سپید مشق

دل آدمی بزرگتر از این زندگیست ، و این راز تنهایی اوست

سپید مشق

دل آدمی بزرگتر از این زندگیست ، و این راز تنهایی اوست

سپید مشق

اینستاگرام »»» سپیدمشق 3pidmashgh
ایتا ٠۹۲۱۶۹۹۵۸۶۹

چون قناری به قفس؟ یا چو پرستو به سفر؟
هیچ یک ! من چو کبوتر؛ نه رهایم ، نه اسیر !
◆•◆•◆•◆
گویند رفیقانم کز عشق بپرهیزم
از عشق بپرهیزم ، پس با چه درآمیزم؟
◆•◆•◆•◆
گره خورده نگاهم
به در خانه که شاید
تو بیایی ز در و
گره گشایی ز دلم...

بایگانی

۲۶۴ مطلب با موضوع «خاطرات» ثبت شده است

چند روز پیش مامان به خاطر درد پاهاش به دکتر مراجعه کرد و با یه گونی دارو برگشت . هزینه ی این داروها حدود 500 هزار تومن شده بود .

تو خونه که داروها رو گذاشتم جلوم تا قرصهای صبح و ظهر و شب رو جدا و مشخص کنم براش ، مامان یکی از قوطی ها رو برداشت و با ناراحتی گفت باز هم که از اینا داده ! قبلا از اینا خوردم و افاقه نکرده !

دو تا از همون قرص تکراری رو که خورد گفت پا دردم بیشتر شده و از درد مچ پاش می نالید . داشته باشین که از این دارو 5 بسته ی 50 تایی داده بودن یعنی 250 قرص برای بیش از 4 ماه!

3 تا قرص خورده شده بود که گونی داروها رو زدن زیر بغلشون و رفتن سراغ دکتر !

دکتر تا داروها رو دید گفت: من که این داروها رو ننوشته بودم !!! و در ضمن من فقط یه بسته ی 100 تایی نوشته بودم برا 50 روز نه 250 تا !

آقای دکتر داروی اصلی رو دوباره نوشت و داروها از یه داروخانه ی دیگه تهیه شد !

داروهای اشتباه رو برگردوندن داروخانه که خانم! اینها دارویی نیست که دکتر برامون نوشته ! و خانم فرمودن : اینها که بهترن!!!!!

خلاصه خانم داروها رو پس گرفته و400 هزار تومان رو پس دادند !

حالا فکر می کنید قیمت دارویی که دکتر نوشته بود چقدر بود؟!!! 30 هزار تومان! یعنی نسخه پیچ داروخونه به صلاحدید خودشون اسم و مقدار دارو رو تغییر دادن! به جای 100 تا قرص 30 هزار تومنی 250 تا قرص 400 هزار تومنی داده بودن !!!

خلاصه از ما گفتن! حواستون جمع باشه!

***

1_ آقایون و خانم های اطبا هم بلا نسبت بعضی هاشون ! اینقدر بدخط هستن که گاهی خودشون هم نمی تونن نوشته ی خودشون رو بخونن! (شده قضیه ی خط سوم حضرت شمس! یادتونه که؟!)

آن خطاط،

سه گونه خط نوشتی!

یکی، او خواندی لاغیر او!

یکی را، هم او خواندی،

هم غیر او

یکی، نه او خواندی، نه غیر او

آن خط سوم منم

پس طبیعتا در اکثر مواقع امکان تطابق نسخه و دارو برای ما وجود نداره! اینطوری میشه که داروخونه چی های بی انصاف داروهای مونده و قیمت بالاشون رو آب می کنن!

2-  درس عبرتی شد برای ما که همیشه دارو رو به دکتر نشون بدیم (هر چند در این مورد خاص دکتر گفته بود نیازی نیست داروها رو بهشون نشون بدیم!)

