سپید مشق

دل آدمی بزرگتر از این زندگیست ، و این راز تنهایی اوست

سپید مشق

دل آدمی بزرگتر از این زندگیست ، و این راز تنهایی اوست

سپید مشق

اینستاگرام »»» سپیدمشق 3pidmashgh
ایتا ٠۹۲۱۶۹۹۵۸۶۹

چون قناری به قفس؟ یا چو پرستو به سفر؟
هیچ یک ! من چو کبوتر؛ نه رهایم ، نه اسیر !
◆•◆•◆•◆
گویند رفیقانم کز عشق بپرهیزم
از عشق بپرهیزم ، پس با چه درآمیزم؟
◆•◆•◆•◆
گره خورده نگاهم
به در خانه که شاید
تو بیایی ز در و
گره گشایی ز دلم...

بایگانی

می کنم ، تنها، از جاده عبور:

دور ماندند ز من آدم ها.

سایه ای از سر دیوار گذشت ،

غمی افزود مرا بر غم ها.

 

فکر تاریکی و این ویرانی

بی خبر آمد تا با دل من

قصه ها ساز کند پنهانی.

 

نیست رنگی که بگوید با من

اندکی صبر ، سحر نزدیک است.

هردم این بانگ برآرم از دل :

وای ، این شب چقدر تاریک است!

 

خنده ای کو که به دل انگیزم؟

قطره ای کو که به دریا ریزم؟

صخره ای کو که بدان آویزم؟

 

مثل این است که شب نمناک است.

دیگران را هم غم هست به دل،

غم من ، لیک، غمی غمناک است

(سهراب سپهری)


پ ن : نمیدونم چه حکمتیه که تا میام قرار بگیرم و عادت کنم به سکون و سکوت ،  رهگذری شاید به تفنن ، یه سنگریزه می اندازه تو برکه ی کوچیکم و . . . 

سایه ای از سر دیوار گذشت ،غمی افزود مرا بر غمها

۲ ۱۸ تیر ۹۳ ، ۱۸:۰۳
سپیدار

دیشب یه مستندی از شبکه مستند پخش شد با عنوان "ماست سیاه است". اصل موضوعش هم تفاوت واقعیت و حقیقت!

خیلی جالب بود . مردی که فوق لیسانس فیزیک گرفته بود ، با عبور از چراغ قرمز باعث مرگ موتور سواری شده بود . 

مستند علاوه بر اینکه داستان ضرب المثل "ماست مالی کردن" رو گفت ، از نظر علمی هم نشون داد اجسام اون رنگی که ما می بینیم  ، نیستند. مثلا :

وقتی نور سفید خورشید به یه برگی میخوره که حاوی رنگهای قرمز و آبیه(یعنی برگ سرخابیه) ، برگ پرتوهای قرمز و آبی رو جذب و پرتو سبز رو برمی گردونه، در نتیجه ما برگ رو سبز می بینیم! یعنی برگ در واقعیت سبز و در حقیقت سرخابیه!

یا لباس سیاه در اصل سفیده ، چون رنگ سفید همه ی پرتوهای نوری رو جذب کرده و هیچی رو باز تاب نداده و ما اون رو سیاه می بینیم . در واقعیت سیاه ، در حقیقت سفید!

لباسی که ما سفید می بینیمش ، در اصل سیاهه. چون هیچکدوم از پرتوهای سبز و قرمز و آبی رو جذب نکرده و همه رو بازتاب داده و بازتاب سه نور اصلی سبز و قرمز و آبی ، سفید میشه ! در واقعیت سفید ، در حقیقت سیاه!

پس در حقیقت ماست سیاهه که ما سفید می بینیمش ! چون همه ی پرتوهای سبز و قرمز و آبی رو بازتاب داده و ما سفید می بینیمش! 

و اقای مهندس فیزیکدان ما وقتی به به چراغ قرمز میرسه ، با اینکه می بینه چراغ قرمزه ولی میدونه که رنگ حقیقی چراغ سبزه و بین واقعیت و حقیقت گیر می کنه و از چراغ قرمز واقعی رد میشه و موتورسوار بیچاره رو که تو واقعیت زندگی می کرده، حقیقتا از زندگی محروم می کنه!

پ ن : خدا میگه هر چیزی ظاهری داره و باطنی! و تو قیامت که پرده ها کنار برن باطنها آشکار میشن! و یا حدیث داریم که تو قیامت معلوم میشه کی ثروتمنده و کی فقیر! کی عاقله و کی جاهل! کی برنده ست و کی بازنده! کی سود کرده کی ضرر! خدا به دادمون برسه ! یا ستارالعیوب!

