من سنگ شدم و سدّ و دیوار. دیگر نور از من نمی گذرد، دیگر آب از من عبور نمی کند، روح من در من روان نیست و جان جریان ندارد.
حالا تنها یادگاری ام از بهشت و از لطافتش، چند قطره اشک است که گوشه ی دلم پنهانش کرده ام. گریه نمی کنم تا تمام نشود. می ترسم بعد از آن از چشم هایم سنگ ریزه ببارد.
یا لطیف! این رسم دنیاست که اشک، سنگریزه شود و روح، سنگ و صخره؟ این رسم دنیاست که شیشه ها بشکند و دل های نازک شرحه شرحه شود؟
وقتی تیره ایم، وقتی سراپا کدریم ، به چشم می آییم و دیده می شویم، اما لطافت هر چیز که از حد بگذرد، ناپدید می شود.
یا لطیف! کاشکی دوباره مشتی، تنها مشتی از لطافتت را به من می بخشیدی تا می چکیدم و می وزیدم و ناپدید می شدم ، مثل هوا که ناپدید است، مثل خودت که ناپیدایی ...
یالطیف! مشتی، تنها مشتی از لطافتت را به من ببخش...
-------------------------------------------------------------------------
پ ن: یا لطیف! به این بنده ی ضعیفت ، رحـــــــــــــــــــــــــــــــم کن!
...
کتاب در "سینه ات نهنگی می تپد" عرفان نظر آهاری
او وقتی به خانه رسید ، موضوع را به مادرش گفت :" ماسوچان به من گفت که یک کره ای هستم ." مادرش از حیرت ، دست بر دهان گذاشت و توتوچان دید که چشمانش پر از اشک شده است . توتوچان بهت زده شد و فکر کرد لابد حرف خیلی بدی بوده است . از بس اشک هایش را پاک کرده بود ، نوک بینی مادر ، قرمز شده بود . او به توتوچان گفت :" لابد مردم به این کودک بیچاره دائما گفته اند کره ای ، و او فکر می کند این فحش است .
...
سپس ، در حالی که مادر اشک چشمانش را پاک می کرد به آرامی به توتوچان گفت: " تو ژاپنی هستی و ماسوچان از کشوری به نام کُره به این جا آمده است . اما او هم مثل تو بچه است . بنابراین ، تو که عزیز من هستی ، نباید فکر کنی مردم با تو فرق دارند . هیچ وقت فکر نکن "این آدم ژاپنی یا آن یکی کُره ای است." با ماسوچان مهربان باش . این خیلی ناراحت کننده است که کسی فکر کند بعضی آدم ها صرفاً به خاطر این که کُره ای هستند ، آدم های خوبی نیستند!"*
از کتاب "توتوچان ، دخترکی آنسوی پنجره"ص124
◆◇◆◇◆◇◆◇◆◇◆◇◆◇◆◇◆
یاد چی افتادین؟ من که یاد رفتار ما ایرانی ها(البته نه همه مون) با مهاجرین افغانی افتادم! به دلایل منطقی و غیر منطقی این رفتار ، کاری ندارم؛ ولی واقعا این خیلی ناراحت کننده است که کسی فکر کند بعضی آدم ها صرفا به خاطر این که افغانی هستند ، آدم های خوبی نیستند!
گاهی وقت ها فکر می کنم ، کاش این رفتارمون به خاطر وطن پرستی و ناسیونالیست بودنمون بود ! که نیست!
مقایسه کنید عکس العمل مون رو در مواجهه با یه افریقایی سیاه ، یه اروپایی یا امریکایی مو بور چشم آبی ، یه ژاپنی یا یکی از همون شرق دور، با یکی از همسایگان افغانی یا پاکستانی یا حتی عربمون!!! خدایی این همسایگان افغان که تا همین یکی دو قرن پیش - زمانی که هنوز با خطهای فرضی مرزی حاصل از سیاست روباه پیر، از هم جدا نشده بودیم - ایرانی بودند! دین و زبونمون هم که مشترکه ! نه! بحث وطن و زبون و دین و آیین و ملیت و قومیت نیست !