--------------------------------------

اینا که داروخونه چی اند و پول لازم! امروز تو مترو یه ملکه رو دیدم (از اینایی که پشت مانتوشون نوشته keep calm i’m queen ) که داشت دست فروشی می کرد! اوضاع خیلی خراب شده ! ملکه ها هم وضعیت اقتصادیشون خراب شده چه برسه ما رعیتها!چشمک

۲ ۰۶ مرداد ۹۵ ، ۱۶:۱۶
سپیدار

بالاخره پریروز موفق شدیم "ایستاده در غبار" رو ببینیم. هر چند اینقدر امروز و فردا کردیم تا ناچار شدیم تو یه سینمای بی کیفیت این فیلم رو ببینیم . نور و صداش که تعریفی نداشت و بیشتر شبیه یه زیر پله بود که 40-50 تا صندلی تو یه فضای مثلثی روبه روی یه پرده که بیشتر شبیه یه تخته وایت برد نسبتاً بزرگ بود چیده شده بود. (یادم باشه که دیگه تو سالن 2 سینما سپیده هیچ فیلمی رو نبینم!)

پوستر جدید

"ایستاده در غبار " به کارگردانی محمدحسین مهدویان ، بهترین فیلم جشنواره ی فجر سال 1394

چند تا صحنه تو فیلم بود که انگار با ماژیک هایلایت برام از بقیه ی فیلم جدا شد ! یکی ماجرای عمل پای حاج احمد بدون بی هوشی و بعدیش کنتاکتش با محسن وزوایی (من هم جای وزوایی بودم حتما قهر می کردم !ولی اگه جای حاج احمد بودم احتمالا نمی رفتم برا آشتی! و همین پیشقدم شدن حاج احمد برا آشتی ، برای منی که معمولا از این کارها نمی کنم ، عجیب بزرگ و شیرین بود.)

تصویر ماندگار فیلم هم تصویر حاج احمد ایستاده در غبار معرکه!

و عصبانیت از دست محسن رضایی که چرا بدون مشورت با امام تصمیم گرفته حاج احمد و تیپ 27 محمد رسول الله رو بفرسته سوریه!

در حین دیدن فیلم و بعد از اون از خودم می پرسیدم : یعنی الان کجاست؟ چه کار می کنه؟ ... آیا برمی گرده؟... برش می گردونند؟ ... 

***

 با اینکه از قبل میدونستم یه چیزیه مثل "آخرین روزهای زمستان" ولی باز با دیدن فیلم که "فیلم" نبود ، جا خوردم! همه اش منتظر بودم این نریشن ها تموم و فیلم شروع بشه . راستش "آخرین روزهای زمستان" رو که درباره ی شهید حسن باقری بود بیشتر پسندیدم . شاید به این دلیل که متوسلیانِ ایستاده در غبار رو خیلی شبیه حاج احمد واقعی ندیدم!-درست برعکس حسن باقری "آخرین روزهای زمستان"-  برای منی که تصویر و جزئیات اون خیلی اهمیت داره ، ارتباط برقرار کردن بین متوسلیان فیلم و متوسلیان واقعی خیلی سخت بود! 

****

پ ن: به نظرم اومد احتمالا این فیلم برا کسانی که شناختی از حاج احمد متوسلیان دارند ، جذابیت بیشتری داره !

*****

بی ربط: از سینما که دراومدیم سلانه سلانه رفتیم تا پارک دانشجو . وقتی رسیدیم وقت نماز بود و خوشحال شدیم که نماز اول وقت و جماعت تو مسجد - یا نمازخونه ی -کنار تئاتر شهر برقراره! ولی این مسجد اصلا مناسب اون محیط نیست ! حالا شلختگی و نا زیبا بودن فضاش رو یه جوری میشه ندید گرفت ولی به روز نبودن و فن بیان نه چندان جالب روحانی این مسجد یا نمازخونه به نظرم خیلی تو ذوق میزد!

۳ ۰۲ مرداد ۹۵ ، ۱۲:۴۵
سپیدار

عیدتون مبارک !

ان شاءالله برکت این ماه تو بقیه ی ماه های سالتون و سالمون هم ساری و جاری باشه!