 

۱ ۱۸ تیر ۹۳ ، ۱۲:۰۷
سپیدار

این مطلب رو دکتر یونس تو بیمارستان دریاییش با عنوان "از جرعه تو خاک زمین، در و لعل یافت/بیچاره ما که پیش تو از خاک کمتریم..." منتشر کرده:

دعوت این پیغمبر دعوت سختی است، ایشان به خدای متعال قول داده که من همه اینها را پاک و پاکیزه تحویلت میدهم، بارشان را می کشم و پاک می آورم و تحویل شما می دهم؛ لذا فرمود «حَمَّلَهُ‏ ذُنُوبَ‏ شِیعَتِه»‏، بار گناهان اینها روی دوش من. این معنایش این نیست که برویم گناه کنیم؛ بلکه معنایش این است که بدانیم که بار گناهان ما روی دوش اوست.

فرمود من اینها را پاک می کنم و یکی از بهترین وسایل تطهیر، بلاست.

خدای متعال برای این که ما را پاک کند، یک شب تا صبح بیمارمان می کند، فقیرمان می کند و ...، آن وقت این وجود مقدس، جزو مهربانی هایش این است که گفت خدایا بلایش را من می کشم، طهارتش را به امتم بده؛ این است که هیچ پیغمبری به اندازه این پیغمبر اذیت نشده است، چون می خواهد همه را برساند، شما بلا و مصیبت سیدالشهداء را ببینید، مصیبت حضرت زهرا و امیرالمومنین را ببینید، روایت دارد همه اینها مصیبت های نبی اکرم است که بین اهل بیتش تقسیم شده است...

سیدالشهداء بار بلایی را که نبی اکرم می خواستند با آن عالم را ببرند، به دوش کشیده و قبول کرده است، لذا «حُسَیْنٌ‏ مِنِّی‏ وَ أَنَا مِنْ حُسَیْن‏».. ما را با محبت خودش با بلاء خودش سالک کرده و در قیامت هم همینطور است، در قیامت هم بار ما را میکشد.

در روایات آمده است که فرمود: «در همین لحظات آخر حضرت جبرئیل آمد. پیامبر به او گفت: جبرئیل کجا بودی که در این حالت من را تنها گذاشتی؟ عرض کرد: یا رسول الله رفته بودیم آسمان ها را تزئیین کنیم، ملائکه را آماده کردم صف در صف آماده استقبال شما هستند فرمود: جبرائیل اینها من را خوشحال نمی کند، یک چیزی بگو خوشحال بشوم، عرض کرد: چه چیزی شما را خوشحال می کند؟ فرمود: خدای متعال با امت من می خواهد چه کند؟ رفت و برگشت این آیه را برای بار چندم آورد، «وَ لَسَوْفَ یُعْطیکَ رَبُّکَ فَتَرْضی»(ضحی/5)، خدای متعال می فرماید پیغمبر ما اختیار را دست شما می دهیم، هرچه می خواهید دست گیری کنید تا راضی بشوید».

پی نوشت ها: قسمتی از سخنرانی استاد سیدمهدی میرباقری:شناخت رسول اکرم(ٌص) در قرآن/نبی، رسول، شاهد، مبشر، نذیر، داعی و سراج منیرعالم. http://mirbaqeri.ir/articles/

پ ن : 

۰ ۱۴ تیر ۹۳ ، ۱۵:۳۱
سپیدار

شبی در خواب دیدم که یکی مرا گفتی:"چند خواهی خوردن از این شراب ، که خرد از مردم زایل کند؟! اگر به هوش باشی بهتر."

من جواب گفتم :"حکما جز این چیزی نتوانستند ساخت ، که اندوه دنیا کم کند."

 جواب داد :"بیخودی و بیهوشی راحتی نباشد . حکیم نتوان گفت کسی را که مردم را به بیهوشی رهنمون باشد ، بلکه چیزی باید طلبید که خرد و هوش را بیفزاید ."

گفتم که :" من این از کجا آرم؟"

گفت:"جوینده یابنده باشد." و پس ، سوی قبله اشارت کرد و دیگر سخن نگفت ...

(قسمتی از سفرنامه ناصرخسرو که در کتاب "جای پای ابراهیم، سفرنامه حج" محمد ناصری ، سوره مهر آمده)

 

پ ن : تو زمون ما ، دیگه چه چیزایی مردم رو به بیهوشی دعوت می کنند؟ اوووووووووه ! اینقدر زیادن که فقط کافیه به دور و برمون نگاه کنیم!