به قول استاد محمد بهمن بیگی:
"کشور ما ، کشور پهناورتری ست. وطن ما ، وطن بزرگتری ست .ما باید همه ی فارسی زبانان را هموطن خود بدانیم . چگونه ممکن است که مردم هرات و غزنه و سمرقند و خجند و فرغانه و بدخشان را بیگانه بدانیم و بخوانیم . این شهرها و ولایات، برای ما همانقدر گرامی و عزیزند ، که شیراز و اصفهان و تبریز و تهران."
پ ن: هرچند به قول حضرت مولانا: "هم دلی از همزبانی [هم ] خوشتر است"! که این یکی دیگه ربطی به زبان و زمان و مکان هم نداره!
ای بسا هندو و ترک همزبان ای بسا دو ترک چون بیگانگان
پس زبان محرمی خود دیگر است همدلی از همزبانی خوشتر است
مرا از خود رها کردی و بال پر زدن دادی
اگر این است آزادی ، مرا بی بال پر گردان
(فاضل نظری)
گرچه دانم که به جایی نبرد راه ، غریب
من به بوی سرِ آن زلف ، پریشان بروم*
(حافظ)
*در اصل باید بعد از "پریشان " (،) باشه ، ولی من دوستتر میدارم ویرگول رو بعد از "زلف" بگذارم!
بعدا نوشت:
این مطلب رو اردیبهشت تو وبلاگ قبلی گذاشته بودم ، ولی دیدم الان و اینجا جاشه!
از حضرت فاطمه سلام الله علیها روایت شده که پیامبر اکرم صلی الله و علیه وآله فرمودند:
مَثَلُ الإمام مَثل الکعبة إذ تُؤتی وَ لا تَأتی؛
امام همچون کعبه است که باید به سویش روند، نه آن که (منتظر باشند تا) او به سوی آنها بیاید.
بحار الانوار ، ج 36 ، ص 353
فقط نشسته و گفتیم : خدا کند که بیابی...
مرگا به من که با پر طاووس عالمی یک موی گربه ی وطنم را عوض کنم*
پ ن: امروز حضرت آقا دیداری داشتند با مردم تبریز . یکی از فرازهای مهم سخنان ایشون تو این دیدار ، تأکید دوباره و چندباره بر استفاده ی اجناس و تولیدات ایرانی توسط مردم بود ! البته از اونجایی که فرمایش آقا برای ما حجت شرعی و قلبی محسوب میشه ، چند سالی هست که عزممون رو جزم کردیم تا حد امکان (یعنی تا جایی که از پس نفس توجیه گر و بهانه جوی خودمون بربیاییم!) و تا جایی که به ما مربوط میشه و حرفمون خریدار داره ، اجناس و تولیدات ایرانی بخریم !
* شعر از ناصر فیض
این کارگرافیکی قشنگ "نقاش فقیر" هم به شدت مناسب امروز و هر روز ماست!
...
مگرم چشم سیاه تو بیاموزد کار
ورنه مستوری و مستی همه کس نتوانند
◇◆◇◆◇
این مُلک خلل گیرد، گر خود ملِک رومی
وین روز به شام آید، گر پادشه شامی
روزی حضرت داوود علیه السلام از یک آبادی میگذشت. پیرزنی را دید بر سر قبری ضجه زنان ، نالان و گریان. پرسید: مادر چرا گریه می کنی؟
پیرزن گفت: فرزندم در این سن کم از دنیا رفت.
داوود گفت: مگر چند سال عمر کرد؟
پیرزن جواب داد:350 سال!!
داوود گفت: مادر ناراحت نباش.
پیرزن گفت: چرا؟
پیامبر فرمود: بعد از ما گروهی به دنیا می آیند که بیش از صد سال عمر نمیکنند.
پیرزن حالش دگرگون شد و از داوود پرسید: آنها برای خودشان خانه هم میسازند، آیا وقت خانه درست کردن دارند؟
حضرت داوود فرمود: بله آنها در این فرصت کم با هم در خانه سازی رقابت میکنند.
پیرزن تعجب کرد و گفت: اگر جای آنها بودم تمام صد سال را به سجده خدا میپرداختم.
پ ن:
تو را نادیدنِ ما غـــــــــــــــــــــــــــــــــــم نباشد
که در خـــــــــــــــــــیــــــــلت بِه از ما کم نباشد