*****

امروز با هزار ذوق و شوق شال و کلاه کردیم سمت مصلی برا نماز عید فطر . به امید اینکه امسال از مشکلات سالهای گذشته خبری نباشه. 

... که بود !

تازه جاگیر شده بودیم و خوشحال از اینکه علاوه بر سیستم صوتی خوب به پرده ای که تصویر داخل مصلی رو نمایش میداد هم اشراف و تسلط داریم و میتونیم علاوه بر شنیدن صدای واضح، تصویر آقا رو هم موقع ایراد خطبه ها ببینیم ، که. . .  زمزمه هایی شنیدیم که اینجا اتصال نداره! هر چی چشم گردوندیم بلکم انتظاماتی کسی رو ببینیم تا کمکمون کنه پیدا نکردیم!

مداحی و شعرخوانی میثم مطیعی تموم شده و نشده ، بلند شدیم بریم جای دیگه که دیدیم گویا داره صحنه های آشنایی شکل می گیره ! از ترس اینکه ازدحام جمعیت حادثه ی منا رو تو مصلی رقم بزنه، برگشتیم سر جای قبلی و در چشم به هم زدنی صف ها دوباره تشکیل شد و منتظر شروع نماز شدیم. گفتیم نمازمون حتی اگه اتصال هم نداشته باشه بهتر از آبرو ریزی کشته شدن تو ازدحام جمعیت و ایجاد حادثه ی مصلی ست !نیشخند

با اینکه مصلی از نظر دسترسی و مساحت بهتر از دانشگاه تهرانِ ، ولی انصافا نظم و سازماندهی نمازهای جمعه و عیدِ دانشگاه خیلی بهتر بود .

و با اینکه مصلی رو اصلا برا نماز ساختن و میشه با اقداماتی خیلی ساده مثل کشیدن خطهای نشان برا قبله و اتصال صفوف و ... روی زمین و یا حداقل گذاشتن انتظاماتی با نشان مشخص برا راهنمایی مردم ، از به وجود اومدن همچین مشکلاتی پیشگیری کرد ولی طبق سنوات گذشته مردم بیرون از ساختمان اصلی مصلی سردرگم بودن ! ... 

خب ! غر زدن بسه دیگه!نیشخند از خوبی های امروز هم بگم ! غیر از شیرینیِ خوندن نماز پشت سر آقا که نیازی به گفتن نداره ، شیرینی های کوچیکی هم داشت . مثلا اینکه یه دقیقه قبل شروع نماز، نمِ بارون قشنگی زد که خیلی چسبید !بغلهوا لطیف شد و کمی بوی خوب خاک بارون خورده بلند شد!

دم خدا گرم ! هوا هم خیلی خوب بود و ابرها اجازه ی خودنمایی زیادی به خورشید ندادن !

ای فدای صورت ماهت که رؤیت کردنش

عید" فطر" مردم است و عید" قربان" من استقلب

*****

پ ن: کنار تاکسی منتظر رسیدن همراهان بودم که شنیدم راننده ی یه تاکسی به همکاراش می گفت : نع! دیگه سیگار کشیدن حال نمیده ! حالش همون یه ماه گذشته بود که یواشکی و قاچاقی سیگار می کشیدم ! (خدا نکنه شیرینی معصیت خدا بره زیر دندون کسی ! اونوقته که دیگه از حلال خدا لذت نمیبره! )

۳ ۱۶ تیر ۹۵ ، ۲۲:۰۱
سپیدار

دیروز بود که خبر فوت عباس کیارستمی کارگردان ایرانی رو شنیدم !

با این که خیلی اهل فیلم و سینما نیستم ولی دورادور خبرهایی از کارهای ایشون خونده و شنیده بودم ! از گرفتن جایزه ی نخل و خرس چند تا جشنواره گرفته تا بازی ژولیت بینوش تو یکی از فیلمهاش تا اعتراض مردمی که از دیدن فیلم - فکر کنم  فیلم "شیرین" - کیارستمی ناراضی بودن و خواستار پس گرفتن پول بلیت شون !