۰ ۱۳ تیر ۹۳ ، ۱۵:۳۵
سپیدار

تو زیارت جامعه کبیره می خونیم:

بِکُمْ یُنَزِّلُ الْغَیْثَ 

یعنی بوسیله ی شماست که باران فرود می آید!

داره بارون میاد . . .

۰ ۱۳ تیر ۹۳ ، ۰۲:۳۱
سپیدار

الحمدلله داره بارون میاد!

هر چند نم نم ولی خیلی لطیفه! صدای خوردن قطره های بارون رو برگهای درختها و بوی خاک بارون خورده بلند شده !

نشستم تو آستانه در اتاق کوچولوم ، رو به حیاط و اجازه میدم بارون سرم رو خیس کنه!

میگن دعای زیر بارون مستجابه:

االهم صلی علی محمد و آل محمد

اللهم عجل لولیک الفرج

اسئل الله من فضله

۰ ۱۳ تیر ۹۳ ، ۰۱:۴۸
سپیدار

آرزو به دل موندم تو ماه رمضون ، وقتی روزه ام و تشنه! برم یه لیوان آب خنک بخورم و یه دفعه یادم بیفته که ای واااااای من روزه بودم!

حالا اگه یه روز تو روزهای عادی سال روزه بگیرم ، تا یه هفته وقتی میرم سراغ آب ، با خودم میگم نکنه من روزه ام؟!!!!!!

۰ ۱۲ تیر ۹۳ ، ۱۵:۳۱
سپیدار

داور سرمونو برید!

حیف شد !

آخه دقیقه ی 91 وقت گل زدن بود ، مسی؟!!!!

۰ ۳۱ خرداد ۹۳ ، ۲۲:۳۸
سپیدار

ای مانده در حجاب ستبر ، آفتاب من

افسرده اند آینه های مذاب من

ای آذرخش واقعه دیگر شتاب کن

بشکاف ابرهای حجیم حجاب من

باران! بگیر حافظه ام را ، سپید کن

انبوه سطرهای سیاه کتاب من

طوفان ! بیا و خاطره های مرا ببر

خالی کن از جنازه ی تصویر ، قاب من

ای هرچه هرچه هرچه تو، من هیچ هیچ هیچ

از شرم ، آب می شود آخر سراب من

من خواب دیده ام که مرا خواب دیده ای

تعبیر کن به لحظه توحید ، خواب من

سرشارم از هوای نبودن ، خطور کن

دریا ، خطور کن به خیال حباب من


قربان ولیئى ، ترنم داوودی سکوت ، کتاب نیستان

 

۰ ۳۱ خرداد ۹۳ ، ۰۱:۰۵
سپیدار

اسم کتاب "چت مقدس " رو شنیده بودم ، کنجکاو شدم و خریدمش! کتابی که مهر "مجموعه داستان فتنه" روش خورده ، به کوشش رحیم مخدومی

کتاب200 صفحه ای شامل 24 داستان کوتاه . از این 24 داستان 15 تاش به نظر من خیلی خیلی بد و افتضاحند! خیلی آبکی و نچسب! یه کلام : مزخرف!

از 9 تای باقی مونده 4 تا قابل قبول ، 4 تا خوب و تنها یکی خیلی خوبه ! یکی ای که اگه نبود من این کتاب رو میگذاشتم تو سبد کاغذهای باطله!

اما اون یکی : داستان کوتاه "جارو فروش " به قلم "سلمان کدیور"

جارو فروش حرفهای یه بساز و بفروش امروز و رزمنده ی دیروزه که توی دل و ذهن خودش ، خطاب به مشتری بدهکار امروز و فرمانده ی دیروزش میگه. زاویه ی نگاه ، شیوه ی بیان و قوام کلی داستان یه سر و گردن که نه یه تمام قد از بقیه بالاتره !

پ ن 1: اگه به من بود اسم کتاب رو میذاشتم "جارو فروش"

پ ن2: چهار تا داستان خوب هم از نظر من : گزارش یک قتل ، من آدم کشتم ، ریه های سوخته و داستان فتنه

پ ن3: سلمان کدیور همون "سلیم " یا "پسرک چوپان" است که با شعرهاش می شناسمش 

پ ن4: حدیثی از امیر ملک سخن علیه السلام به شیشه ی کتابخونه م چسبوندم با این مضمون:

کسی که از کتاب آرامش می گیرد ، هیچ چیز آرامش او را به هم نمیزند

-این روزها خودم رو بستم به کتاب

۰ ۲۸ خرداد ۹۳ ، ۱۹:۲۰
سپیدار