبر"  گذاشتن کنار ! حالا یا گردنمون رو میزنن یا "بت"های رنگ وارنگ و جورواجوری که برا خودمون تراشیدیم و اسیرشون شدیم رو میشکنن!

تبر به دوش بت شکن! خلیل آتشین سخن! ... خدای ما دوباره سنگ و چوب شد نیامدی

۰ ۳۱ خرداد ۹۵ ، ۱۴:۳۳
سپیدار

هر چند جز شرنگ نصیب ام نشد ، ولی

ما ایستاده ایم هنوز استکان به دست!

۱ ۲۶ خرداد ۹۵ ، ۱۶:۲۰
سپیدار

درسته !شاید حرفهام ، تصمیمهام ، کارهام  و خواسته هام بی منطق باشن! ولی مگه تو دنیا همه چی منطق داره یا باید داشته باشه؟!

۰ ۲۱ خرداد ۹۵ ، ۱۴:۵۸
سپیدار

نه خدا توانمش خواند نه بشر توانمش گفت

متحیرم چه نامم شه ملک لافتی را

....

عیدتون مبارک

آقایون: روزتون مبارک

پ ن1: جداً این روزا برا آقایون چی میشه به عنوان کادوی روز پدر و مرد خرید؟

مثلا یه بچه بخواد برا پدرش هدیه ی روز پدر بخره چه گزینه هایی پیش روشه؟ (میگم بچه !که فکر جیبش رو هم بکنین و پیشنهادات میلیونی تون رو ، رو نکنین! )

برا خانوما که تا دلت بخواد گزینه میشه ردیف کرد! تنوع توش بیداد میکنه!از طلا و پوشاک و لوازم آرایشی بهداشتی و زلمزیمبو و بدلیجات بگیر تــــــــــــــا لوازم خونه [!] حتی میشه بهشون پول یا کارت هدیه داد. از نظر قیمتی هم از چند هزار بگیر تا الی ماشاءالله! یعنی با هر بودجه ای میشه برا خانومها هدیه خرید!

اما برا آقایون سر و ته لیست به تعداد انگشتای یه دست هم شاید نرسه!(گزینه های خاص رو کاری ندارم !)پول و کارت هدیه هم که اصـــــــــــــــــــــلاً خوب نیست . لوازم خونه هم که به طریق اولی بی معنیه! خب می مونه همون "جوراب"و کمربند و پیرهن و عطر و ادکلن و امثالهم دیگه!

آقایون اگه ناراضی هستن از همین حالا به فکر تهیه ی لیست اقلام پیشنهادی برا سال آینده باشن!

من که هر سال با "چی بخرم؟" درگیرم!

پ ن2: خوش به حال کسانی که رفتن اعتکاف

۲ ۰۲ ارديبهشت ۹۵ ، ۱۵:۳۱
سپیدار

بهار هم قاطی کرده و با این قاطی کردنش من رو هم به دردسر انداخته !

دلم نمیاد بگم هوا بده ! نه ! هوا خیلی هم خوبه ولی من بلد نیستم باهاش تعامل کنم ! 

از هوای زکام و آنفولانزا پرور زمستون که گذشتیم به خودم گفتم آخیش ! خلاص شدی!  ولی حالا ناغافل گرفتار هوای دمدمی مزاج بهار شدم! 

صبح که برا نماز بیدار شدم دیدم نمیتونم آب دهنم رو قورت بدم ، سرم هم به شدت درد می کرد!

تو مدرسه 3 ساعت تموم سرپا بودم بدون لحظه ای نشستن ! بچه ها داشتن برا باباهاشون کارت پستال درست می کردن و من نمی تونستم بشینم ! ... موقع برگشت به خونه رسما یه جنازه ی متحرک بودم ! جنازه ای که تموم استخوناش درد می کرد!

از تنبلی تصمیم گرفتم آستانه ی تحمل خودم رو بسنجم ! نه دکتر میرم ... نه خود درمانی ... و نه ناله !

یه دوره ی فشرده ی مرتاض بازی! :))

...

دفترچه بیمه ام تموم شده ... تو خونه هم دارو نداریم ... پس چاره ای جز تحمل نداره این تنبل! :))

*****

کاملا بی ربط:

کلمه ی "مرتاض" من رو یاد این دو بیتی باباطاهر انداخت:

دل عاشق به پیغامی بسازه/ خمار آلوده با جامی بسازه

مرا کیفیت چشم تو کافیست / ریاضت کش به بادامی بسازه!

۲ ۰۱ ارديبهشت ۹۵ ، ۱۸:۰۷
سپیدار