در هر حال من به خاطر یه فیلم و یه مستند که از این کارگردان دیدم براش آرزوی رحمت و مغفرت پروردگار رو دارم :

1- "خانه ی دوست کجاست "

2- "مشق شب " 

*****

هر دوی این آثار فکر می کنم حداقل 20-25 سال پیش ساخته شدن و این یعنی بعد از این دو تا ، ساختن فیلم برای من و امثال من ، برای ما مردم عادی و غیر روشنفکر ! خیلی دغدغه ی این کارگردان روشنفکر و صاحب نام کشورمون نبوده ! البته اعتقاد دارم که دیگه خیلی از کارگردانها برا جلب نظر و کشوندن امثال منِ نوعی به سینما ، فیلمی نمی سازند ، مگر تک و توک !

همینطوری از دوستان و خانواده درباره ی فیلمهای کیارستمی که یادشونه پرسیدم ؛ فقط "خانه ی دوست کجاست" رو یادشون بود خیلی هاشون هم فقط میدونستن کیارستمی کارگردانِ ... همین!

۱ ۱۶ تیر ۹۵ ، ۲۱:۴۸
سپیدار

دوستم تعریف میکرد که برادرش با دفتر نماینده ی یکی از مراجع بزرگوار تماس گرفته و گفته که طبق شغلش مجبوره به خارج از تهران رفت و آمد کنه و حکم نماز و روزه هاش رو می خواسته بدونه.

آقای نماینده !!! هم جواب دادن که هم باید الان روزه ها رو بگیرن و هم بعدا قضای اونها رو [!] نمازش رو هم باید کامل بخونه و هم شکسته! [!]

بعد از ناراحتی و عصبانیت به نظر من به حق برادرش از این جواب عجیب! تماس گرفتن با دفتر اصلی مرجع عزیز و اونجا با پرسیدن چند تا سؤال از شرایط کار ایشون گفتن که نیازی نیست روزه بگیرن و بعد قضای اون ها رو به جا بیارن . طبعا نمازهاشون هم شکسته هست!

*****

بی اطلاعی و جوابهای عجیب و غریب و بعضاً متناقض و غلط بعضی از این آقایون و خانم های نماینده یا مدعی نمایندگی کم بی تأثیر نیست تو سست شدن اعتقادات افراد . کسانی که با نظرات شاذ و غیر عاقلانه شون دینِ معقول و آسانی که میگه (لا یُکلّف الله الّا وُسعها) رو برا افراد عادی و بی اطلاع سخت و غیر منطقی جلوه میدن!

کاش هر از چند گاهی حداقل قبل ماه مبارک حضرات مراجع یه کلاسی برا این نماینده ها میگذاشتن و یه امتحانی ازشون میگرفتن تا هرکسی به خودش جرأت نده با همچین جواب های پرت و پلایی مردم رو از دین دلزده کنه! که سعدی بزرگ گفته:

گر تو قرآن بدین نمط خوانی

ببری رونق مسلمانی

*****

به این دوستم پیشنهاد دادم زنگ بزنن به همون دفتر اصلی اون مرجع بزرگوار و موضوع جواب عجیب نماینده شون رو گزارش بِدن! امیدوارم یادش نره!

۰ ۰۳ تیر ۹۵ ، ۱۴:۰۳
سپیدار

یک آقایی شغل شریفش راهزنی بوده و از این راه مال و منالی هم کاسب شده بود . ایشان علاوه بر مال و منال یک مادر پیر و پرهیز کاری هم داشت .(مادر! دستت درد نکند با این بچه تربیت کردنت!) یک روز راهزن به مادرش گفت ”ننه جان! دوست داری از این سفر چه چیزی برایت به ارمغان بیاورم ؟“(به ارمغان!!! چه دزد باکلاسی هم بوده!)  مادر که نمی‌دانست شغل شریف آقازاده اش دزدی است! گفت :”ننه! من آفتاب لب بومم! بی زحمت پارچه ی یک کفن برایم بیاور به شرطی که سعی کنی حلال باشد.“(راویان می گویند ایشان انگشت اشاره اش را هم در فضا تکان داده جهت محکم کاری و تأثیر بیشتر سخن!)

