یا لطیف ...
من سنگ شدم و سدّ و دیوار. دیگر نور از من نمی گذرد، دیگر آب از من عبور نمی کند، روح من در من روان نیست و جان جریان ندارد.
حالا تنها یادگاری ام از بهشت و از لطافتش، چند قطره اشک است که گوشه ی دلم پنهانش کرده ام. گریه نمی کنم تا تمام نشود. می ترسم بعد از آن از چشم هایم سنگ ریزه ببارد.
یا لطیف! این رسم دنیاست که اشک، سنگریزه شود و روح، سنگ و صخره؟ این رسم دنیاست که شیشه ها بشکند و دل های نازک شرحه شرحه شود؟
وقتی تیره ایم، وقتی سراپا کدریم ، به چشم می آییم و دیده می شویم، اما لطافت هر چیز که از حد بگذرد، ناپدید می شود.
یا لطیف! کاشکی دوباره مشتی، تنها مشتی از لطافتت را به من می بخشیدی تا می چکیدم و می وزیدم و ناپدید می شدم ، مثل هوا که ناپدید است، مثل خودت که ناپیدایی ...
یالطیف! مشتی، تنها مشتی از لطافتت را به من ببخش...
-------------------------------------------------------------------------
پ ن: یا لطیف! به این بنده ی ضعیفت ، رحـــــــــــــــــــــــــــــــم کن!
...
کتاب در "سینه ات نهنگی می تپد" عرفان نظر آهاری