پسر قبول کرد و رفت پیِ کسبش . از قضای روزگار و از اقبال بلند مادرش کاروانی به پُستش خورد که بارِ پارچه داشت . آقای دزد بعد از لخت کردن کاروان پرسید: داداش!در کدام بسته پارچه ی سفید مناسب کفن هست؟ نشانش دادند. مرد دزد آن طاقه ی چلوار سفید را در آورد و به صاحبش گفت : ” این پارچه را برای کفن مادرم می خواهم، خودت که در جریان هستی باید حلال باشد آن را حلال بفرما“.

صاحب پارچه هم(مدیونی اگه فکر کنی از روی ترس !) با کمال میل گفت : ”آقا حلال! نوش  جان! از شیر مادر حلالتر!“ اما آقای دزد شریف قصه ی ما قانع نشد و چوب خود را برای زدن او بلند کرد و گفت ”نع! این طور فایده ندارد، باید آن‌قدر بلند بگوئی تا صدای تو به آسمان هفتم بلکم بالاتر برود و کلمه ی حلال حلال را خدا بشنود.“

صاحب پارچه هر چه توان داشت و حنجره اش یاری می کرد ، صدایش را انداخت توی سرش و آنقدر با صدای بلند "حلال حلال" گفت تا جناب دزد خیالش راحت شد و دست از سرش برداشت .

چون مرد راهزن با خوشحالی و خجسته دلی به خانه برگشت و چلوار سفید را دو دستی به مادر عزیزتر از جانش تقدیم کرد، مادرش گفت : ”پسر گلم! آیا مطمئن باشم که این پارچه کفنی، حلال است ؟یک وقت آتش نشود بچسبد به تنم! “ پسر به مادرش گفت : ”ننه ! خیالت تخت! کاری کردم که صدای حلال حلالش به آسمان رفت !“

(بقیه ی قصه در کتابها نیامده!)

بلانسبت حالا شده حکایت ما و همراه اول:

"همراه گرامی

با ارسال P1 به سامانه 990009 و غیرفعالسازی دریافت قبض کاغذی، به جمع همراهان طبیعت بپیوندید.

همراه اول"

تو این چند وقت ده ها بار همراه اول با مناسبت و بی مناسبت ،با فرستادن این پیام دعوت کرده با انصراف از دریافت قبض کاغذی به جمع همراهان طبیعت بپیوندیم! اما من هر بار پیام رو پاک کرده و دعوتشون رو قبول نمی کنم ! 

نه اینکه خیلی دلبسته و دلخسته ی رؤیت اون قبض کاغذی کذایی باشم! یا خدایی نکرده پدر کشتگی ای خُرده حسابی چیزی با درختهای بیچاره داشته باشم! نع! فقط می خوام ببینم کِی حضرات از رو میرن؟!

چند سالی هست که دیگه قبض کاغذی نمی بینیم و توسط همراه اول به اجبار و کَت بسته به جمع همراهان طبیعت سنجاق شده ایم ! ولی من موندم وقتی اون ها قبض کاغذی برا کسی نمی فرستن چه اصراری دارن ما حتماً P1 رو بفرستیم؟ چه اصراری دارن حتما از آدم رضایت نامه بگیرن ؟!مگه ما تا حالا چیزی گفتیم؟ خُب شما که دارین میرین همین دست فرمون رو برین جلو دیگه!

خلاصه من که از رو نمیرم ! ... میخوام ببینیم بعد از این دعوت به زبان خوش به چه حربه ای متوسل میشن؟ !نیشخند

۲ ۲۶ خرداد ۹۵ ، ۱۶:۳۸
سپیدار

هر چند جز شرنگ نصیب ام نشد ، ولی

ما ایستاده ایم هنوز استکان به دست!

۱ ۲۶ خرداد ۹۵ ، ۱۶:۲۰
سپیدار

تا حالا مزرعه ی گندم رو از این فاصله ندیده بودم!

فوق العاده بود هوایی که توش جریان داشت! مخصوصا دم غروب وقتی باد توش می پیچید و عطر گندم رو تو فضا پخش می کرد.

دلم نیومد برم داخل مزرعه بنابراین از علفهای حاشیه ی مزرعه عکس گرفتم!

وقتی مطمئن شدم اینها علف هرز محسوب میشن ، یه دسته ازشون رو کندم!

اون 4 تا سنبل رو هم چند سال پیش از گوشه و کنار یه مزرعه ی درو شده جمع کردم! بهش چی میگن؟ خوشه چینی!

پ ن:

دیدین خیلی از کسانی که تو شهرها زندگی می کنن دوست دارن بعد از بازنشستگی برگردن روستا!

"هرکسی کو دور ماند از اصل خویش/ باز جوید روزگار وصل خویش"

فطرت همه ی آدمها با آب و خاک و طبیعت خویشاونده! 

... قرار بود تکنولوژی برامون آسایش بیاره نه اینکه آرامشمون رو هم غارت کنه!

... زندگی رو ارزون فروختیم .

۳ ۱۰ خرداد ۹۵ ، ۱۷:۱۰
سپیدار

" 14 فروردین ، همه باید بیان مدرسه و هیچ عذر و بهونه ای هم پذیرفته نیست ! بلیت گیرمون نیومد ! ماشینمون خراب شد ! تو جاده تصادف شده بود! هوا بد بود ! برف راه رو بسته بود و ... نداریم "

این پیغام مدیر بود که باید تو آخرین دیدار با اولیای قبل از عید به اطلاع اولیا می رسوندیم و چنین کردیم.

برای محکم کاری ، مدیر یه جلسه هم نزدیک عید با پدرها برامون گذاشت و تأکید کرد موضوع عدم غیبت تو 14 فروردین رو به اطلاع پدرها هم برسونیم! با تأکید بر اینکه با غایبان روز 14 فروردین "مدیر شخصا برخورد خواهد کرد"!

به همکارا هم همین اولتیماتوم رو داد و فقط به چند نفر که پدر و مادرشون شهرستان بودن اجازه داد با گذاشتن جایگزین میتونن 14 فروردین نیان .

تا اینجای ماجرا به نظر من خیلی هم خوب بود ! خوشحال شدم که خدا رو شکر یه نفر موضوع رو جدی گرفته و نمیخواد مدرسه روزای اول بعد عید نیمه تعطیل باشه! بالاخره وقتی منِ معلم میرم مدرسه دوست دارم همه ی دانش آموزا باشند تا بتونم طبق برنامه پیش برم . نبودن تعداد زیادی از دانش آموزا یعنی از رسمیت افتادن کلاس و بی فایده بودن کارهای اون روز ! چرا که بعد باید دوباره تکرار بشه !

*****

14 فروردین رفتیم مدرسه؛با اون همه تأکید، 11 نفر غایب!

آمار غایبان رو گرفتن و من منتظر که ببینم خانم مدیر چه برخوردی با خاطیان خواهد داشت؟وقت تماماسترس

۲ ۰۶ خرداد ۹۵ ، ۱۲:۰۵
سپیدار

http://hw8.asset.lenzor.com/lp/14503819-6536-l.jpg

امروز بالاخره مدیر رضایت داد تا مدرسه دیگه تعطیل بشه !

سال سختی بود ! خیلی سخت ! با کلی مشکلات ریز و درشت ! و الحمدلله که تموم شد ! یک شنبه هم کارنامه میدیم و به قول کلاه قرمزی باید بریم بیمارستان روانی برا تجدید قوا و آماده شدن برا سال تحصیلی آینده!

این 3 روز که تقریبا همه ی ابتدایی ها تعطیل بودن و مدرسه ی ما نع ! یه مشکلاتی رو به وجود آورد که تو پست بعد درباره اش می نویسم !

۰ ۰۵ خرداد ۹۵ ، ۱۸:۴۸
سپیدار